ارسالی نوین
عبدالرحمان لودین
در 12 سرطان/تیر سال 1297 به اتهام سوء قصد مسلحانه به جان امیر حبیب الله خان دستگیر و به مدت هشت ماه زندانی شد. او بار دیگر در سال 1308 ش، مدت کوتاهی در دوره پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی زندانی شد.
عبدالرحمان فرزند سید احمدخان لودین معروف به کاکا، ازقبیلۀ لودی یکی از شاخههای قبیلۀ بزرگ متی، از نسل سیدشاه حسین(مشهور به شاه حسین غوری)، در سال 1272 ش، در شهر کابل دیده به جهان گشود. پدر او از مبارزان مشروطه خواه بود که سی سال عمرش را در زندان سیاسی گذراند. او در زندان نخستین شیوهی جدید سوادآموزی را تدوین نمود و برای نخستین نصاب آموزش ابتدایی بنیان گذاشت که به طرز کاکا معروف بود. کاکا سیداحمد تنها در ارتش افغانستان با این شیوه دوازده هزار نفر را باسواد ساخته بود.
عبدالرحمان لودین در لیسۀ حبیبیه تا سطح رشدیه تحصیل کرده بود و عضوگروه «جوانان افغان» بود که روشنفکران و مبارزان دیگری چون میرغلام محمد غبار، عبدالهادی داوی نیز در آن عضویت داشتند. او نویسنده وشاعر بود و به زبان های پشتو، فارسی، ترکی، اردو، عربی و انگلیسی آشنایی داشت. در 12 سرطان/تیر سال 1297 به اتهام سوء قصد مسلحانه به جان امیر حبیب الله خان دستگیر و به مدت هشت ماه زندانی شد. او بار دیگر در سال 1308 ش، مدت کوتاهی در دوره پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی زندانی شد. عبدالرحمان لودین مسوولیتهای زیر به عهده داشت:
1- عضو تحریریهی دومین نشریهی چاپی افغانستان به نام «سراج الاخبار» از١٢٩٠ش، تا زمان توقیف در ١٢٩٧ش.
2- عضو هیأت تحریریه روزنامهی «امان افغان» پس از حصول استقلال سیاسی افغانستان درسال ١٩١٩م.
3- عضو نخستین مرکز قانون گزاری افغانستان
4- عضو هیات سیاسی افغانستان در بخارا
5- رئیس مرکهی پشتو(مرکه دپشتو)
6- عضو شرکت کننده در لویه جرگهی ١٣٠٣ش
7- کفالت سرمنشی شاه امان الله در سال ١٣٠٣،
8- رئیس شهرداری یا بلدیهی قندهار ١٣٠٥.
9- رئیس گمرکات كابل ١٣٠٦- ١٣٠٧.
10- رئیس شهرداری یا بلدیهی کابل در ١٣٠٩/١٩٠٣م.
عبدالرحمان لودین در سال 1309 و در سن ٣٧ سالگی در زمان محمد نادرشاه و به دستور او در داخل ارگ شاهی تیرباران شد. سید قاسم رشتیا از قول سرمنشیهای حضور ظاهرشاه، میرزا محمد نوروز وحافظ نورمحمد کهگدای، در رابطه کشتن لودین توسط نادرشاه چنین نوشته است: «چون واقعهی شورش دوم سمت شمالی رونما گردید، عبدالرحمان خان رئیس بلدیه کابل، از دولت خواست تا برای حفظ ماتقدم مردم کابل را مسلح سازد. این پیشنهاد، نادرخان را بر او بدگمان ساخت، و هنگامی که لودین دساتیر وی را در کتابچهی جیبی خود یادداشت میگرفت، پادشاه دفترچهی اش را باخود گرفت و شب همه محتویات آن را خوانده، تمام یادداشتها و اشعار انقلابی وی را مطالعه کرد. فردای آن شب عبدالرحمان لودین را به مجلس وزرا احضار نموده، آنچه را که در یادداشتهای او مخالف خود یافته بود، همه را بر رخ وی کشیده، فیالمجلس امر نمود که اعدامش کنند.»(رشتیا،40)
میرغلام محمد غبار که از دوستان نزدیک و همفکران لودین بود، در رابطه با این رویداد چنین نوشته است: «در مورد عبدالرحمان خان توطئهای سازمان داده شد و آن چنین بود که توسط شیراحمدخان تاجر، یکنفر جهرچی را در بدل اجرت واداشتند که از نام عبدالرحمان خان رئیس بلدیه، دربازارهای کابل جهربزند که: «مردم شمالی (کوهدامن وکوهستان) بغاوت کرده و تا نزدیک کابل رسیده اند. شما مردم کابل هوشیار و حاضر به دفاع خود شوید و دکانها را ببندید». حکومت این کار را تحریک مردم از طرف رئیس بلدیه خوانده، خودش را کشت، خانه اش را تفتیش وآثار قلمی اش را ضبط نمود.»
محمدرحیم شیون در کتاب «برگهای از تاریخ وطن ما» در مورد چگونگی قتل عبدالرحمان لودین( کبریت) روایتی دیگری به این شرح نوشته است: «هنگام قیام کوهدامنیها، عبدالرحمان لودین از نادرشاه تقاضا نمود به اهالی کابل سلاح توزیع شود. گویا برای این که شهر را از شورشیان دفاع کنند. برنامۀ اصلی لودین این بود که اهالی را مسلح سازد و در درجهی اول نادرشاه را از بین ببرد. اما پادشاه با تردید بدین پیشنهاد نگریست ومیفهمید که لودین مخالف انگلیس و از همکاران امان الله خان است. ادارهی جاسوسی انگلیس که فعالانه نادرخان را در گرفتن قدرت و پیگرد طرفدارن امان الله یاری میرساند، نیز این مطلب را میدانست. شایع شده بود که قبلاً کتابچهی یادداشت حاوی نظریات انقلابی و اشعار مترقی و انتقادی و نوشتههای تاریخی عبدالرحمان لودین دزدی شده بود. همین اسناد بهانه بدست داد که نادرخان بعد از سرکوبی قیام کوهدامن او را زندانی کند و در جون سال ١٩٣٠ در محوطهی قصردلکشا تیرباران نماید.»(غبار،40/2)
عبدالرحمان در شعر «کبریت» تخلص می کرد که نمونۀ از شعر انقلابی او در اینجا نقل می شود:
نعره
ای ملت از برای خــــدا زودتر شــــــوید
از شرّ مکر و حــیله ي دشمن خـبر شـوید
تا از صدای صاعقه اش گنک وکر شوید
وانگه چو رعد نعـره زنان در بدرشــوید
مـانـنـد بـرق جـلـوه کـنـان در نظـر شوید
از یکطرف نهنگ وز دیگر طرف پلنگ
هر دو بخون ما دهـن خویش کرده رنگ
اکـنـون که گـشته انـد به خود مبتلا زجـنگ
جهـدی کـنید، بهرِچه هست این هـمه درنگ؟
در حفظ راه حق همه تیـغ و سـپـر شـویـد
این وقت فرصت است، نه هنگام جشن وسـور
هـر کـس که فوت میکندش میشود، کـفور
پس درهمین خلال و چنین حال و این فتور
تیزی و سـعی و همت تان ایـنقدر ضرور
تـا از بـرای چشــم عـدو نـیـشـتـر شـویـد
امـروز در تـمـامـی عـالم چه شور و شر
بـرپـا و مـا نـشسـتـه از آن جـمـله بی خـبر
نی فکـر سـود، نی سـر سـودای مان به سر
افـسـوس بـر فـلاکـت حـال چــنـیـن بـشر
بـاید ز شـرم، آب ز پـا تـا بـهســر شـویــد
الله عـالم اسـت کـه ایـن خـصـم بدسرشت
این حَبّ حُبّ خویش چسان کرده است کشت
تـا هیـچ فـرق کـرده نـیاید زخوب وزشت
نـقـشـی چـنـیـن بـساط بـبایست در نوشت
تـرسـم خـدا نـخـواسـته زیـر و زبر شوید
خـصـم بــزرگ خـویـش شـنـاسـید انگلیز
زان پس عـدوی دیـگـر تان است روس نیز
درایـن زمـانه عـهـد نـیـرزد به یک پشیز
داریــد مــلـت و وطـن خـویـشـتـن عـزیز
بـا اتحـاد جمـله چـو شیر و شکر و شوید
حـاضر کنـیـد اسلـحه کـوبید طبل وکوس
آریـد رو به جـنگ چـوعثـمانی و پـروس
تـا حـلـق انگـلیـز فـشـاریـد و نـای روس
در جـاغُـر تـفـنـگ گـذاریــد کـارتــــوس
چون تیر راست سـوی مخالف بدر شوید
بـاری بهسـیـر سـوزن ساعـت نظر بـدوز
در لمحهها و لحظهي ساعت گذشت روز
هـمـواره در تـلف گذرد عمر ما چـو یوز
افـتـاده و ز بـهـر چـه ايـسـتادگی هـنـوز
چـیـزی شـویـد یـا کـم و یـا بـیـشـتر شوید
اي غافل از زمانه و شاغل به لهو و گلف
با دشمن خبـيـث كـسي كرده است حلف؟
خود فكر كن عدو نكند چون ز عهد خلف
بـايـد گـريسـت بر سر اين احمقي و جلف
تا چـنـد بـرای دیـدن حق کور و کر شوید
زینـسان که در کلاه و فراکوت و بوت نو
از رشـک مـیبـریـد یـکـی از دگـر گــرو
تـرسـیـد ز انگـلـیـز چـو اطـفـال از بــبـــو
تـا کـی پـس ار دریـژ نـگـويـیـد زیــر زو؟
یـکبـار لازم اســت بـه عـزم سـفـر شوید
این کـرچ راست در کـمر و جیغه درکلاه
بس وضع خوب و فیشن روزست واه واه
امـا چـه عـیـب روشـن و بی همـتـی است آه
کین هر دو محض بهـر نمایش شـود نگاه
بـایـد بـریـن حـمـیـت خود نوحه گر شوید
از حال پــر تـأســـف ایــن مـلــت نجـیـب
خـواهـم بـیـان کنم بهحـضور تو ای ادیب
تـا کـی کـه بـشـنـوی یـا الله و یـا نـصـیـب
زیـن داسـتان نغـز چـنـیـن قصهي عجیب
بـهـر شـنـیـدن سـخـنـم گـوش اگـر شـویـد
کـردنـد خــــايـنـان جـفـاکیش بیفـــــروغ
آقـایی زمـانـه هـمـه بـهــر خـــود قوروغ
جهل و نفاق و بیخبری، غـفلت و دروغ
انـداخـتـه بهگـردن مـا حـلقـهاي چـو یـوغ
گـویـنـد در اطاعـت مـا گـاو و خـر شـوید
گـر مـسـتـبـد ز روی جهالـت عـتـاب کرد
یا غـیـر حـق کـدام کـسـی را عـذاب کـرد
یـا بـهـر نـفـع خـویـش جهـانی خراب کرد
نـاچـارش، عـقـل عـالـم وآدم خـطـاب کـرد
تا کی به کشف حال چنین خیـره سر شوید؟
هـر جـا کـه جاهـلی است پر ازجهل وابلهی
تـفـتـیـش در مـعــارف مـا مـیکـند زهـی!
چـشـمـش پـر از حرام، دلش از خـرد تهی
پس ای برادران چـو چنین است گمرهی
بهـر خـدا ز حـال وطـن بـا خــبـر شـویـد
بـر نـقـد و جـنـس مـالـي مان خاينان امين
در مـجـلـس سـياسـي مـان جاهـلان نگين
نه فكروهوش وقلب، نه وجدان عقل ودين
تـا بـهـر انـتـبـاه صـدايــي كـشــد چـنـیــن
کـی غـافـلان ز خـواب تـنـعـم بدر شوید
هر یک نشسته است به زین آنچنان تلـک
کـش نیست غم ز ملت و پرواش از ملک
با صد غرور و کبر همی تازد اسپ دک
کـهش نـیـسـت تـا به سـیـنه ایشان کند شِلک
خوب ای خران چرید! که تا چاقتر شوید
هـرلحـظـه چـون خـیالِ چنین حال غم فزا
آیـد بهسـر ز جـوش، شـود فـرق مـن جـدا
دایــــــم به آه و نـــــاله و افغان کنـم نگـاه
انـدر هـجـوم اشـک همـیگـویـم ایـن دعــا
کای ظـالـمـان خـاک بهسـر! دربـدر شوید (غبار،565- 567/2)