عبدالهادی رهنما
«طفل روانی»
به پایت خاک کردم نازنین نقد جوانی را
فــروزان گــوهــر نایاب دورِ زندگانی را
به بزمت قطره قطره آب کردم شمع جان خویش
ولی افسوس! نـدانـستـی تو قـدرِ جان فشانی را
چـرا از مـن بـریـدی بی سبب آخـر نـمـیـدانـی؟
که کس هرگز نکرده ترک، بیخود یار جانی را
عـرق آلـوده آهـم را شنـیـدی با غـضـب گـفتی
بکن خاموش خاموش، بی ادب طفل روانی را
تَرک خورد جام دل بیتو ، جوانی را خزان آمد
رها کرد بلبل لب ها از آن پس نغمه خوانی را
هنوز بوی تو از پس کوچه های دل همی آید
بـیامـوز از دلـم قـدری طـریـق مهـربـانی را
ـــ ــ ــ
مرا از من گرفتی ، همتت نازم که بخشیدی
به جایش بـیکرانه سوز عشق جاودانی را