َانجینیرشیر”آهنگر”

ضرورت اتحاد چپ

قسمت اول

یاد داشت ویراستار: درجلسۀ یادبود شهدا(هژدهم جوزا ۱۳۸۶ ش– ۸ جون ۲۰۰۷م) درشهرایسن آلمان، انجینیرشیر”آهنگر” در سخنرانی اش تحت عنوان “امپریالیسم از دیگاه مجید” فراخوانی را بدین مضمون برای وحدت جنبش چپ داد:

“… جامعۀ ما درخون شناوراست و زیر چکمه های سپاهیان ۳۶ کشور خارجی و متحدین بومی شان و زیر پاهای کثیف هزاران تروریست و جنگ سالار خونخوار لگد مال می شود. دگرگون سازی این وضع دردانگیز رسالت ما است. اگرکسی به تنهائی قادرنیست درانجام این رسالت  راه را بشناسد، نبض تحول جاری را در دست بگیرد و نیروهای دگرگون ساز را گرد آورده و درمسیر دگرگونی جاری سازد، این کار را می توانند مجموعۀ از انسان های آگاه، مصمم، مترقی، مردم دوست و وطن خواه با درهم آمیزی افکار و اشتراک عمل شان انجام دهند و با برافراشته نگهداشتن درفش آن قهرمانان ناشاد، رسالت شان را قهرمانانه بسر رسانند و نسل دیگری را از ناشادی نجات دهند.    

درسونامی اجتماعی موجودهیچ کس به تنهائی قادر نیست  نسخۀ علاج همه دردها را بنویسد. ولی چنین کاری ناممکن هم نیست، عدۀ زیادی درساحات مختلف نظرات جالبی دارند، می توان با گردهم آئی چنین جمعی از صاحب نظران دلسوز، مصمم و عملورز و استفادۀ بهینه از آن ها و آمیزش دیالکتیکی سالم ترین اندیشه های این جمع، این شاه کلید را به دست آورد و برنامۀ عمل مشترکی را تدوین کرد که همه خود را درآن بیابند. و آن گاه در محور آن برنامه، حلقۀ اجرائی ایجاد کرد تا بتواند گره گاه حلقات سالم دیگر شود و در نتیجه با کار پیگیر و در پیوند با مردم، جنبش ملی – دموکراتیک را از این تشتت برهاند و جبهۀ از دوستان حقیقی برای حمله به دشمنان واقعی مردم به وجود آورد.

      من اگر ما نشوم  تنهایم

      تو اگر ما نشوی خویشتنی

      چه کسی می خواهد

      من و تو ما نشویم

     خانه اش ویران باد!” 

و بعد یکی دونفر دیگر هم درسخنرانی های شان به آن تأکید نمودند، که از طرف جلسه پذیرفته شد و قرارشد جلساتی درتحقق آن برگزار شود. چندی بعد جلسۀ با شرکت دوازده نفر درشهر هانوور آلمان دایرگردید و بعد از بحث های فراوان، سه نظر به طور کل پیشنهاد شد: 

۱ – جنبش روشنگری

۲ – ایجاد یک سازمان جدید

۳ – ایجاد یک “اتحاد چپ”

طرح “ایجاد یک اتحاد چپ” را دراین نشست انجینیر شیر”آهنگر” مطرح کرد که عدۀ آن را تأئید کردند. درهمین نشست فیصله شد که صاحبان هرسه طرح، افکار شان را مدون کرده و در جلسۀ عمومی که درماه سپتامبر ۲۰۰۷ م دایر می شود ارائه کنند، تا روی هریک بحث و فیصله صورت بگیرد. این کنفرانس دایر و درنتیجه به ایجاد “فوروم چپ” موفق گردید و دوطرح نیز به آن ارائه شد. ولی چندی بعد عدۀ، مثل همیشه بهانه جوئی و کارشکنی را شروع کردند و پروسۀ وحدت طلبی را تخریب نمودند”.

نوشتۀ زیر همان طرح انجینیر”آهنگر” است که در کنفرانس ۷-۹ سپتامبر ۲۰۰۷ م در شهر ایسن آلمان، ارائه گردید.

 ضرورت اتحاد چپ 

۱- مقدمه: اشارۀ به عوامل شرایط موجود.

۲- پس منظر تاریخی و نقش امریکا و بنیادگرائی.

– تحلیل کوتاه از اوضاع جاری(عملکرد امپریالیست ها، فندامنتالیست ها، خلقی – پرچمی ها و…) وضرورت وحدت جنبش چپ.

– اهداف و وظایف.

–  آئین نامه. 

۱-  مقدمه:

بازهم سخن را از این واقعیت آغاز می کنم که: “دورانی که ما در برابر خود داریم رنگارنگ ترین آمیزۀ تضادهای فاحش است”. 

درقسمتی از جهان نغارۀ “جهانی شدن”  سرمایه یا Globalization   گوش ها را کر کرده و مشتی از آدم های سودجو و طبقات استثمارگر، با هیاهوی شان، وحتی با زور مدهش ترین سلاح کشنده و ویرانگر شان، برآنند تا جهان را دهکده ای بسازند وخود ارباب بی رحم و یکه تازآن دهکده شوند. دراین دهکده کلیۀ انسان های دیگر باید رعیت و تابع امیال اربابان سرمایه باشند و تمام امکانات و انرژی شان در خدمت این اربابان قرار بگیرد. هرکس که، به هر دلیلی، ازاین خواست سرپیچی کرد، عقبمانده، بی فرهنگ، ضد دموکراسی، مانع تکامل و پیشرفت و درنهایت حامی تروریسم ویا تروریست خوانده می شود و سردمداران سرمایه، یعنی حامیان سود و ستم، با ارتش و تانک و توپ و بمب و راکت برسر او و کشورش می ریزند، تجاوز می کنند، غارت می کنند، خون می ریزند، تمدن هائی را که محصول هزاران سال رنج و زحمت انسان ها است به تل خاک مبدل می کنند و… تا هدف شان تأمین شود و به سود و منابع سود آور آن سرزمین ها دست یابند. این است ماهیت اصلی “جهانی شدن” سرمایه.

عراق و افغانستان نمونه هائی از عملکرد خشن “جهانی شدن” هستند و کشورهای دیگری نیز درقدم های بعدی زیر همین نقشه قراردارند. باقید این که کشورهای جنوب شرق آسیا و اوقیانوسیه، مانند “هفت پلنگ” پارینه و هفت بیمار واماندۀ امروز، اندونیزیا، فلیپین و یا در امریکای لاتین ارجنتاین، مکزیک، برازیل و… و یا در افریقا گانا، رواندا وغیره  قربانیان تعدیل های ساختاری و رواج بازار آزاد به دست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، یعنی نهادهای جهانی شدن سرمایه که به شکل مسالمت آمیز خون آن ها را مکیده اند، می باشند.

مبارزان ملی و مردمی در هرگوشۀ دنیا که آزادی و حفظ تأمین منافع مشروع مردم و کشورشان آرزو وهدف مبارزۀ شان است باید مجموع تجارب جهان را در نظر بگیرند و علل وعوامل در بدری و بربادی کشورهای مظلوم جهان را که مورد ستم، استثمار و استعمارسرمایۀ جهانی قرار گرفته اند، کشف و ازتحمیل آن بر کشور و مردم خود جلو بگیرند.  

به نظر من، درپهلوی این که سرمایه از آغاز پیدایش خود در تأمین سودش متجاوز بوده و مناطق مختلف جهان را اشغال کرده است، خوشباوری ها وعدم شناخت اوضاع و شرایط تکامل نابرابر کشورهای مختلف وتطبیق بی جای ساختارها و شیوه های خاص درقالب های ناجور و نامساعد، توسط عده ای از گردانندگان و دست اندرکاران خود کشورهای تحت ستم (دراین جا نقش عوامل مزدور بومی که نفع خود را درتجاوز بیگانه می بینند جای خاص خود را دارد) نیز موثر بوده است. عده ای از روشنفکران این کشورها – به ویژه خارج رفتگان آن ها – فقط با دیدن زرق و برق کشورهای غربی، ذوق زده شده و فوراً با تئوری بافی های شان کشورهای عقبمانده ای را که تفاوت تکامل شان با کشورهای غربی به قرن ها می رسد، زمینۀ مساعد امیال خیال بافانۀ خود دانسته و به اصطلاح درپی تطبیق رفورم ها و قالب زدن تمدن غربی برآمدند. نتیجۀ چنین تقلیدهای بی جا، همانا به برده سازی کشورهای عقب نگهداشته شده وغارت شان به دست کشورهای غربی منجر شده است. اینان، آن چه خود داشتند ومی توانست زمینۀ تکامل سیستم مناسب تری شود، نیز از دست دادند. این قماش نمی دانند که گاهی اتفاق می افتد که چیزی و سیستم و روندی در کشور و جامعۀ معینی از کار می افتد و به تاریخ سپرده می شود، باید آن را نابود کرد. درحالی که درجامعه و یا کشور دیگری همان سیستم و روند، پیشرفته و متمدن به حساب می آید.

مرحوم غبار می گوید: “درزمان وقوع انقلاب کبیر فرانسه   (۱۷۸ – ۱۷۹۵ م) اروپا کاخ سلطنت استبداد فئودالی را در هم ریخت… اما شرایط تاریخی و اجتماعی بین افغانستان و فرانسه آن قدرتفاوت داشت که درفرانسه انقلاب برضد استبداد وسلطنت مطلقه قدم فراخ ومترقی بود؛ ولی درافغانستان تحکیم سلطنت مرکزی قدمی به پیش به حساب می آمد”.      

      (غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد ۱ ص ۳۷۳-۳۷۲)

جانمایۀ اساسی اشتباهات تمام دست اندرکاران مسایل افغانستان هم، در کم بهادادن به چنین تناقض هائی است که از ورای هستی اجتماعی و سوای شعور و فرهنگ مربوطۀ کشور ما از چپ و راست بر تنش عبا و قبا بریدند، دوختند و می دوزند. ولی هیچ کدام آن جور در نمی آید و پیکره همچنان یا از شدت سرما می لرزد و یا از حدت گرما می سوزد.

با درنظر داشت انبوهی از تجارب مستقیم وغیر مستقیم باید متوجه باشیم که آرمان ها، فورمول ها و متودهای پیشرفتۀ قرن بیست و یکم مایه گرفته از جهان غرب  را نمی توان هم اکنون درقالب کشورما، که عقبمانده ترین کشور جهان و به فاصلۀ دوقرن از کشورهای غربی پس مانده است، بگنجانیم. تلقیات و امیال پایه گرفته ازغرب قرن بیست و یکمی، هرچند مدرن، پیشرفته و بهی خواهانه هم باشد، درقالب هستی عقبماندۀ ما، به زور جای نمی افتد. تطبیق عجولانۀ آرمان های بلند بالا، بدون درنظر داشت زمینۀ واقعی آن، “زمانی به یأس و ناامیدی و نتایج ناشی از آن که انحلال فکری– سیاسی است می انجامد، وزمانی دیگر به ماجراجوئی و دادن شعارهای میان تهی که درهرحال به نتیجۀ مطلوب نمیرسد”.

ما نباید برای دلخوشی خود و یا ارضای تخیلات روشنفکرانه و بلند پروازانۀ این و آن حرف بزنیم. ما باید عوامل تراژیدی غمبار جامعۀ ما را، که سه دهه است در آتش آن می سوزد، جست و جو کنیم و راه نجات از آن را بیابیم ودر آن راه شجاعانه گام برداریم و دیگران را نیز رهنمون شویم.

حال این عوامل کدام ها اند؟

ادامه دارد