صدای بهار
زنده یاد استاد فدائی هروی
صدای بهار
اگر صدای بهاری رسد به گوش مرا
زند به رگ رگ جان خون شوق جوش مرا
من آن ترانه سرا بلبلم که نتوان ساخت
بدیده دست خوش ناز گلفروش مرا
صبا رسی چو به صیاد سنگدل بر گو
که تنگنای قفس کی کند خموش مرا
هزار نقش درین کارگاه دیدم لیک
نشد شناخته نقشی ازین نقوش مرا
زهوشیاری دل سر گران شدم ساقی
بیار می که زند راه عقل و هوش مرا
زخرقه بازی این تیره سالکان یاران
خوش است بازی رندان باده نوش مرا
به کوی میکده روزی اگر زپا افتم
برند باده کشان چون صبوح بدوش مرا
به شام تیرۀ اقبال خویش در جنگم
که تا رسد زخروش سحرخروش مرا
دلم زغصه (فدایی)بهانه می گیرد
به ناز میکشد این طفل نازکوش مـرا
padarjan2023-03-23T07:24:04+00:00