عزت آهنگر نیزک

       خلق اسیر وطن

دیشب صدای آژیر، از دور دست شنیدم
چشم امــید خون شد، در خون دل تپیدم

با دوست گفتگویی کردم و جست وجویی
با درد و اضطراب و احساس تند خویی

من دور، دور و دورم، از هجر ناصبورم
او در کــنــار آتش، در ســنــگر غرورم

آتش گشوده بر مــن با سینۀ پر از غم
حیران و بیـــقرارم از درد و رنج عالم

هر گوشهء ز میهن آتش بود فروزان
خلق وطن اسیر و در خانه خانه زندان

نسلی روان پریش و نسل دیگر فدایی
با خنجر تعصب، تبعیض و بی وفایی

دانش بود فریبا، در ذهــن نسل گمراه
جای تفنگ دیروز، دیــپــلم شده مهیا

روزها امیر ومامور، شبها سگ شکاری
با اذن خــان خانان، هــر گوشه انفجاری

با طرح صلح کاذب، مــلـــت شده هــراسان
دستی به روی شمشیر، دستی به روی قرآن

قتل است وغارت خلق، هرلحظه انتحاری
ای حاکمان مزدور! این است نظم کاری؟

بهر فــــریب گلشن رنگین کـــمـان فزاید
جای بــهــار و امید فصل خــــزان بزاید!

ای ملت ستمکش دشـــمن به صد بهانه
سیرک می کند نمایان نقش تو را فسانه

این انتــخــــاب کاذب، هرگز ترا نشاید
بر خـــون لاله هایت، بـــازی ترا نباید