ششم جدی

یاد ها وخاطره ها

(دردنامه ی مملو از احساس به قلم شیوای همکار فرهیخته و ادیب ما جناب استاد ابراهیم حجازی برنابادی)

ششم جدی
روزی که وحشت شگفت،
روزی که ظالم گفت،
روز توپ ، روز تانک روز آتش ، روز خشم، روز دود، روز باروت
روز وحشت، روز دهشت..
روز ریختن سرب وآهن وپولاد به دل مردم.
روز انفجار وانتظار!
روزخون ودرد و فاجعه وجنون، روز بی رحمی،
روز فروریختن آوار- روز  ریختن سنگ ودیوار!

روز بمب وآتش وشعله وخون، روز غریو وشیون! روزاشک وماتم
روز سرد ویخبندان، روز زمستان.
زمستان بود از گل وگیاه اثری نبود!
آسمان گریان ومن سو گوار ونظاره گر بودم وستاره می پالیدم .
از چند شب پیش آسمان شهر اشک ماتم داشت، سیاه ِ سیاه، گوئی پیراهن سُربین به تن کرده وآهنگی ازپوست کبود.
سیاه میزد سیاه از سرب وآهن.
ماه ِ خون آلودسوگوار وکبود بود
غرش بود! غرش چتر بال های آهنین وهوا پیماهای حامل: حامل جلادانی که با ماشین کشتار شان خواب را از مردم ربوده بودند.
صبح شد صبحی که ایکاش نمیشد! ایکاش مردم خسته چشم شان شاهد هجوم فوج فوج چکمه پوشان سرخ نمی بود .
بلی عزیزان!  نا گهان سقف آسمان شکست وندا  داد:
های مردم!  آمدند یورشگران آمدند، چپاولگران آمدند، چنگیزیان زمان آمدند، های مردم دیو صفتان آمدند…
آمده بودند هرچه سر راه شان است نیست ونا بود کنند با غرش ماشین های جنگی وآدمکشان بی مروت ودوراز عواطف انسانی.
بلی آمده بودند که به زخم واندوه وارثان زنده بگوران تاریخ نمک بریزند!  آمده بودند پرستو بکشند!  آمده بودند پولیگون ها را وسعت دهند
وباخون سیراب کنند. که کردند!
به یک سخن آمده بودند که : هرچه این ملت با اشک جبین سرشته بود باداس کین دروکنند که کردند.
واما بنگر، بنگر کز این ره پر خون آتشی افروخته رسید .
بنگر، بنگر که دل مردم پر خون شکوه افزون ونظاره گر  لشکری جنون. سپیده وپگاه آن روز گلگون ودست وآرنج دشمن درخون.
مردم مضطرب بودند، سرگشته نا امید وپریشان ودر هر ولا، بلا  وگرد ماتم پاشیده.
پیر زنان، پیر مردان، جوانان در سکوت وصدای تپید ن قلب خود را می شنیدند وبا ریختن اشک بر شیارهای صورت  آهسته آهسته نجوا می کردند :
بخارا،  قشون سرخ ظلم ،بیداد ،تجاوز …..
همه در بهت وحیرت .
گویا میدانستند که چه سر نوشتی درانتظارشان است! گویا میدانستندکه جلادان درکمین اند تا سر عشق را میبرند واشک  ماتم جایگزین کنند.
همه مسخ بودند! با حرکتی کُند وچشمان خیره سخت یکدیگر را میکاویدند. نگران بودند و با خود سوگ سرود خوانده با اندوه نهفته می گفتند : ای جر ثومه های فساد وتباهی! ای راهگشیان استعمار! ای ددمنشان خون آشام ! ای کینه توزان که با تیغ کین تان سربریدید. آیا کم کشتید؟ بس نبود؟ بسنده نکردکه کمکی خواستید.
باید هم میخواستید  باید هم میکشتید  تا دریاها وکوه ها  ومرغزار ودشت ودمن سیراب خون شوند! ولالهٔ زار سرخ دمند .
درود به روان پاک دو ملیون شهید وننگ نفرین ابدی به باند های  تبهکار…

سپاس فراوان از تحمل وحوصله تان
ابراهیم حجازی  برنابادی