عزت آهنگر نیزک
 

شربت نور

ســــاقیا خواهم که می از جام دلدارم دهی
بــاده ی سرمستی از آغوش آن یارم دهی
نوشم از دیوان عشقش مهرو صهبای غزل
مــست عرفانم به یادش شمع بیـدارم دهی
انتظارش سالها چشم دلم خون کرده است
ماه را هـــمـــراز این شب های تبدارم دهی
با انارمی خوش طبعش دلم خو کرده است
با درخــــت سرو آتــشـــبــــار دیدارم دهی
شعله ی شمع تـــــنش سوزد دل پروانه ام
موم احساسش به جسم سـوختۀ زارم دهی
تاکه هست و نیست گردم روی بازوی قمر
شــربــت نورش ز جام عشق پر بارم دهی