عبدالهادی رهنما

سوزهجران

همیشه در نگاهم یاد چشمان تو می لغزد

خموشی کرد گل دادم  چو عصیان تو می لغزد

تو رفتی سال ها بگذشت کی دانی عزیز من

که سر تا پا تنم در سوز هجران تو می لغزد

نه پیدایی نه پنهانی ولی دانم نمی دانی

هنوز این سر به یاد دشت دامان تو می لغزد

به یاد روزگارانی که قلب تو صفائی داشت

دلم چون قطره اشکی نوک مژگان تو می لغزد

تو در بحر خودی ها گم شدی پیدا نخواهی شد

که این آواره روز و شب به حرمان تو می لغزد

ندارم شکوه از نا ساز گاری های بخت خود

که بخت تیره ام چون موج زلفان تو می لغزد

نماد خاطرم هستی هنوز و نوبهار دل

که واژه واژه شعر من ز بستان تو می لغزد