سکینه “روشنگر”
سلطنت و جمهوریت درافغانستان سر و ته یک کرباس بودند
خاطرۀ از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ ش
رژیم سلطنتی درافغانستان سال های سال پا برجا و بدون تغییر مثبت و دگرگونی، آن قدر جا افتاده بود که گویا این کشور ملکیت خانوادۀ شاهی است. مردم هم با زور و زر و نیرنگ های سیاسی و دینی به این ترفند عادت داده شده بودند و در ذهن عادی، تغییر سیستم شاهی کاری نا ممکن به نظر می رسید. با این حال به تاریخ ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ش، دفعتاً رادیوی دولتی از تغییر رژیم شاهی به جمهوریت خبر داد و همه را متحیر ساخت.
من در حالی که از شنیدن خبر کودتا و سرنگونی دولت ظاهرشاه و رژیم پادشاهی اش حیران و متعجب شده بودم، کنجکاوانه به دنبال جواب سوالاتی می گشتم که در ذهنم ایجاد شده بود.
برای من رژیم شاهی رژیمی بود که سال های زیادی برمردم مظلوم این دیار حکمرانی کرده بود و مردم را در زیر سیطرۀ ساطور زور و جبر و بی خبری و عقب ماندگی و جهل نگهداشته بود. رژیم خاندانی که فقط هرچه دراین کشور بنا کرده بودند مختص خود و طبقۀ شان و خانواده های وابسته به دربار شان بود، نه برای ملت و مردم.
کشورما در زمان حاکمیت کور سلطنت در رکود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و در تاریکی مطلق بسر می برد. هرچند که در سال های اخیرسلطنت، با تغییر قانون اساسی، ظاهراً کلمۀ دموکراسی و حکومت مردم سالاری درج بندهائی از قانون اساسی شده بود، ولی عملاً از آن خبری نبود.
وقتی عده ای از روشنفکران با استفاده از تغییر قانون و روند دموکراسی خواستار تغییراتی در بخش های اساسی و روند تکاملی کشور می شدند، با تهدید های پولیس و شکنجه و زندان روبرو می گشتند و ضربات کشنده و مهلکی از غند ضربه و پولیس در جریان تظاهرات خیابانی و درزندان ها متحمل می شدند که پیک شان را خورد و خمیر می کرد.
من در آن زمان شاگرد صنف یازدهم لیسۀ مهری هرات بودم، و تا حدودی از طریق دوستان سیاسی ام، که متعلق به “محفل هرات” بودند اوضاع ناهنجار کشور را به بحث و گفتگو می گرفتیم. با استفاده از آثاری که رفقا تهیه می نمودند، در مورد جنبش های سیاسی دنیا و منطقه و روند تکاملی این جنبش ها و وضع اقتصادی آن ها و کشورهای همسایه و یا کشورهای از نظر موقعیت جغرافیائی و سیاسی و اقتصادی شبیه کشورمان با شوق و بی صبرانه، مطالعه می کردیم، تا هر چه زودتر با آگاهی بیشتر دست یابیم و علیه این روند بی عدالتی و نابسامان جامعۀ مان مبارزۀ جدی نمائیم.
صبح روز۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ ش شنیدن خبر کودتا و گویا تغییرات اساسی در کشور، برایم باور نکردنی بود. ازهمه مهمتر ادعای پایان بخشیدن به این همه قهر و زندان و فشار بر مردم مظلوم این دیار، و به ویژه روشنفکران آگاه و دلسوز، به حدی مرا به تعجب واداشته بود که نمی توانستم صبر کنم و یا کمی خود فکر کنم که چقدر این خبر و ادعا واقعیت دارد. از طریق رادیو پخش موزیک های ملی و مارش و… جریان داشت و به مردم وعده و وعید می داد و در لابلای آن می گفت آرامش خود را حفظ کنید و جملاتی ازاین قبیل، به گوش می رسید.
درچنین حالت سرگردانیی فکری و دلهره، به یاد دوست و هم صنفی ام، عصمت جان “آهنگر” که خواهر “شیرآهنگر” و از خانواده های سیاسی مطرح شهر ما بود افتادم و فکر کردم که آن ها حتماً پاسخی به این حالت می دهند.
در حالی که خیلی هیجان زده بودم آهسته چادری ام را به سر کردم و با وجود ممانعت از جانب مادرم و دیگران، از خانه بیرون رفتم تا به خانۀ آن دوست، که چند کوچه ای از خانۀ ما فاصله داشت، بروم تا ببینم او چه گفتنی و یا نظری دارد. وقتی به خانۀ ایشان رسیدم و مسئله را با او مطرح کردم، او که به من اعتماد کامل داشت، با خوشی از من استقبال کرد و به من مژده داد که برادرش “شیرآهنگر” همین اکنون با دوستانش درخانه است و روی همین موضوع بحث و گفتگو دارند. از من خواست انتظار بکشم تا برادرش از اتاق بحث بیرون آید و به سوالات من پاسخ دهد. من که هم می خواستم هرچه زودتر پاسخ سوال هایم را بیابم و هم به خاطر تشویش خانواده ام باید زودتر برمی گشتم، از عصمت جان خواستم که برادرش “آهنگر” را صدا کند تا برای ما معلومات بیشتر دراین زمینه ارائه نماید و او پذیرفت. دلهره ام بیشتر شد که با یکی از چهره های نامدار و زندان دیده و آگاه سیاسی شهرما روبرو می شوم. لحظۀ بعد جوانی را که چهره اش خیلی شبیه خواهرش بود و من که تعریف ها وجدیتش در کار سیاسی و اوصاف نیکش را خیلی از زبان خواهرش و دیگران شنیده بودم، اولین بار او را دیدم، از زینه یا پلۀ مهمان خانۀ شان که “سراچه” یادش می کردند، پائین آمد وبا چهرۀ بسیار صمیمی، متین و جدی که نشانی از بحث وگفتگوی داغ با رفقایش (حلقۀ رهبری محفل هرات) نیز درآن هویدا بود، در یکی از پله ها نشست و بعد ازمعرفی دوجانبه توسط خواهرش و احوال پرسی مختصر، از من پرسید که: چه خبر است و چرا هیجان زده به نظر می رسی، چه سوالی داری؟
من درحالی که تحت تاثیر جدیت و متانت او قرارگرفته بودم، گفتم چکار شده؟ این کودتا دگه چیه؟ آیا شرایط بهتری به زندگی مردم مساعد می سازد؟ شما در مورد این کودتا چه فکر می کنید؟ لطفاً برایم توضیح دهید.
آنچه امروز به یادم است از بحث های آن روز، خلاصه اش این است که گفت: اولاً که کودتاها عمدتاً از بالا و از درون طبقات حاکمه برای جابجائی قدرت صورت می گیرد؛ مردم درآن نقشی ندارند، چنان که خبرهمین کودتا را هم مردم از رادیوی دولتی شنیده و متعجب هستند. ولذا کودتا اساساً به نفع توده ها نمی انجامد. کودتای موجود هم که یک تغییر قدرت درون خانوادگی است، هیچ دگرگونی اساسی درمناسبات اجتماعی و در حاکمیت ومحکومیت جامعه به وجود نمی آورد، “این ها همه سر و ته یک کرباس اند”. چهرۀ اول و شاخص این کودتا هم از زمانه های قدیم به زورگوئی و دکتاتوری معروف است و یک شبه ماهیتش تغییرنمی کند. طبقۀ حاکمۀ کشور که دربحران و بن بست افتاده است برای حل بحران و اغوای مردم، به کودتا پناه بردند تا بازسالیان دیگری به نام جمهوریت برگردۀ مردم سواری کنند. شما مبارزات تان را جدی تر بسازید و با کارمنظم، آگاهی تان را افزایش دهید، مطمئن باشید که به قول معروف “آش همان آش است وکاسه همان کاسه”.
من هم با اعتماد کامل به این تحلیل مختصر، به خانه ام باز گشتم وبرای کارمنظم تر، شامل حلقات تشکیلاتی “محفل هرات” شدم.
چند روز بعد، عصمت جان “آهنگر” ورقی به من داد که در آن شعر تاریخی و تحلیلی “نه، این بهار نیست!…” سرودۀ “ش. آهنگر” نگارش یافته بود. این شعر تحلیلی تاریخی – طبقاتی در نفی کوتای ۲۶ سرطان جمهوری داوودخان است که پایه ها و ریشه های تاریخی و دورنمای مستبدانه اش را به تحلیل می گیرد و پیشگویی هایش در مورد رژیم و راه نجات خلق را با سمبول های گویا بیان می دارد. دردوران کودتای داوود خان که هیچ صدای مخالفی بلند نمی شد و نوشته وتحلیلی هم بیرون نمی آمد، این شعر پایۀ تحلیل و رهنمود کار آن روزی ما شد و امروز یک سند معتبر تاریخی به حساب می آید.
ناگفته نباید گذاشت که خیلی از پیشگویی ها و تحلیل ها و رهنمود های مطروحه در این شعر تا به امروز دراین کشور همچنان به قوت خود باقی است.
خوانندگان ارجمند در صفحۀ سایت وزین “افراشته”، در نوشتار جدید، تحت عنوان “نه، این بهار نیست…!”می توانند آن را بخوانند.
این بود خاطرۀ من از روز ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ش که تا به امروز که چهل و هفت سال از آن می گذرد بر موضع گیری های سیاسی – اجتماعی من پیوسته اثرگذار است.
س. روشنگر