بامداد

            سراب دموکراسی

امپریالست های اشغالگر ومزدوران شان، مردم افغانستان را به سراب دموکراسی می فریبند.

افغانستان کشوریست که در تاریخ درازش تا اکنون با صد دریغ وتأسف فراوان که دموکراسی واقعی را با دادن قربانی  بینظر در این راه، تا هنوز تجربه نکرده است!

قد مردمان آن زیر فشار چند لایه ی حکومت های استبدادی وخود کامه ی (تیوکراتیک)، که اکثر شان آلۀ دست استعماربوده است، خمیده واجازۀ بلند وراست شدن را تاهنوز که هنوز است، به علت حاکمیت های مزدور استعمار نیافته اند! این مبرهن است، که هرجایی استبداد بیشتر باشد، عطش برای رسیدن به متضاد آن (دموکراسی) نیز بیشتر احساس میشود. مردمان کشور ما همواره برای نجات از استبداد ودست پیدا کردن به دموکراسی، مبارزه کرده اند وبیشتر از هرکشور دیگر به آن نیاز دارند. جنبش های رهائیبخش پارینه ی خلق رنج کشیده ی ما ، که  پیکار های شان مضمون دموکراتیک را همواره  با خود حمل وبازتاب داده است، به علت پایین بودن  آگاهی سیاسی وفقدان حزب پیشاهنگ، جهت رهبری خیزش ها وقیام های آنان، با وصف پرداخت خون بهای خیره کننده ی در این زمینه، هر باری  به خون نشسته است! دراین مقال مؤجز وکوتاه به آن گذشته های ناکام وتراژیک درد آور دور نمی پردازم . در این نبشته ی کوتاه و محدود، فقط اشارات مختصر به جریان مبارزات متداوم مردم ما بر ضد استبداد و استعمار و به خاطر دستیابی به دموکراسی در بیشتر از یک قرن اخیر اشاره می کنم ، که اوراق تاریخ  کشور ما دراین سده نیز با خون های بهترین آزادی خواهان پاکباز این سرزمین رقم خورده است، که هدف و آروزیی جز رسیدن به آزادی، دموکراسی واقعی وعدالت اجتماعی نداشتند:

مشروطیت اول، به خاطردست یابی به همین آرمان گرامی  دربرابر استبداد به مبارزه برخاست واکثر اعضای آن با قساوت بینظر از سوی استبداد حاکم، بازداشت وبعد به دهن توپ بسته و باشلیک توپ پرانده شدند، یا به اشکال فجیع تر دیگر از سوی امیرحبیب الله خان پدر شاه امان الله خان از بین برده شدند. اما با این همه ددمنشی و درندگی و استبداد، فکر واندیشۀ مبارزه در راه آزادی ملی ودموکراسی به عنوان مبرم ترین واساسی ترین خواست و حق انسانی، از بین نرفت. مشروطیت دوم درامتداد خون های ریخته شده ی مشروطه خواهان اول ایجاد  وجریان پیدا کرد وبرای اولین بار در سال 1919م قدرت سیاسی را با اعلان استقلال کشور به دست گرفت . مشروطیت دوم منحیث یک جریان ضد استبداد واستعمار توانست مانند یک صاعقه ی زود گذر، دموکراسی اشرافی را فقط درشکل روبنایی آن، تا حدی منعکس نماید. اما به علت محدودیت های عینی و ذهنی وفقدان ابزار پاسخگو در دست مجریان خوش نیت و شیفته گان دموکراسی دراین دوره، با رهتوشۀ ناچیز و ناکافی، نتوانست استوار وپایدار گردد. این جماعت (مشروطیت دوم)به گفته ی مردم ما (در جوی خشک)به آببازی پرداختند، که با وجود داشتن آرمان  شریفانه، جز خطر به خود وحتی به علت برخورد ناشیانه  به یک روند تاریخی که امکان داشت با یک  تدبیر شایسته بروضعیت مسلط  و سال ها ادامه پیدا می کرد، نیز صدمه وارد کردند . برخورد ناشیانۀ مشروطیت دوم به یک مسلۀ کلان وحیاتی کشور، زمینه سازتقویت وبرگشت دوبارۀ ارتجاع را به قدرت، فراهم کرد. استعمارجهانی با بهره گیری از همین  وضعیت و استفاده از ابزار دیرین اش (ارتجاع)، مشروطیت دوم را که به نحوی زمینه را برای رفتن به سوی دموکراسی می توانست درطی یک مدت فراهم کند ،از پا در آورد وبرای یک آینده ی نامعلوم عرصه را برای ارتجاع قهار وبر آشفته، خالی کرد. مردم تا هنوزافسوس خاموشی آن شمع روشنایی بخش (دورۀ حکومت شاه امان الله) را می کشند که اگر ارتجاع خاموشش نمی کرد و تاریکی  دوباره برحیات سیاسی و اجتماعی مردم مسلط نمی شد، امروز مردم ما در این وضعیت قرار نمیداشتند!

بعد از سقوط حکومت شاه امان الله خان در 1929م ومسلط شدن دوبارۀ ارتجاع ، در تبانی با استعمار بر کشور، استبداد دوباره با خشم دوچندان در وجود دودمان آل یحی ازسرگرفته شد، وبا بی رحمی تام عناصر دموکرات وآزادی خواه ووطن پرست را سرکوب کرد. با تمام این ها، مردم دست از مبارزه نکشیدند وسر انجام حکومت استبدادی ظاهرشاه تحت فشارهای داخلی وعوامل و حوادث بیرونی که گرایش مترقی در سطح جهان درحال مسلط شدن را نشان میداد، تن به بعضی آزادی ها داد که زمینۀ تبارز افکار وخواسته های سرکوب شده را مساعد کرد، و به همین علت این دهه به نام دهه ی دموکراسی نام بردار گردید. دراین دهه نیروهای مختلف سیاسی که از خواسته ها و افکارطبقات مختلف نمایندگی میکردند، پا به عرصۀ سیاست گذاشتند.

درمیان این نیروها، چپ انقلابی (جریان دموکراتیک نوین) که ازمنافع و آرمان ستم کش ترین طبقات ولایه های اجتماعی نمایندگی میکرد، در طی کمتر ازیک دهه به نبرد ایدیولوژیک با رویزیونیزم معاصر دروجود(باند خلق-پرچم) پرداخت، تاسیمای ایدیولوژیک را پاک و به پیروان آن معرفی نماید.

دهۀ دموکراسی که نسبت به ما قبل خود، دورۀ نسبتاً خوبی برای رشد نیروهای سیاسی بود، با کودتای سرطان سال 1352ش سردار محمد داوود خان، بعد از کمتر از یک دهه، فراز وفرود مبارزاتی، ستارۀ اقبالش افول کرد  و دیگر از آزادی بیان و فعالیت علنی احزاب سیاسی خبری نبود. در تداوم این اختناق، حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که برای فریب توده ها وروشنفکران این نام (دموکراتیک وخلق) را یدک بدوش می کشید، با کودتای بدفرجام هفت ثورسال 1357ش، به حمایت سوسیال امپریالیزم روس ،قدرت را به دست گرفت. این باند وطن فروش ،با توحش واستبداد بینظیر، جنایت لجام گسیخته را به اوج آن رساند، که تاریخ کشور ما نظیرش را تا آن زمان در خود ندیده بود. مردم برعلیه این جنایت پیشه گان دست به مبارزۀ مسلحانه زدند  وفکر می کردند که با سرنگون کردن حکومت فاشستی باند خلق وپرچم و راندن سوسیال امپریالیزم روس حامی این باند وطن فروش از کشور، آزادی و دموکراسی را در کشور شان جشن میگیرند، اما وقتی روس ها بعد از ده سال نبرد خونین وویرانگر، درسال 1368ازافغانستان خارج شدند وحکومت دست نشاندۀ آن نیز در سال 1371ش سقوط کرد. باند های اخوانی با ماهیتی چند برابر وطن فروش تر از خلقی ها وپرچمی ها جای آن را پر کردند، وبا جنگ های ویرانگر بر سرتصاحب قدرت با یکدیگرشان افغانستان را به جهنم واقعی برای باشندگان آن مبدل نمودند. به اساس بعضی آمار های ارایه شده، تنها در شهر کابل نزدیک به هفتاد هزار باشندۀ این شهر در جنگ های جنایت پیشه گان اخوانی در آن زمان کشته شدند. هرکدام این احزاب وطن فروش به دستور ارباب خود درجهت تأمین منافع آن می جنگیدند، نه برای کدام هدف دیگری. امپریالیست ها مطابق به سناریوهای از قبل تدوین شدۀ شان برای اجرای بخش تراژیک تر این نمایش، گروه متحجرتر دیگر را به نام طالب وارد عرصه کردند، که ابتدایی ترین حقوق انسانی را انکار می کرد. این گروه مطابق دستور باداران خود عرصه زندگی را چنان به مردم تنگ نمودند که قیامت وجهنم را مردم در حیات خود تجربه کردند. با این ابزارها ی فشار بود که امپریالیست های اشغالگر در طی چهار دهه با تطبیق برنامه های مختلف غیرانسانی شان برای تجاوز شان زمینه سازی کردند وبا سوغات دموکراسی لیبرال در نقش ناجی درسال 2001م زیر نام مبارزه با تروریزم وارد صحنه شدند و یک شبه مانند بچه های فیلم های هندی حاکمیت گروه طالبان  را از صحنه دور، و با ایجاد یک حکومت مزدور، دموکراسی لیبرال خود را به طور عمودی یعنی از بالا به پایین به زرق کردن آغازیدند.

 حالا نزدیک به دو دهه میشود که امپریالست های اشغالگر، مردم تشنه به دموکراسی  ما را به سراب آن  می کشانند. امپریالیزم امریکا، بنجل(دموکراسی لیبرال) خود را زیر نام دموکراسی، مانند سوداگران دوره گرد به هر جایی که می برد، به زودی تقلبی بودن آن، با طلوع خورشید  تجربه و دانش مردم در یک بر خورد محک گونه ی عملی، نمایان میگردد.

امپریالیزم امریکا با تجاوز به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه … زیر نام سرنگونی حکومت های استبدادی وایجاد حکومت های دموکراتیک، رسوایی اشغالگری و دزدی اش آفتابی گردیده است.ئمجوز سازمان ملل متحد و شورای امنیت نیز نمی تواند جنایات ضد بشری واشغالگری آن را توجیه وپردۀ استتار بر آن بکشد.

نزدیک به دو دهه میشود که امپریالیزم امریکا  در کشور ما زیر نام دموکراسی، رذیلانه ترین اعمال را انجام میدهد و درکنار آن سیل خون را جاری کرده است. در حقیقت مردم گرسنۀ ما را با تصور نان فریب می دهد! از دموکراسی سخن می زنند، اما در عمل جنایت می کنند. مردم می بینند که بعد از اشغال کشور شان دچار ستم مضاعف شده اند و هرطرف نگاه می کنند آثاری از دموکراسی را نمی بینند! مردم می بینند که درنمایش های ریاکارانه امریکا، زیر نام انتخابات شورای ولایتی، شورای ملی و انتخابات ریاست جمهوری، مردم هیچ نقشی در انتخاب نماینده های خود ندارند. همه اشخاص ستمگر و مرتجع در این نهاد ها مطابق پلان و برنامه های استعمارگران انتصاب میگردد، تا درخدمت منافع آن ها باشند.

به همین اساس است که در غیاب نماینده های واقعی مردم، دلقکان گماشته شده در پارلمان، پیمان استراتیژیک وپیمان امنیتی با امریکا را بدون کوچکترین اعتراضی مورد تأیید وتصویب پارلمان مزدور قراردادند واشرف غنی، این شاه شجاع چهارم فردای آن روز شوم، که تاج بردگی بر سرنهاد با وقاحت یک بردۀ بی اراده برپیمان امنیتی میان کابل امریکا، بسیار شتابزده صحه گذاشت و صداقت چاکرمنشی خود را به بادار وخیانت به وطن  را ثابت کرد.

استبداد دیرین وسرکوب گر در افغانستان، بمثابه ابزار دست بیگانه گان درطول تاریخ با اتکاء به استعمار در لباس های مختلف و رنگارنگ، نیروهای آزادی خواه ودموکرات را که هر بار سر بلند کرده اند به اشکال بسیار فجیع ووحشیانه سرکوب کرده است، واز مردمی که برای آزادی ودموکراسی همواره قربانی داده اند، ودرعطش آن میسوزند، به جهان تصوریر وارونه و ضد دموکراتیک منعکس کرده اند، که گویا برعلیه مظاهر دموکراتیک دست به سلاح برده اند. درحالیکه واقعیت این بوده است که اشغالگران هرباری زیر نام صدور مدنیت و دموکراسی به افغانستان تجاوز و این کشور را اشغال کرده اند ومردم ما برای حصول آزادی واستقلال شان رزمیده اند.

تاریخ گواه صادق این است که مردم ما برای رسیدن به آزادی ودموکراسی از هیچ نوع تلاش و قربانی کوتاهی نکرده وقربانی فراوانی در این راه داده اند. اما عمده ترین عامل سد کننده که مانع رسیدن مردم تا این دم به دموکراسی شده است، تبانی ارتجاع واستعمار است که به همیاری یکدیگر جنبش های آزادیخواهانه ودموکراتیک را سبعانه سرکوب کرده اند.

استعمار منافع خود را در وجود ارتجاع می بیند، وبه همین اساس است که حد اقل درتاریخ معاصر افغانستان، به حمایت نیروهای مرتجع وعقبگرا دراین کشورتوجه دارد، ارتجاع در اشکال مختلف چهره عوض کرده، اما ماهیت آن تغییر نکرده است و به حمایت استعمار با زور سرنیزه بر مردم حکومت می کند. این یک واقعیت انکار ناپذیر است که مردم نیروهای ارتجاعی و عقبگرا را از هرقماشی که باشد نمی پذیرند، اما استعمار آن ها را بر مردم ما تحمیل کرده است. هم اکنون که مسلۀ مصالحه با گروه متحجر طالبان مطرح است، میلیون ها انسان انزجار خود را برعلیه این گروه ابراز می دارند، وبا وصف آماربلند تلفات فرزندان شان تا 200تن در روز، برجنگیدن علیه این گروه تأکید دارند، اما امپریالیزم امریکا، که دیروز به بهانۀ جنگیدن برعلیه آنها به افغانستان تجاوز کرده بود واین گروه راگروه  تروریستی می خواند، امروز به آن ها مشروعیت یک گروه سیاسی را داده و می خواهد که شامل حکومت پوشالی و دست نشانده گردند. این است ماهیت ارتجاع واستعمار که درقرن بیست ویک به عنوان میراث قرون گذشته بمثابه ننگ تاریخ تداوم یافته وبشریت از آن رنج و عذاب می کشد. اما سرمایه که هرچیز کهنه را از عرصه حیات بیرون می کند، به خاطر تأمین سود، ناف خود را از ارتجاع ومذهب قطع نمی کند. وبمثابه ابزار سرکوب نهضت های آزادیبخش درکشورهای عقب مانده از آن استفاده می کند. امپریالیزم امریکا با استفاده از همین ابزار وارد افغانستان شد و با آن افغانستان را در کنترول خود دارد وبا همین ابزار کشورهای رقیب خود در منطقه را به نحوی تهدید می کند و افغانستان را جای آزمایش سلاح وپرورش گروه های تروریستی برای اهداف استعماری خود ساخته است.

دموکراسی لیبرال غربی که امریکا، امروز سردمدارآن است ، و به کشورهای عقب مانده آنرا صادر می نماید، جز بهانه ای اشغالگری چیز دیگری نیست. امریکا زیرهمین نام کشورها را تاراج می کند ودموکراسی وارداتی جز “سراب” چیز دیگری نیست.

مردم سراب دیدۀ ما، زمانی طمع دموکراسی واقعی را می چشند، که با مبارزات قاطع علیه امپریالیزم و ارتجاع پیروز شوند وسرنوشت خود شان را بدست خود بگیرند وبا انتخاب نماینده های واقعی شان، حکومت وسایر نهاد های انتخابی را تشکیل دهند. به کودن های سیاسی ونوکران استعمار باید گفت که وظیفۀ امپریالیزم، به ویژه امپریالیزم امریکا، ایجاد حکومت های دموکراتیک در کشورهای عقب مانده نه ، بلکه سرنگونی حکومت های دموکراتیک در جهان است وهمه روزه این واقعیت را به چشم خود می بینیم ویا میشنویم.

روشنفکرانی که اشغال وتجاوز را زیر نام تطبیق دموکراسی در افغانستان، توجیه می کنند، مزدوران امپریالیزم وخاین به وطن خود می باشند، و به هیچ عنوانی قابل عفو نیستند.