اثری از انجینیرشیر”آهنگر”

رستاخیزی” که نابغه اش می خواندند”

قسمت دوم

 

پیوسته به گذشته

“رستاخیز” در سرودن شعر از ویژگی ومهارت خاصی برخورداربود. هریک از اشعار “رستاخیز” شامل فلسفۀ مشخص و محتوای رهبری کننده به جنبش است و او از زندان نیز همیشه از طریق اشعارش برجنبش اثر گذاشته است. در روزهای تجلیل و بزرگداشت به مناسبت های مختلف، مثل روز کارگر، روز مادر و … شعری می فرستاد و در محافل و راهپیمائی ها دکلمه می شد واثر می گذاشت. “مرگ خورشید”، “حماسۀ میوند”، “به توفان پیوسته” و… دست به دست و زبان به زبان می گشت و در سراسر کشور غوغا برپا کرده بود.

این اشعار که درسبک های کلاسیک و نیمائی با مهارت و خیلی شاعرانه سروده شده اند، اکثراَ موجود اند و ضمن این که شاهکار شعر و ادب هستند و “رستاخیز” را درقطار بهترین شاعران معاصر قرار می دهند، از بهترین اسناد مبارزاتی جنبش دموکراتیک نوین نیز به حساب می آیند. اینک در زیر نمونۀ از اشعارش را که در زمان رکود و رخوت نسبی جنبش سروده و آن را می شوراند از نظر تان می گذرانم:

 فرياد شب

درشـبـسـتان چنين سـرد وخـمـوش

مـیـروم  تـا شـورشـی بــر پـا كـنـم

تـا سـكـوت تـلـخ سـاحــل بـشـكـنـم

سـيـنـه را جــولانــگـه دريــا كــنـم

مست و ازخود رفته درميـدان رزم

پـــُرمُــل آزاده گـــی مـــيـنــا كـنــم

چــون پـرسـتـوهـای نـاآرام صـبح

راز شــب را فـاش بـا غـوغـا كنـم

عــقـده ای اوهـام  ایـن شـام سـيـاه

بــا پـيـام صـبــح روشـــن وا كـنـم

راز صدهـا رمـز مـرگ و زنـدگی

نـقـش بـــر گــهــنـامــۀ فـردا كــنـم

دل به طـوفان بـندم وغلطم به موج

در كـنـار شـعـلـه مـسـتـی هـا كـنـم

عشق مي خـواند مرا در بـزم خلق

نـا خـلـف بـاشـم اگـر حـاشـا كــنـم 

            ۱۸ميزا ن ١٣٤٨ش، زندان دهمزنگ کابل

این شعر از نظر ساختار شعری یک شاهکار ادبی است و از نظربیان، یک مطلب فوق العادۀ اجتماعی را چنان به زیور واژه های زیبای ادبی و شاعرانه آراسته است که در این عرصه بدیلش را کم می توان سراغ کرد. این شعر اجتماعی، سیاسی، فلسفی و آرمانگرا است؛ اما شعارگونه ویا یک نظم معمولی نیست، بلکه شعری به معنای بلند شاعرانه است که با توانمندی شاعر به کلمات جان داده است و خواننده را با زیبائی هایش به دنیائی که شاعر می خواهد می برد.  

آن چنان که از متن شعر فوق نیز می خوانید، در مقطع معینی وضع حاکم در جامعه و رخوت و درجازدگی های آن را عبدالاله “رستاخیز” به شبستان سرد وخموش تشبیه کرده و در تبدیل وتکامل آن به پویائی و بالندگی “میرود تا شورشی برپا کند” و در این راه “سینه اش را جولانگه دریا می سازد”. او که از طریق پایوازها هرهفته درجریان وقایع بیرون از زندان قرار می گیرد و به اوضاع وارد است، نا بسامانی ها را از درون زندان به نقد می کشد و برعدم سازماندهی و رهبری درست جریان انگشت انتقاد می گذارد و خود نیز آمادۀ پذیرش فراخوان خلق در عرصه گاه رزم است و حاشا کردن ازآن را ناخلفی می داند. و…

قبل از این که من وارد قلعۀ کرنیل شوم، “رستاخیز”، به قول خودش، پیرامون وضعیت درکل، و نبود یک سازماندهی مناسب در”جریان دموکراتیک نوین” به طور خاص، بحث های زیادی با داکترصاحب هادی “محمودی” داشته  و انتقاداتی را هم مطرح کرده بود. این انتقادات مقداری بدون جواب مانده و وعدۀ پاسخ به آن را داده بودند، اما بعداً به ازای پاسخ،  به “رستاخیز” گفته شده بود که ما سازمانی داریم (سازمان جوانان مترقی) و تو می توانی عضو آن باشی. “رستاخیز” در برابر این دعوت و ادعا خواستار اسناد اثباتی شده و دلایلش را مبنی بر نبود زمینه های مساعد ایدئولوژیک – تشکیلاتی  و آثارعملی یک سازمان درشروع و پیدایش و عملکرد جریان بیان کرده بود و طبیعی است که وقتی او  درپیشاپیش جریان از بی برنامگی و نبود تشکیلات در جنبش شاکی است و آن را انتقاد می کند، نمی پذیرد که با این حال سازمانی هم درمتن، و بالاتر ازآن در رأس این وضعیت قرار داشته است؛ چون با پذیرش موجودیت نظم سازمانی، انتقادات دوبالا می شود و مسئولیت آن هم بردوش سازمان داران می افتد(با دریغ وتأسف که بعد از تلاشی جریان، “س.ج.م” طی جزوۀ “انقلاب سرخ …” به این کمبودها اعتراف کرد).

داکتر صاحب هادی “محمودی” که وظیفۀ دعوت به “س.ج.م” را نیزبه عهده گرفته بود، در برابرسوالات اصولی عبدالاله “رستاخیز”، که انسانی توانمند و آگاه است و از بانیان جنبش به حساب می آید و محفلی از محافل جنبش را هم رهبری می کند، بی پاسخ می ماند و از او می خواهد انتقاداتش را بنویسد که او به رفقای سازمانی خود دربیرون برای گرفتن جواب بفرستد. “رستاخیز” که خواستار حل مسایل به سود کار بهتر، متحدانه و منظم تر برای جنبش است و هرگز به منافع شخصی خود ویا محفلش چیزی نخواسته و آن را در برابر عظمت جنبش کوچک و بخشی از آن می داند، این کار را می پذیرد و نامه های چندی نوشته به داکترصاحب هادی “محمودی” می سپارد. از ارسال این نامه ها مدت زمانی می گذرد و پاسخی نمی رسد، وقتی از داکتر صاحب هادی “محمودی” علت این تأخیر پرسان می شود، او نیز دلی پر از شکایت دارد و ازعدم اطلاعش از امور به قول او سازمانی اش، شکوه ها سر می دهد(این شکوه ها را هم می توان درکتابی که از داکترصاحب هادی “محمودی” دراین اواخر منتشر شده خواند – ویراستار). این بحث ها همچنان در جریان و لاینحل می ماند.

“رستاخیز” که خود بنیاد گذار یک تشکل و نمونۀ از راز داری تشکیلاتی است، وقتی در قلعۀ کرنیل با پرسش های مشابه من مواجه شد، به خاطر حفظ اسرار تشکیلاتی(صرف نام “س.ج.م” برایش اعلام شده) حتی یک کلمه در بارۀ ادعای سازمان داشتن برخی رفقا، برایم نگفت، اما از داکتر صاحب هادی “محمودی” خواسته بود که به پرسش هایم پاسخ دهد و به اقناع من(آهنگر) بپردازد.

به داکتر صاحب هادی “محمودی” از سازمانش وظیفه دادند که به جای حل سوالات، مراهم به عضویت دعوت کند، که طبعاً با انبوهی از پرسش های لاینحل و ارائه نکردن اسناد سازمانی توسط شان، من هم آن را نپذیرفتم. وقتی من هم از نام “سازمان جوانان مترقی” توسط یک عضو رهبری اش، درحضور “رستاخیز” خبر شدم و عضویت درآن را نپذیرفتم، آنگاه “رستاخیز” از انتقاداتش و از دعوتش به “س.ج. م” برایم صحبت کرد و ما پس از مدت ها بحث در این مورد مواضع مشترک مان را به “س. ج. م” ابلاغ کردیم و خواستار پاسخ به سوالات مان شدیم که هرگز دستگیرمان نشد.

به این ترتیب عبدالاله “رستاخیز” و من، مانند کادرها و اعضای بی شماردیگر در “جنبش دموکراتیک نوین” و “جریان شعلۀ جاوید”، هیچگاه افتخارعضویت در”س.ج.م” را نداشته ایم. لذا دوستانی که “جریان شعلۀ جاوید” و یا “جنبش دموکراتیک نوین” را درکل مترادف با “س.ج.م” و همه فعالان و رهبران جنبش وجریان(شعله ئی ها) را عضو آن، ویا نشریۀ “شعلۀ جاوید” را ارگان نشراتی “س.ج.م” می انگارند، به اشتباه اندراند؛ چون “س.ج.م” بخشی(می توان گفت بخش مهمی) از این جریان بزرگ و با عظمت است، نه کل آن. حلقات و شخصیت های مهم و موثرجریان تحت رهبری بزرگانی چون داکتررحیم “محمودی”، شاهپور “قریشی”، انجینیرعثمان و عبدالاله “رستاخیز”، که مدت ها حتی از وجود “س.ج.م” اطلاع نداشتند، در حد توان شان سهم مهمی در پیدایش، انسجام  و رهبری “جریان شعلۀ جاوید” به عهده داشته اند و ….

پس از گذراندن دوران تعیین شدۀ حبس، “رستاخیز” و عدۀ دیگری از رفقا از زندان رها شدند. “رستاخیز” در رأس محفلش قرار گرفت و امورمبارزاتی را با خلاقیت رهبری می کرد. وقتی دوباره شامل پوهنتون کابل گشت، بدون وسواس وارد مبارزات محصلان شد و به زودی از طرف اکثریت قریب به اتفاق محصلان فاکولته یا دانشکده اش، در اتحادیۀ محصلان برگزیده شد.

مبارزات این دورۀ اتحادیۀ محصلان یکی از پرشور ترین مبارزات تاریخ پوهنتون کابل است. عبدالاله “رستاخیز” با تبارز توانمندی های علمی و سخنوری بی بدیلش به عضویت هیئت رهبری اتحادیۀ محصلان انتخاب گردید. درهمین زمان اتحادیۀ استادان پوهنتون کابل نیز به مبارزات محصلان همراه وهمسو شد و رهبران هردو اتحادیه جلسات مشترکی برای پیشبرد بهتر امور اعتصابی می گرفتند. ظرف مدت کوتاهی تعریف از توانائی ها و مهارت درسخنرانی های “رستاخیز” ورد زبان محصلان و استادان پوهنتون گشت و هر کسی از یکی ازصفات برجسته اش قصه و حکایتی می گفت.

وقتی او در بحثی به نمایندگی از محصلان و خواسته های شان شرکت داشت، همۀ محصلان و استادان، حتی مخالفانش نیز، به توانائی های خارق العاده اش باورداشته و به دفاع قدرتمند ومنطقی او از خواسته های برحق خود، مطمئن بودند. دراین فصل مبارزاتی کشور که فصل مبارزات صنفی و اتحادیوی است؛ عبدالاله “رستاخیز” به مثابه یک رهبر خردمند و توانا تبارزکرد و نقش او دراین برهه از مبارزات نیز درخشش خاصی دارد. درهمین دوره از مبارزات بود که در جلسۀ از استادان پوهنتون، درغیاب عبدالاله “رستاخیز”، عدۀ از استادان با استدلال های علمی شان او را “شخصیت فوق العاده” می شمردند و برخی با تکیه بر همان مبانی علمی برنبوغش باور داشته و او را “نابغه” می خواندند. در روز تشییع جنازۀ زنده یاد میر غلام محمد “غبار” که من و “رستاخیز” درآن شرکت کردیم، در یکی از حلقات صحبت استادان پوهنتون حاضر درآنجا، من شاهد این بحث بوده ام.(عنوان این نوشتارهم ازاین بحث های علمی اساتید پوهنتون مایه گرفته و “آهنگر” صلاحیت اهدای چنین هدیۀ به “رستاخیز” را، که باید پایۀ علمی – تخصصی داشته باشد، به خود نمی بیند).

شرح همۀ زیر وبم کارنامۀ مبارزاتی “رستاخیز” دراین مقطع، صفحات زیادی را دربرمی گیرد که در این جا به آن نمی پردازیم.

باری درآستانۀ رسیدن سوم عقرب ۱۳۵۱ش جلسۀ رهبری “محفل هرات” دایر شد و ضمن ارزیابی اوضاع واستخراج رهنمود، فیصله کرد که با این وضع ناروشن وعدم پاسخدهی رهبران “س.ج.م”(جلسات پی درپی چند شبانه روزی ما با استاد واصف باختری به نمایندگی “س.ج.م” درحل اختلافات به نتیجه نرسید، به نمایندگی “محفل هرات” رفقا “رستاخیز”، “آهنگر” و کریم جان شرکت داشتند)، ما دیگر در کابل به مظاهرات مشترک با آن ها شرکت نمی کنیم، ولی درهرات خودمان از سوم عقرب با راهپیمائی بزرگداشت می نمائیم. همین جلسه، شیر”آهنگر” را، که برای اشتراک در جلسۀ رهبری محفل به هرات خواسته شده بود، وظیفه داد که فردا پس به کابل برود و فیصله ها را به رفقای “محفل هرات” مقیم کابل درمیان بگذارد و از رفقای ما درکابل بخواهد که این موضعگیری ما را به رفقای “س.ج م” نیز ابلاغ کنند. این مطلب در جلسۀ وسیع رفقای “محفل هرات” مقیم کابل(حدوداً بیست نفر) که در اتاق “آهنگر” و انجینیرقدوس در منزل همکف لیلیۀ دوم پولی تخنیک (این اتاق تحویل خانه بود و مدیریت لیلیه موقتاً به این رفقا، که از زندان آمده بودند، داد) دایر شده بود، ابلاغ و تائید گردید و رفقا انجینیر قدوس و حبیب “منصوری” همان شب موظف شدند و آن را به رفقای “س.ج.م” در پولی تخنیک ابلاغ کردند.

اما درهرات روز سوم عقرب ۱۳۵۱ش با شرکت گستردۀ متعلمان ومعلمان مکاتب دخترانه و پسرانۀ هرات و حضور گستردۀ مردم این ولایت، تحت رهبری “محفل هرات” – بدون حضور “رستاخیز” – بزرگداشت گردید.

درهمین روز بود که شاگردان مکتب متوسطۀ “موفق” در جریان حرکت به سوی محل گردهمآئی، دربین راه به فرد زخمیی مواجه می شوند که از یک ساختمان نیمه تمام بیرون آمده و دربین سرک می افتد. تعدادی از مردم این زخمی را به گادی انداخته و با دونفر از بچه های صنف هفتم آن را به شفاخانه می فرستند. چندی بعد خلقی ها این زخمی را که درشفاخانه جان داده است، عضو حزب شان معرفی کرده و با توطئۀ بی شرمانۀ اتهام قتلش را بدون دلیل و مدرکی به استاد “رستاخیز” و عدۀ از رهبران “محفل هرات” می بندند که آن دومتعلم خوردسال را هم “رهبر” و “قاتل”(؟؟؟!!!) معرفی می کنند. وقتی متوجه می شوند که درآن روز “رستاخیز” اصلاً به هرات نبوده و این دومتعلم هم خورد سال هستند، با تغییر اتهام، “رستاخیز” را نه مجری، بلکه دستور دهنده معرفی می نمایند و دولت مستبد شاهی هم با این بهانه  “رستاخیز” را با جمع کثیری از اعضای “محفل هرات” دوباره به زندان می اندازد. سپس مردم هرات واقعیت قضیه را برملا می سازند که این فرد با ارتباط غیراخلاقی و لومپنانه اش با لومپن دیگری (نامش شایستگی ثبت این دفتر را ندارد) در درون آن ساختمان نیمه تمام درگیر و زخمی می شود. شاگردان مکتب “موفق” که از قضیه کوچکترین اطلاعی نداشتند، فقط با جسد زخمی و بی حالش مواجه می شوند و از روی انسان دوستی، آن را به شفاخانۀ هرات می رسانند؛ ولی داره ماران توطئه گرخلقی – دررأس شان حفیظ الله امین که وکیل پارلمان بود – با تهمت و افترای ناروا و همیاری نظام فرتوت شاهی، عدۀ رزم آوران بی گناه هراتی، و در رأس شان “رستاخیز”، را به زندان کشاندند. در شمار این زندانیان، تعداد زیادی کم سن و سال بودند و نمی شد آن ها را در زندان عمومی با بزرگسالان همراه ساخت. با این حال “خلقی ها” ومقامات دولتی بر روی کثیف شان نیاورده و برای نگهداری این نوجوانان بی گناه در زندان، بخشی از زندان هرات را که درآن زندانیان نابالغ یا زیر سن نگهداری می شدند و دراصطلاح زندان به نام “کُره خانه” یاد می شد، خالی ساختند و این جمع نوجوان و جوان را همراه با “رستاخیز” درآن به بند کشیدند. روزهای پایوازی صحن زندان هرات به محل تجمع خانواده هائی مبدل می شد که مقامات حاکم برای انتقام گیری حزب منفور خلق از هراتیان، جگرگوشه های نوجوان شان را بدون هیچ جرمی، به جای آموزشگاه و پرورشگاه به زندان کشانده بودند.

اما یک چیز مشهود بود و آن این که هراتیان با باوری که به  مبارزان راستین شان و در رأس شان “رستاخیز” داشتند، نه تنها تسلیم هوس شوم خلقی نماهای ضد خلق نشدند، بلکه در همان زندان، بیشتر به دور”رستاخیز” جمع می شدند و برآموزش و تربیت فرزندان شان توسط این مبارز ارجمند و فرهیخته تأکید می کردند. او هم، این کلاس را با آموزه های علمی و انقلابی پربارش دم به دم ولحظه به لحظه پرورش می داد. کسانی که درآن روزها همزنجیر”رستاخیز” درآن زندان بودند، هرگز نمی توانند اثرات آن فرهیختۀ اندیشمند و نامدار و خاطرات آن دوران را فراموش کنند.

دولت و “خلقی” ها که متوجه شدند “رستاخیز” زندان را به این نوجوانان به آموزشگاه بدل کرده، به استثنای دو یا سه نفر و خود او، دیگران را رها کردند؛ ولی آن ها برای ادامۀ آموزش شان به شکل پایواز به دیدن “رستاخیز” و بهره گیری از آموزه های پربارش به زندان می آمدند. چندی بعد طی یک محاکمۀ فرمایشی، به متهمانی که هیچ ارتباطی با اتهام نداشتند، “رستاخیز” و همراهان باقیمانده اش را هم از زندان رها کردند.

ادامه دارد