ش.آهنگر

رستاخیزی که نابغه اش می خواندند

قسمت دوم

باری صنف(کلاس) ما به سیر علمی به قندهار رفت، مقامات دولتی هرات قبلاً ما را محرک متعلمان معرفی کرده بودند. والی قندهار هم برای ما طوری برنامه ریزی کرده بود که ما را فقط به نقاط تفریحگاهی  قندهار به گردش ببرند، درمنطقۀ (باغ پل)، دوراز شهر برای ما جا بدهند و مانع تماس ما با متعلمین مکاتب شهر قندهار شوند. عبدالاله و رفقایش علیه این فیصله شوریدند و عبدالاله معنای سیرعلمی را دیدار شاگردان مکاتب و تبادل تجارب و آموخته های علمی شان توضیح کرد. والی قندهار، ما (متعلمین ومعلمان هراتی) را تهدید کرد و به دروازه های مکاتب شهر قندهار پولیس گماشت تا از دیدار ما با متعلمین قندهار جلوگیری کنند، درعین زمان ما را از داشتن جای بود وباش و خرج و خوراک، که طبق تعاملات خودشان حق ما بود، نیز محروم کرد. عدۀ از همصنفان ما در هوتل های محقر شهر اتاق گرفتند و چند نفری را هم من(آهنگر) با خود به خانۀ اقارب قندهاری ام بردم. فردای آن با موتر سرویس خودمان که از هرات آورده بودیم به دروازۀ لیسه های میرویس بابا و احمدشاهی رفتیم که دروازه ها را بسته و پولیس مسلح را درآن مستقر دیدیم. با این حال عدۀ از شاگردان لیسه های قندهار کنار دروازه آمدند و ما با آن ها موضوع برخورد والی قندهار را درمیان گذاشتیم. آن ها، ما را به یکی از رستوران های مرکز شهرقندهار درعصر همان روز دعوت کردند. وقتی به آن رستوران رفتیم جمع زیادی به دیدن ما آمده بودند و تقریباً می توان گفت میتنگی درآن جا دایر شد که از جانب ما عبدالاله و از جانب آن ها یکی از معلمان شان سخنرانی کردند. شاگردان لیسۀ میرویس بابا برای فرداشب ما را به رستورانی در جوار میدان هوایی قندهار(منزل باغ هوتل) دعوت کردند. وقتی به آن جا داخل شدیم اطراف محل را پولیس گرفت وکسی را اجازۀ ورود نمی داد؛ ولی عدۀ از شاگردان ومعلمین لیسۀ میرویس بابا قبلاً به آن جا آمده بودند. پیش از صرف غذا، عبدالاله در زمینه های مختلف سیاسی – اجتماعی  سخنرانی پرشوری کرد که مورد استقبال گرم قندهاریان قرارگرفت. درپاسخ به آن یک تن از شاگردان و یک معلم از میزبانان ما سخنرانی کردند و حمایت شان را ازما و مواضع ما اعلام داشتند. پس از صرف غذا، در هر میز یکی الی دو نفر از میزبانان قندهاری ما با ما یکجا نشستند و بحث ها و پرسش و پاسخ هایی بین ما تبادله شد که اختلاف نظرهائی در زمینه های متعدد سیاسی، از جمله استفاده از پارلمان و نحوۀ رسیدن به آزادی و … بروزکرد. عبدالاله در اخیر نظرات جمعبندی شدۀ ارائه کرد که همسوی میزبانان نبود. سال دیگر درپوهنتون کابل عدۀ ازاین دوستان را دیدیم که می گفتند شامل “حزب دموکراتیک خلق” بودند و یا “خلقی” هستند.

به هرحال سیر علمی ما نیز درمخالفت و مبارزه با زمامداران و تا حدی با فشارآب ونان ومحل بود و باش گذشت. چون هیچ یک از ما پولی برای گرفتن هوتل و خوردن غذا  در”سیرعلمی” با خود نبرده بودیم، اجباراً به جای سه وقت یک وقت غذا می خوردیم. طبق قانون، مصارف آب ونان وجای بود وباش را باید مراجع معارف قندهار تأمین می کردند، ولی زمامداران مستبد به خاطر سرکوب افکارما این تحریم جفاکارانه را برما تحمیل نمودند.

همین که به هرات رسیدیم به ابتکارعبدالاله از والدین همصنفان ما و عدۀ مردم شهرهرات درصحن مکتب خود دعوت نمودیم و دراین میتنگ وسخنرانی، عبدالاله تمام جریان سفر را به آن ها گزارش داد. آن ها به مقامات هرات اعتراض کردند و از والی هرات خواستند که اعتراض شدید مردم را به والی قندهار نیز ابلاغ کند.

دراین سال، دوستان ما چندین کنفرانس و کنسرت را در لیسه های پسرانه و دخترانۀ هرات برگزار کردند که در روشنگری متعلمان، خانواده ها و مردم هرات اثرات خوبی گذاشت.

زمستان که مکاتب هرات رخصتی داشتند، من به کارگاه آهنگری پدرم کار می کردم، عبدالاله به کرات به کارگاه ما می آمد  و روزهائی را تا شام همانجا می ماند تا زندگی پرمشقت کارگران پیشه ور را از نزدیک مطالعه کند و همیشه از من در ارتباط کارگر وکارفرما و مزد و معاش کارگران سوال می نمود. باری از من پرسید که به نظر تو چه کمکی می توانیم به کارگران بکنیم. من سیستم روزمزد و این که اگر روزی کارگر مریض شود ویا به هردلیلی نتواند کار کند، پولی حتی برای تغذیۀ معمولی خانواده اش ندارد و از کارفرما قرض می گیرد. این قرض، که کارگر هرگز قادربه پرداخت آن نمی شود، روی هم تلنبارشده و به نام “تقاوی” یاد می گردد.  کارگر زیر بار این “تقاوی” در واقع به بردۀ کارفرما بدل شده و از هیچ حقی برخوردار نیست.

پس از این بحث ما و گفتگوهای عبدالاله با شاگردان کارگاه، من پیشنهاد ایجاد یک صندوق کمکی را به کارگران دادم و عبدالاله آن را تا سرحد ایجاد اتحادیۀ شاگردان آهنگری و مسگری، که درآن زمان تعداد این شاگردان کم هم نبود، تکامل داد و بعد نحوۀ کار آن را نیز تدوین کرد. تا وقتی که به پوهنتون نرفته بودیم، دراین زمینه به وساطت من دید و بازدیدهائی هم باکارگران انجام شد؛ ولی بانبود حداقل پول برای سرمایه گذاری اولیه در صندوق کارگری و رفتن ما دونفر به پوهنتون کابل این طرح ناتمام ماند، با این حال کارگران پیشه وری شهرهرات با آشنائی که با ما داشتند همیشه درتظاهرات ما شرکت می کردند.

زمستان سال ۱۳۴۶ش عبدالاله، من و چندتن از رفقای ما برای تحصیلات عالیتر به پوهنتون کابل رفتیم(درآن زمان به استثنای جلال آباد، در ولایات و شهرهای دیگر پوهنتون وجود نداشت).

وقتی به پوهنتون کابل جابجا شدیم، عبدالاله و یک رفیق دیگرما، که او شناخت فامیلی با خانوادۀ محمودی بزرگ داشت، با شخصیت های مختلف سیاسی، که قبلاً هم از آن ها نام بردم، رابطۀ دید وبازدید و تبادل نظر برقرارکردند، که به شناخت ما از افکار این شخصیت ها فوق العاده کمک کرد. وقتی در حمل ۱۳۴۷ش اولین نشریۀ “شعلۀ جاوید” برامد بسیاری از نام های نویسندگانش برای ما آشنا بود. عبدالاله اولین شمارۀ آن را به لیلیۀ پولی تخنیک کابل به اتاق ما آورد و آن را دستجمعی مطالعه کردیم. رفقا هرکدام درباره اش نظر دادند و درنتیجه اغلب مطالب مطروحه در آن را خیلی نزدیک به افکار خود دانستیم. درهمین جلسه به عبدالاله وظیفه داده شد که رابطۀ منظمی با گردانندگان “شعلۀ جاوید” برقرارکند. این رابطه به شناخت متقابل کمک کرد و دراولین مظاهره در یازدهم ثور ۱۳۴۷ش که مطابق اول ماه می، روزجهانی کارگران برگزار شد، در فابریکه های حجاری – نجاری و جنگلک کابل داکترهادی محمودی و عبدالاله به مثابه اولین سخنرانان جریانی که به نام “جریان دموکراتیک نوین” و بعداً جریان “شعلۀ جاوید” مسمی شد تبارزعلنی کردند. از این به بعد عبدالاله که “رستاخیز” شده بود با سخنرانی های پرشور و دکلمۀ اشعار زیبا وانقلابی اش هزاران هموطن کابل نشین ما را به مظاهرات جریان “شعلۀ جاوید” جذب می کرد و شهرۀ شهر گشته بود. جوالی ها(حمالان)، تبنگی ها، کارگران و مزدوران و کلاً مردم شهرکابل انتظار می کشیدند که “رستاخیز” به ستیج برود و سخنرانی کند و آن ها از آن بهره ولذت ببرند. صاحب نظران فن سخنرانی که شامل اساتید پوهنتون کابل هم می شد، سخنرانی و شخصیت “رستاخیز” را فوق العاده می گفتند و او را با سخنوران معروف جهان، چون فیدل کاسترو، جمال عبدالناصر، جواهرلعل نهرو و… مقایسه می کردند.

بعد از مظاهرۀ اول ماه می، جریان “شعلۀ جاوید” همه روزه به دفاع از خواسته های کارگران مظاهره برپا می کرد و هزاران نفر را درنقاط مختلف شهرکابل به دور سخنورانش جلب می نمود. عبدالاله “رستاخیز” یکی از زبده ترین و پرجاذبه ترین سخنوران درتمام این دوران به حساب می آمد. او که در سخنرانی هایش بغرنج ترین و حساس ترین مسایل اجتماعی – سیاسی، و گاهی اقتصادی – فلسفی را به مردم شرح می داد؛ با علمیت و توانائی فوق العاده اش مسایل بغرنج را به همگان قابل فهم و درک می ساخت و با بکاربرد شیوه های علمی و فن سخنوری و حرکات و ژست های متناسب تیپ و شخصیت با عظمتش، طوری مطلب را ارائه می کرد که شنوندگانش نه تنها خسته نمی شدند، بلکه می خواستند ساعت ها او برای شان سخن بگوید.

نکتۀ جالبی که یکی از رفقا درهمان زمان بیان می داشت این بود که گاهی برای چند روز “رستاخیز” فرصتی نمی یافت که کتاب بخواند و مطالعه کند، یا به قول معروف، خود را به سخنرانی فردایش آماده کند؛ اما بازهم نه تنها که مطالب سخنرانی های بعدی اش تکراری و خسته کن نبود، که در هرسخنرانی جدید موضوع داغ تر و عمیق تری را مطرح می کرد؛ و این از ویژگی های شخصیت های دانشمند پرمایه با مطالعات گسترده و عمیق است، که “رستاخیز” بی تردید درآن زمره به حساب می آید.

“رستاخیز” با تمام مصروفیت های جریانی اش، درتمام جلسات تشکیلاتی محفلش(محفل هرات) شرکت می کرد. این جلسات به شکل عادی هفتۀ یک دفعه دایر می شد و او تمام گزارشات هفته را با دیدارها و برخورد هایش طی هفتۀ گذشته، به حلقۀ تشکیلاتی ارائه می کرد و گزارشات، نظرات و احیاناَ انتقادات رفقا را، درمورد خودش و در مورد کارها، برای استخراج رهنمود کار بعدی با دقت می شنید و نکات قابل تکامل را در دستور کارهای بعدی خود و تشکیلات محفل قرار می داد و بدین ترتیب به رهبری محفل خود با جدیت  رسیدگی می کرد.

این جریان زیاد دوام نیاورد و نظام منفورسلطنت با خشم و استبداد شاهی در روز بیست وپنجم جوزای ۱۳۴۷ش برآن تاخت؛ تظاهرات را بیرحمانه سرکوب و رهبران و سخنوران آن را به زندان های قرون وسطائی اش محبوس ساخت. عبدالاله “رستاخیز” که یکی از زبده ترین و موثر ترین سخنوران و رهبران این تظاهرات(سال ۱۳۴۷ش) بود، نیز درهمین روز به چنگال پولیس گرفتار و به زندان افتاد.

ادامه دارد