ش. آهنگر 

     “رستاخیز”ی که نابغه اش می خواندند

تذکرسایت افراشته : بارها خوانده ایم وشنیده ایم که دربارۀ شخصیت بزرگی چون استاد “رستاخیز” کسی چیز درخور و شایسته اش ننوشته و یا کم نوشته است، و این کمبود واقعاً و به شکل دردناکی تا کنون درتاریخ مبارزاتی کشور ما باقی است.

دراین روزها خبرشدیم که انجینیر “آهنگر” مصروف گردآوری وتدوین صدها مقاله و آثارش است و می خواهد آن ها را متناسب با موضوعات مطروحه، در چندین جلد کتاب مدون بسازد. یکی از این کارها تدوین یادنامۀ چند قهرمان پاکباز تاریخ کشور ما است که طی سالها درمراسم یادبود شهدا، به قلم انجینیر آهنگر نگاشته و ارائه شده است. همینجا بود که اشد نیاز به شرح کارنامۀ پرافتخار “رستاخیز” نیز می رفت. این حماسه، که آهنگر انجام آن را رسالت خود می داند، هم اکنون دردست تهیه است.

نوشتۀ زیرین قسمت اول این حماسۀ تاریخ  است که ما آن را به دست آورده ایم و برای باراول دردسترس خوانندگان ارجمند سایت “افراشته” و … قرار می گیرد.

“رستاخیزی” که نابغه اش می خواندند

نوشتن دربارۀ استاد عبدالاله “رستاخیز” – این شخصیت مبارز و چند بُعدی و فوق العاده – برای هیچ کس کار آسانی نیست؛ به ویژه برای من از دشواری خاصی برخورداراست، و گاهی به حدی طاقت فرسا می شود که ناگزیر می شوم ترک نوشتن کنم و حتی چشمانم را ببندم و هیچ چیز دنیا را نبینم. من و “رستاخیز” تقریباً درتمام زندگی مبارزاتی – تا آخرین لحظاتی که به ولایت غور رفت و از آن جا ناپدید و زندانی شد – باهم بودیم و همه رنج و درد و افتخارات مبارزاتی مان – دربیرون از زندان و در داخل زندان دهمزنگ – مشترک است. یعنی ما نزدیک ترین کسان همدیگربودیم. لذا وقتی من دربارۀ او صحبت می کنم تمام خاطرات، عواطف و احساساتم درآن مداخله دارند و شاد وناشاد می شوند.

به هر حال من – آری من، باید دربارۀ عبدالاله “رستاخیز” بنویسم که او چنین حقی را بیشتر از هرکسی برگردن من دارد. اما دربارۀ همه ابعاد زندگی اش حرف زدن دریک نوشتار، بدون این که مبالغه و بزرگ نمائی صورت بگیرد، هم مقدور نیست. چه، او درسطح فهم و دانش و رویکردهای جامعۀ خودش، فیلسوف بود، تئوریسن بود، سیاستمدار، سازمانده، رهبر، ادیب، نویسنده و شاعر، زبانشناس، مترجم و سخنور و …، و درهمه این ها، توانا و کم نظیر بود؛ آنان که او را می شناسند، حرفم را می دانند و تصدیقش می کنند و همان آثار محدودش که از گزند حوادث درامان مانده و در دسترس همگان است، نیز گواه این مدعا هستند. حال به شرح کدام یک از این صفات، آن چنان که شایستۀ “رستاخیز” باشد می توان پرداخت؟ از این جهت است که من تا حال دربارۀ او چیزی ننوشتم و خود را دربحرمواج زندگی او شناوری ناتوان احساس می کردم. حال هم که نامش را عنوان قرارداده ام، فقط یادی از او می کنم تا بازهم با من باشد و کمی آرامش بیابم، بزرگداشت اصلی اش را درتداوم اصولی، تکاملی  و پویندۀ راهش می دانم، که تاکنون و تا زنده ام رهنورد آنم و درفشی را که برای نجات انسان از هرگونه ستم، او، من و سایر یارانش برافراشتیم، افراشته نگه خواهم داشت.

از تاریخ تولد دقیقش چیزی نمی دانم، شنیده ام که درسال ۱۳۲۶ش این چنین یک اتفاق میمون و تاریخ سازی در هرات رخ داده است که افتخار آغاز هستی چنین موجودی درآن رقم می خورد.

از کاکای بزرگوارش، معلم عبدالرحمن، که هردوی مان افتخار شاگردی اش را درمکتب و اجتماع داشتیم، شنیدم که هنوز عبدالاله طفل بود و مکتب رو نشده بود و درمسجد نزد آخندی درس می خواند که با سوالاتش آخند را حیران ساخته بود. او به سرعت علوم متداول مسجد را فراگرفت و این آموزش ذهنش را مالامال از سوال هائی ساخت که هرگز اهل مسجد ومدرسه پاسخی به آن ها ندادند، نه دارند و نه هم می دهند. او را، که هنوز کودکی بیش نبود، به خاطر سوال هایش، که طبعاً ملای ناتوان قادر به پاسخگوئی به  آن ها نبوده، از مسجد بیرون کردند؛ اما او از بزرگانش پاسخ می خواست؛ و فقط کاکایش می توانست تا حدی جواب مناسب برایش بدهد، که با همان جواب ها ذهن جست وجو گرش شکل گرفت. وقتی به مکتب و سپس به کتابخانه رفت و با کتاب و علوم پیشرفته تری سروکار پیداکرد، کنجکاوتر گشت و پیوسته برای اقناع ذهن خارق العاده اش معلمان را زیر موجی از سوال قرار می داد و کوله پشتی اش پر از کتاب های متنوع بود که آن ها را به سرعت مطالعه می کرد و بر دانشش می افزود.

در صنف نهم و دهم بود که متوجه نابرابری های اجتماعی شد و با استعداد سرشار و خارق العاده اش علل وعوامل شان را جست وجو می کرد. از صنف دهم به “پیش پرده” نویسی و در صنف یازدهم به “درامه” نویسی و شعر نوشتن آغاز کرد که همه آفریده هایش رنگ و بوی فلسفی – اجتماعی داشتند. از صنف یازدهم لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری، او را به جرم “سرکشی از اوامر”، یک سال از مکتب اخراج کردند. همان سال(سال ۱۳۴۴ش) به کابل رفت وچون این سال، در کابل مصادف بود با حوادث بزرگ سیاسی، مانند تظاهرات سوم عقرب و به میدان آمدن چهره های مبارز و سیاسی – بعد ازیک وقفۀ دهسالۀ سال های ۱۳۳۰ش – عبدالاله را به مسایل داغ سیاسی کشور مواجه ساخت. درهمین گیر و دار، از طریق مامایش، که درفاکولتۀ ساینس پوهنتون کابل استاد بود، با شخصیت های نامداری چون دکتورسیدکاظم دادگر، استاد میرمسجدی خان، داکتر رحیم محمودی، انجینیرعثمان (معروف به لَندَی) … آشنا شد که این آشنائی ها عامل تغییرمهمی در ذهن کنجکاو عبدالاله گردید. سال ۱۳۴۵ش واپس به هرات آمد و اینبار به لیسۀ مولانا عبدالرحمن جامی به صنف یازدهم داخل شد. دراین صنف است که قبل ازآمدن او، رفقائی چون رحمن منصوری، قدوس راد، من(آهنگر)، عتیق و … به کمک رفقائی از صنوف دیگر، کارهای فرهنگی مثل نشر جریدۀ دیواری، تدویر کنفرانس ها و کنسرت ها در مکتب و پخش و تشویق کتابخوانی را درحدی پیش می بردند. عبدالاله به زودی با این رفقا همراه شد و حضورش به کار این رفقا کیفیتی تازه بخشید و صنوف دیگری را نیز زیر تأثیر و کار گرفت. از همین سال وهمین صنف و همین رفقا است که عبدالاله اولین هستۀ نسبتاً متشکلی را در هرات پایه می گذارد که درتکاملش به نام “محفل هرات” یا “محفل رستاخیز” مسمی می گردد.

اولین حرکت منسجم تحت رهبری این محفل و تحت رهبری عبدالاله نیز درمظاهرۀ درتقبیح تجاوز اسرائیل به اعراب و دفاع از مردم فلسطین شکل گرفت.

شب قبل از برپائی مظاهره، رفقا به رهنمائی عبدالاله در یک خانه جمع شدند(من هم حضور داشتم) و پلان مظاهرۀ را برای فردا ریختیم و شعارهای مشخصی را هم بر روی پارچه های سفید نوشتیم که فردا طبق همین پلان، مظاهره برپا شد. همچنان درهمان شب قرار برآن  شد که در این مظاهره، عبدالاله و قدوس “راد” سخنرانی کنند و شیر”آهنگر” شعر بخواند، که این پلان مو به مو تطبیق شد. این مظاهره را می توان سرآغاز یک تحرک اجتماعی نوین در هرات نامید.

ازاین به بعد صنف ما، کلاس درسی به اندوخته های عبدالاله نیز بود و او درهرفرصتی بحثی به راه می انداخت و همه را به شرکت درآن فرا می خواند؛ تعدادی از ما با علاقه مندی زیاد به او گوش می دادیم و از او یاد می گرفتیم. جمعی که با او همنوا می شد روزتا روز فزونی می گرفت و این همنوائی درکلاس های دیگر نیز گسترش می یافت. این بحث و صحبت ها دامنه اش به کنفرانس ها و ستیژهای مشترک با مکاتب دیگر و با مردم شهر کشیده شد و سخنرانان، نقش آفرینان و گردانندۀ محوری آن عبدالاله و یارانش بودند.

معلمانی که درصنف ما(صنف یازده و دوازده) مضامین ادبیات، منطق و تاریخ را درس می دادند، اکثراً از عبدالاله می خواستند که او درس را به همصنفانش تشریح کند و می گفتند بهتر از بسیاری از معلمان می تواند درس بدهد.

دراواخر صنف یازدهم بودیم که عبدالاله بحث های فلسفی – سیاسی را دامن می زد و بسیاری از معتقدات و رسم و رواج های حاکم را زیر سوال می برد. او همه اندیشه ها وتفکرات را، که حتی هالۀ از تقدس برایش می دادند، زادۀ مغز خود انسان و قراردادهای اجتماعی شامل قانون تغییر وتحول می دانست. او معتقد بود که دین ومذهب هم زادۀ تفکر انسان درشرایط ویژۀ اقتصادی – اجتماعی است که با تکامل جامعه از کارآئی اش کاسته می شود و می تواند، وباید، تغییر کند. و به این ترتیب تقدس و جاودانگی دین را زیر پرسش می برد. با این حال برخی از رفقای ما، به شمول من، با پذیرش اصولی این دیدگاه، دربرخورد عملی به مسایل اعتقادی مردم، بر سنجش و احتیاط بیشتر تکیه می کردیم. سرانجام به این فورمول رسیدیم که: با آن که  قراردادهای اجتماعی زادۀ مغز و تفکر خود انسان هستند وانسان ها می توانند آن ها را تغییر دهند، اما برخی از این قراردادها هر از گاهی  به قوانین اجتماعی تکامل داده می شوند که سرپیچی لُخت و برهنه ازآن ناهنجاری اجتماعی جلوه می کند؛ انسان روشنگر و متعهد نمی تواند بدون مساعدسازی شرایط و آماده سازی نسبی اذهان، بی پرده دربرابر این قرادادهای قانون شده(به ویژه که شکل تقدس دین ومذهب برایش بدهند) بایستد، چون او را ناهنجار(ملحد، بیدین، دهری) می گویند و عنصر ناهنجار درجامعه(به ویژه جوامع عقبمانده و مذهبی) نمی تواند درمیان و درجمع مردم جلودار تغییر وتحولات بزرگ عملی – اجتماعی گردد. بناءً برای این که نا هنجار جلوه نکنیم می بایست متناسب باشرایط مشخص یک گام به پیش حرکت کرده و با کار وتلاش مداوم فکری و عملی جامعه را به تغییرات اساسی برسانیم. دراین راه نه دنباله رو عقبماندگی های اجتماعی شویم و نه بین خود و جامعه فاصله و گودال عمیق ایجاد کنیم.

این اصل رهنمود کارما قرارگرفت و همۀ ما در تمام مراسم اجتماعی، حتی برخی مراسم مذهبی – شیعه و سنی – شرکت می کردیم و از فرصت ها و افراد مناسب برای روشنگری محیط بهره می گرفتیم. درهمین راستا بود که به وساطت بزرگانی از روشن ضمیران شهر، دیدار تاریخی و چند ساعته با روحانی مبارز و زندان دیده، سید اسمعیل بلخی، در تکیۀ عمومی میرزاخان درشهرهرات داشتیم. دراین دیدار سخنران عمده از جانب ما عبدالاله بود که پس از جلسۀ طولانی تبادل نظر، سید اسمعیل بلخی او را شخصیت خارق العاده خواند و در منبرش از مردم خواست که قدر این روشنفکران شان را بدانند و به آن ها گوش فرا بدهند. 

وقتی صنف دوازدهم شده بودیم صنف(کلاس) ما کانون داغ مباحثات فلسفی – سیاسی بود. درکنار بحث های فلسفی، عبدالاله جریدۀ “خلق” به صاحب امتیازی نورمحمد ترکی را به صنف می آورد و به رد تئوری های مطرح درآن می پرداخت.

ادامه دارد