استاد عبدالهادی رهنما

        دل بی گناه

از دل بغل بگیر من بی پناه را

بیچاره کن سپاه غمِ پر ز آه را

ویرانه کن به جادوی حسنت فسونگرم

پس خانه ها و خانۀ بخت سیاه را

کیشم بده به اسپ غرورت تو پشت هم

این شاه بی وزیر و رخ بی سپاه را

در کوچه های یاد تو سر گشته ام روان

گُم کرده ام به بخش دل بی گناه را

گر عشق من قبول تو وخاطرت نشد

لطفن مکن دریغ همان یک نگاه را

بیخود مزن تو داد سرم نیستم به خود

ویران نموده عشق تو اندیشه گاه را

خوش باورانه بود ونبودم به باد رفت

چون رهنما نکرد کس این اشتباه را