“دلتنگ” کوچه های توام
تو” دلخوشی” لحظه و رویای من شدی
کی میشوی “فراموش”!
آی سرزمین عشق و امید و عواطفم!
در انتظار مانده نگاهت به آسمان
ابریست کهکشان دلت زین همه ستم
و از غروب دانش و دنیای پر محن
سهمگین تگرگ جهل
هجوم برده است به باغ
ناجی حادثات
همه را زیر ذره بین
توبیخ میکند
حال و هوای مزرعه ی
سبز عاشقی تسلیخ می شود
دیگر گلی به مزرع پربار آرزو
عطری نمیدهد.
و غنچه های سبز امید را
اندر حصار و نای زنجیر میکند
آنجا سکوت بلبل، سرو و صنوبر است
دلها خموش و تار محبت تنیده نیست
دیگر نه نغمه ی نی و شور ترانه ایست
دیگر قناریان، رویایی بهار
اندر سکوت سهمگین این زمان
سرمای عدل را عدسه میکنند.