استاد عبدالهادی رهنما

        دزد خوشی ها

کویر سبز چو دامان بوستان نشود

دلِِ که کینه در او هست مهربان نشود

به پیش جلوۀ خورشید عشق شمع هوس

ز شرم گرمی ده بزم عاشقان نشود

برای دزد خوشی ها به کوچه سار دلت

به هوش باش ! که اندیشه نردبان نشود

رخُ گل از نظر گل فروش پنهان کن

که با فریب به باغ تو باغبان نشود

تمام هستی جان را به پای دانش ریز

که کس به ثروت بسیار نکته دان نشود

انار گونه دلم خون بود و می ترسم

که عشق پاک  فراری به آسمان نشود

اگر که پند نیوشی شنو تو از خیام

که دی گذشت ز فردا کسی ضمان نشود

هزار هزار برفتند و میروند شب و روز

کسی که رفت دگر زنده بی گمان نشود