زنده یاد نعیم “ازهر”

فرستنده: بشیر                     

           در رابطۀ بقاء و مبارزه

زندگی یعنی مبارزۀ انسان درعرصۀ همه گسترده ها ونیروهای ساقط کنندۀ بقایش. در پویش تکامل انسان درهمۀ ادوار وجود نیروهای ساقط کنندۀ هستی انسان متلون ومتنوع است. وسعت مبارزۀ انسان برای دفع نیروهائی که حیات و بقای اورا تهدید و درمعرض مخاطره می افگند پویشی است همیشگی و جاودانه. عقب زدن مرز ناتوانی ها – مهار زدن افسار اسپ وحشی طبیعت و شکستن بت های همنوعی که شرایط برای حیات انسان قهارانه آن را درمحدودۀ دلگیر منافع غرض اندود می پیچاند، همه این موانع که به صورت انجام ناشده و دست نخورده باقی بماند بقای انسان را دستخوش مخاطرات جدی و دایمی می سازد. انسان دربرابرهمه این موانع موفق ترین رزم آور و عاقل ترین موجود تشخیص دهندۀ ذات خویش ازمیان انبوه موجودات عالم بوده است. چه مبارزۀ انسان درمقابل طبیعت وچه درگیری او در رابطه به همتباری که از درون او جدا گشته و سپس با او بیگانه شده و به تعارض رفته است، از پله های اولیه به مدارج بالاتردرارتقاء وعمق افزاینده به پیش شتافته است. تاریخ انسان تاریخ  مبارزۀ اوست با طبیعت و تاریخ کشمکش اوست با انسانی که دربندش کشیده است. رابطۀ تسخیر و تسلط برطبیعت به دست انسان محکوم با گسستن حلقه های دربند آرنده ای که ازطریق انسان حاکم بردست و پایش تنیده شده است به طورهمیش و بلا استثناء رابطۀ مستقیم بوده است. آنگاه که حاکمین از سریرقدرت به حضیض نابودی فرو غلطیده اند، آنگاه که یورش عظیم خیل محکوم شدگان دیوارهای پیشرفت به جلو را عاشقانه از سر راهش برداشته است و ازسکوت غم انگیز بهره دهی به آستانۀ افق مذلت زدایی تازه رسیده است، درپهلوی این کارکرد برپای طبیعت رام نشده مهارسفت و محکم تری بربسته است. چیرگی برطبیعت با چیرگی برانسانی که به عقب می چسبد وحال را در اختیار دارد برای انسانی که به جلو می نگرد و بقایش را نه تنها تثبیت و محقق می سازد بلکه خواستار استقرار بقای جدید و متعالی تریست، از هم جدایی ناپذیراست.

حاکمیت حاکم برمحکوم آنگاه که مولود نو و تازه پاست، در هرآستانه ازتاریخ انسان سرآغاز مظالم و جور نوین برانسانی شده است که دیروز مبانی و اساسات ستم دیروز را به دست خود از بیخ برانداخته است. هرزمان که چارچوب روابط اجتماعی گذشتۀ انسان توسط محکوم شکسته شده است؛ تاریخ چارچوب نو مناسبات جدید الولائی را که باز به حکم طی مراحل جبری رشد یابندگی وفرسایندگی داغ و رنگ نابودی برجبین گرفته است و در پیشاپیش مقدم این نبرد رنگین و خونین فرش منقوش دیگری پهن کرده است، محکوم فرزند رنج ومبارزه است و ستون فقرات اصلی رشد و سیمای جاودان تاریخ ساز و تجسمی کامل ازهدفمندی و خستگی ناپذیری. بقای انسان رنجدیده در زیرپاشنۀ حاکم رنج ندیده به اشکال گونه گونه قرارگرفته است که شدت ناشی ازین مظالم حتی برای انسان محکوم امروز نمی تواند مفهوم باشد. محکوم به دلیل بقایش با حاکم به مبارزۀ مرگ و زندگی دست برده است و حاکم به دلیل رنج بیهوده نکشیده و سعی بی فایده نبردنش بر متکای نرم منافع نا محدود تکیه زده و ازآنجا – از بلند کاخ رفاهش آنچه را دیگران با قبول مصایب فراوان و پذیرش تعب بی پایان فرا گرد آورده اند آماج حملۀ یغماگرانه و تاراج حسابگرانه قرار داده است. بقای این دو سیما، درشرایط ویژه، درکنار هم همانطور ناگزیراست که مبارزۀ این دو با همدیگر. مبارزۀ هریک ازین دو چهره در تاریخ بشر بر شیرازۀ جداگانه پیوند یافته است، در حالی که مبارزۀ این دو قدرت صف کشیده دربرابرهم مطلق است، بقای یکی ازآن ها نیزمطلق است؛ زیرا مبارزه عاقبت به سرانجامی محتوم قدم می گذارد. این مطلق بودن دلیل ثابت مانی و ماندگاری محکوم به همان حالت و چگونگی نخستینش، پنداری واهی و غیرواقعی است. جوهر و اصالت محکوم عصاره اش را دربقای نسل متکامل تر محکوم فرومی ریزاند و ازین مرحله به بعد وظایف نوین – شرایط نوین در مقابل محکوم دامن می گسترد. هر وظیفه ای را که تاریخ پیش پای محکوم می گذارد ازاو می طلبد تا توانائی و شایستگی حلش را درخود پدید آرد. درین مفهوم انسان ضمن دستبردن  به حل این وظایف تاریخی و در پویش حل این وظیفه خودش را نیز تغییرمی دهد، بر جبین حاکم داغ زوال ازهمان آوان پیدایش، از آن پدیدار است که درمقابل جمع، منافع لایتناهی فرد را مطرح می کند. رشد مبارزه میان این دو چهره، عاقبت به سود جمع وبه زیان فرد، به ممات حاکم و بقای محکوم می انجامد. چهرۀ محکوم نیز همان نیست که بوده است. ازاین رو تعیین کننده ترین چهرۀ تاریخ ساز محکوم است. در زیر پای این پیشرفت بی پایان به پیش همه چهره هائی را که حاکم بر صدرتاریخ نشانده است یکایک از مسند خود کامگی به زیر می افتند و آنچه پایدار و پا برجای استوارانه تاریخ را به دوش می کشد بازهم چهرۀ محکوم است و بدین گونه در کاروان پیشرفت جامعۀ انسانی بقای محکوم که توسط مبارزۀ پیاپی او تجسم یافته مطلقیت خویش را درتبدیل به حاکمیت همیشگی می سازد. درهرمرحله ازتاریخ ضرورنیست که حاکم از بطن محکوم برخیزد و با او به جدال مرگ و زندگی دست بزند. امری که در آغاز تکامل جوامع بشری و در مرحلۀ جهانی نشدن تاریخ بداهتش را به عیان ثبت و قایم کرده است. همپا با جهانی شدن تجارت – تولید و توزیع و گسترش روابط جوامع و همگام با جهانی شدن تاریخ و سرنوشت ملل، مفهوم محکوم و حاکم از کرانمندی اولیه اش با سرعتی محیرالعقول پا فراترمی گذارد و بدین گونه سرنوشت محکوم برافق و روابط همدردی با محکومین دیگر و سرنوشت حاکم در رابطۀ گستردۀ پیوند هم کیشی از نوعی دیگر بال و پر تازه می گیرد.

در آغاز ظهور هر سیمای حاکم، چون حاکم و محکوم از جو واحد مبارزۀ مشترک بیرون آمده اند، نقش انقلابی او تا زمانی است که ایجاد نظم و حاکمیت نوین مغایر و معارض تغییر وجودی حاکم نشده است. به محض این که مبارزۀ این دو چهرۀ تاریخی از اشکال نهان و نامحسوس به اشکال آشکار و محسوس مبدل می گردد، حاکم نیزآشکارا برحفظ نظم موجود نقاب دیرینه را از رخ می درد و قهر برهنۀ خود را به نمایش می گذارد. وجود او و نظمی که وجودش را تضمین و توجیه می کند چماقی است که از خیل محکومین می طلبد تا همچون بره گان بی زبان مسیح به نظم او تمکین کنند. نظم حاکم دستگاه سرکوب همیشگی محکوم درین گیر و داراست، ولی ذات مبارزه جویی انسان محکوم و منافع متناقض او با نظم موجود، بقای او را در معرض تهدید جدی قرار می دهد. حاکم دیگر چهرۀ بیگانه ایست برای محکوم که بقای خود را در تمکین محکوم در دایرۀ تنگ نظم خود محصور و مجبورمی سازد و به همین سان با رضا و رغبت حاضر نیست از آسمان کبریایی اش به زمین سخت و ملموس انسانی قدم پیش گذارد. همزیستی با حاکم به طریق آشتی وتضرع و نصیحت کارعبثی است. زمانی که حاکم برآن راه می رود دنیائی را که حاکم می بیند و همچنان جهان معنوی حاکم برنفس وجود محکوم، تا به جائی که نفس موجود حاکم باقی بماند، گواهی می دهد ولی حاکم تا جائی به این سرکوب محکوم می پردازد که خرمن حیات خودش آتش نگیرد و آرامش نظمی را که جاودان می انگارد برهم نریزد.

برای حفظ بقایش حاکم، آن زمان که دریابد که به سود محکوم لاجرم باید عقب بنشیند، پا پس می گذارد. مبارزۀ محکوم تا آستانۀ سقوط نظم حاکم با شکست های پیاپی همراه است؛ این شکست ها اگر درمرحلۀ ازتاریخ مطلق است، پیروزی های هرنوبت از شکست محکوم نسبی است که مطلق شکست ناپذیری حاکم را برپرتگاه سقوط می کشاند. مبارزه شکست و مبارزه  شکست در تداومش پیروزی مطلق محکوم را در برابرسیمای تاریخی هرمرحلۀ حاکم به همراه دارد. تزویر – شکست – تزویر شکست در پایانش شکستی قطعی برای حاکم هدیه می کند. هر شکست محکوم درین مفهوم گامی است به پیش و موفقیتی است نوین که محکوم با ذایقه اش درمی یابد و باورش را در رفتن به جلو قوت می بخشد. فقط با دست محکوم است که حاکم عاقبت حاضر به نشستن  بر روی مسطح هولناک مرگ می شود و تاریخ به یاد ندارد که حاکمی سلاح از کف بر زمین گذارد وبه بودای نیک طینت مبدل گردد.

حاکم تا تکوین نظمش، به محکوم و همکاریش محتاج است زیرا هنوز حاکم بودنش را تثبیت نکرده است وبدون تحکیم نظمش دور نمای بقای او تار ومکدراست. به همین دلیل آنگاه که حاکم امروز چهرۀ محکوم در گذشته داشته با پیشکش کردن شعارهمگانی مبارزه و راه جمعی تمامی بخش های دیگر، محکوم جامعه را به مبارزۀ مشترک از پی خود می کشاند. محکوم از دیدگاه محکومیت خود همیشه چکامۀ حیات خود را از بطن آینده بر می دارد و حاکم همیشه چکامۀ حیات خود را از بطن گذشته.

هر چهرۀ تازه تر محکوم آینده گرا تراست – زیرا آن اصلی که او را به پیش می راند از او می طلبد تا جوانب تاریک نگری و عقبگردی بلاانقطاع از خود را بزداید. بر خورد محکوم نسبت به خودش نیز انتقادی است زیرا انتقاد برخود، بقایش را ضمانتی بیشتر می بخشد و مبارزۀ او را وسعت می دهد. برعکس حاکم با انتقاد سر سازش ندارد، زیرا سازگاری با انتقاد ازخود، او را از تنگنای فعلی بقایش بیرون می آورد.

هرقدر این بی حوصلگی حاکم دربرخورد به خود ازدیاد یابد، چهرۀ حاکم خاص تر و مشخص تر می شود و به همانسان او را بیشتر از درون می فرساید و از جمع زیر فرمانش مجرد می گرداند.

دلبستگی و عشق به حفظ بقای حاکم، هرقدر از نقطۀ شروع حاکم شدنش دورمی شود به همان اندازه به گذشته و حالش افزونتر می گردد و نیز به همان پیمانه اشکال سرکوبی محکوم از حالت نرمش گونۀ نهان به حالت خشن و نمایش قهر نمودار برملاترمی شود. پس آخرین روزبقای حاکم با خونین ترین تابلوئی از درامۀ حیات و بقای او تطابق می کند.

مقصود محکوم از مبارزه، حفظ بقای موجود نیست، چه محکوم بی قرارترین چهرۀ آینده نگر و انقلابی است. او نمی رزمد مگر به خاطرگسستن محکومیت درهمه ابعادش. او نمی رزمد تا مگر رسم محکومیت را به طورکامل از بنیاد برافگند و طناب عبودیت و زورگوئی حاکم را از دست و پایش دور بیاندازد. او درین مبارزه با حاکم هیچ چیز، به جز همین طناب بردگی را ندارد تا از دستش دهد به همین واسطه کمال او پایان ندارد.

اودر پویش این رفتن به کمال اشکال مختلفی از محکومیت تاریخی را پشت سرمی گذارد و همین طوری که مبارزۀ او با شکل مشخص چهرۀ حاکم اصابت می کند، با ذات محکومیت و حاکمیت نیز می شورد. اشکال مختلف چهرۀ محکوم درتاریخ سرانجام محکوم را درمرتبت و مداری قرارمی دهد که بالاجبار به حاکمیت رود؛ ولی حاکمیت محکوم دراین بار نیز بازهم زدایش محکومیت به صورت عام آنست. محکوم درین مدارج ازکمال برآن سراست تا با حاکمیتش آغاز فرو ریزی اشکال حقوقی حاکمیت را فراهم گرداند. ولی این امر برای محکوم در ابتدای برتری به حاکم با بی تجربگی توأم است، هم ازآن جهت که در حاکم مداری تازه کاراست وهم ازآن جهت که فرسودگی تاریخی حاکم مجال آن را برای او میسر نمی سازد تا به سطح حاکم بلند رود. حاکم درین دوران ازصحنۀ سیاست درمقابل محکوم، زود سپرمی اندازد ولی برتری اجتماعی و اقتصادی او همچنان پابرجای باقی می ماند؛ وانگهی این برتری مانع آن نمی شود تا در حاکمیت محکوم نیز مداخلت ورزد. افکار هر دورانی افکار مروج حاکم همان دوران است. لذا فرهنگ حاکم نتیجۀ مداومت چند هزارسالۀ افکارمسلط هر دورۀ تاریخ است.

با سقوط برخی از رژیم های سیاسی حاکم آن قسمت از حاکمیتی که با درس گیری و تجربه اندوزی ازین سقوط سیاسی خویشتن را درآستانۀ شکست قطعی می بینند، ازین لحظه مبارزۀ عمودی حاکم و محکوم اختتام می یابد و مبارزۀ افقی حاکم برای حفظ بقایش آغازمی شود. او قسماً محکوم را درحاکمیت خود شریک می سازد. او ازقسمتی از ثروت اجتماعی ای که تا این زمان به شکل سرسام آوری دردست او متمرکز شده صرفنظرمی کند تا تحقق مبارزۀ افقی خود را عملی سازد، و اگر نتوانست درتحقق آن موفق بدرآید، جنگ های جهانی را دامن می زند، جنگ هائی که ثمرۀ دوران غلیان عصبیت های حاکم را حکایه می کند. ولی جنگ های جهانی تحقق ایدۀ مبارزۀ افقی او را شدیدأ صدمه می زند و تودۀ عظیم تر محکوم با به هم پیوستگی زاید الوصفی از درون این جنگ ها قد برمی افرازد که بنیان بقای حاکمیت او را ازهردوران دیگر با شدت و وسعت افسانوی به لرزه درمی آورد. جنگ های جهانی موجب آن شد تا محکوم هرکشوری سرنوشتش با محکوم دیگری بیش از هر زمانی گره بخورد. ولی تاریخ چند دهۀ اخیر مبارزۀ افقی کشورهای پیشرفته را به حدی از اعتلایش رسانید که محکوم کشورهای پیشرفته برای محکوم کشور عقب نگهداشته شده در حکم حاکم درجه دومی در آمده است، و حاکم جهانی توانسته است، هرچند برای مدتی نه چندان دور، محکوم کشورپیشرفته را برخوانی بنشاند که غذایش ازنتیجۀ تلاش صعب کشورهای “جهان سوم” تهیه شده است و این امر را توانسته است طوری برای محکوم این کشورها عملی موجه و در خورطبع نمودارکند که هنوزهم که تا هنوزاست محکوم کشور پیشرفته درین اغوای پرنگار، هرشب خواب راحت خود را فارغ از هرنوع دغدغه و اطلاعی از رنج بی پایان محکومین این کشورها حاضر نیست برهم بزند.

باری حاکمیت هائی که تا کنون به دست محکوم درتاریخ فراچنگ آمده است، حاکم محکوم شده را به چهرۀ دیگر بر مسند فرمان روایی ازدست رفته اش واپس نصب کرده است. این امر خواه به خاطر به افقی کشاندن مبارزۀ حاکم جهانی وخواه به دلیل سرنگون سازی یک ُرخۀ حاکمیت های حاکم ازطرف احزاب سیاسی محکوم، صرفأ درساحۀ سیاسی وهم به خاطر برتری اجتماعی و فرهنگی تاریخی حاکم و خواه به دلایل دیگری که ازحوصلۀ این مقال بیرون است حادثه و رویداد نوی است در تاریخ مبارزه وبقای حاکم ومحکوم، بخصوص در پیدائی اشکال تازه تر میان این د و کتلۀ عظیم انسانی.

به هر حال انسان امروز در برزخ مبارزۀ انسان محکوم  قرار دارد، در برزخ گذشتن از دوزخ “حاکم محکومی”، دنیای وسیع تری دربرابرانسان بساط برگسترده وعبور ازین برزخ شاق ترین، رنج آورترین وبلاهت خیز ترین دورانی است که سپیدۀ کاذب را که طلایه دارسپیدۀ صادق است با پیام مرغ پیام آور زمان به فغان واداشته است و این فغان مرغ پیام آور زمان درهمه جای دنیا به گوش همه محکومین تاریخ جهان معاصر رسیده است.

 ولی  مع الوصف تشخیص یابی محکوم  درپایۀ بلند ترش همچنان ادامه دارد و تشخیص هر روز بنیادهای فکری و امکانات مادی بیشتری در زیرتصرفش قرارمی دهد . به طوری که دیر زمانیست که رسم برین شده است تاهرحاکمی لباس محکومیت برتن کند و حداقل درجهان، لفظ مرز حاکم محکومی را وارونه جلوه گر سازد و در زمینۀ معرفت نیز عقب بنشیند.  ولی آیا این نشاندهندۀ آن نیست که دوران انکار جلال و جبروت حاکم که در گذشته مکمل قدرت نمائی های مرغوبگرانۀ جهان کهن به شمار می رفت به پایان عمرش نزدیک می شود؟ آیا انکار چهرۀ حقیقی حاکم از طرف خودش تلفیق بلافصل دورۀ نابودیش را بازتاب نمی کند؟

واپس به گذشته برمی گردیم، هر چهرۀ حاکم در تاریخ بقایش را جاویدان می داند و برنظمی که بقایش را تضمین می کند، عطر فریبندگی جاویدانی می پاشد. هر لحظه به عقب نگریستن ازین نگاه به این جاویدانگی کذائی پندارحاکم، اختلال حواس و ایجاد وحشت می آفریند. اینست که جانشینی حاکمی که دیروز ناظر و مشاهد عینی ازهم پاشی حاکمی دیگر در تاریخ بوده است با کوچک ترین قرینه سازی واقعگرایانه نمی تواند همسویی نشان دهد. او فراموش می کند که به همانسان که نظم دیروز حاکم کهن مقهورنابودی شد نظم او نیز به طریقی ازهم خواهد پاشید، هر اندازه که دوری فاصلۀ زمانی تاریخ به امروز نزدیک ترمی شود افراد شکست ناپذیر (! ) و چهرۀ پرابهت فردی حاکم، آسیب می پذیرد. زیرا در دورانی از تاریخ انسان جامعیت دادن قدرت “فرد حاکم ” نموداری از تلفیق روانی این روح خود جاودان نگری نظم حاکم است.

حاکمی که معیشت محکوم خودی را نتواند فراهم گرداند، بقای او را درمدار نابودی کشانده است؛ واپس می کوشد تا امکان تهیۀ وسایل معیشتی محکوم خودی را بالوسیلۀ بازارهای جهانی تأمین بدارد؛ و درهمه نقاط کرۀ زمین اقتصاد مصرفی را و زمینۀ پذیرش قبلی این اقتصاد را فراهم می سازد. ثروتی را که اکنون او ازحد احتیاج جامعه اش بیشتر دراختیاردارد در مسیراقتصاد مصرفیش بریزاند- او خاور را به تکیه گاه و جولانگاه مواد مصرفی مطمئنی برایش مبدل می کند و در داخل کشور سعی می کند رابطۀ رشد ثروت را با رشد مسکنت همگانی حتی به زیانش برهم زند تا از بقایش محافظت کند. بدینسان عقب نشینی او به مقابل محکوم جریان افقی را طی می نماید وهمچنان از حدت تناسب فاصله گیری با محکوم، آگاهانه جلومی گیرد. بدین منوال بقای جمع خودی را، که خود در معرض فنا قرارداده بود، با لگام زدن برمنافع لایتناهی اش موجه می کند. او بعد ازین حاضر نیست تا جهانی همانند بیآفریند. او شبه همانندیش را درکشورهای عقبمانده می برد. این است که سیر تکامل کشورهای جهان سوم را درخطی سوای آنچه خود او تاکنون پیموده عیارساخته است. او در زمینۀ فکری و فرهنگی حاکم بومی را ازعلایق گذشتۀ محلی اش فارغ می کند و او را به زائیدۀ مطمئن و بخشی از وجود خود مدغم می سازد. اکنون مناسبات نوین در کشورهای استعمار زده طوری تغییر یافته است که استعمارگر مجال ترکتازی بیشتری حاصل کرده است.

ظریفانه ترین – نامشهود ترین مجرای عبورفکری با استعمار زده توسط وسایل ارتباط جمعی و با فروش تخصص پیشرفته عملی می شود. او نه تنها می خواهد حاکم بومی را درهمه عرصه های زندگی به تقلید وا دارد، بلکه او موفق می شود روشنفکران کشورهای مستعمره را پادو حاکمیت خود گرداند. استعمارجهانی جایش را به استعمارفکری (استحمار) داده است، و استحمار اولین مدخل دروازه به سوی مدینۀ فاضلۀ تسخیر معنوی کشور مستعمره است. این مطلب به خودی خود وضاحت دارد که درین دوران بقای ملت، بیشتر با نوش به مخاطره می افتد و کمتر با نیش. گنجینۀ فکری تمام ادوارتاریخی محکوم که باورش را به زندگی و مبارزه توجیه پذیرساخته است، متدرجأ به نحوی مورد تجاوز قرارمی گیرد که درعالم ظاهرآب ازآب تکان نمی خورد. ولی شم محکومیت و مجموعۀ جهان معنوی محکوم آن رود خانه ای نیست که به سرمای یک شبه یخ بندد. برای استعمار زده گرمای آفتاب سرزمینش با گرمای چراغ دزد شب به طور بی مانندی قابل لمس است.

با این هم او باز تا دورانی که عمق مخرب افکار بیگانه را هنوز درنیافته، با بلاتکلیفی وبی تفاوتی ناظر این تغییر چهرۀ حاکم است- چهرۀ استعمار، که استعمار آن قدر به آب زیر کاه مانند است تا آب به زیرپای استعمارزده نرسد تهدید بقایش را احساس نمی تواند کرد. این ظرافت شاعرانه واین دزدی ماهرانۀ معنویات انسان، چنان بقای محکوم را در محل آزمون خطرقرارمی دهد که اگر محکوم دیر بجنبد بهای دیرجنبی او بیش ازهردوران تاریخ انسان برایش سنگین وطاقت فرسا تمام خواهد شد و سخن از مسخ چهرۀ محکوم است.

                                                                                       ناتمام*

بازتایپ از”ندای آزادی”، شمارۀ پنجم وششم، حمل و ثور ۱۳۶۰ش مطابق اپریل ومی ۱۹۸۱ م

*تبصرۀ فرستنده :

بخش دوم این نوشته دریورش وحشیانۀ آدمکشان خادیست خلقی- پرچمی به محل مخفی انتشارات “ندای آزادی” با امکانات و وسایل طبع ونشربه اسارت آن غداره بندان درآمد و هرگز فرصت انتشارنیافت. نویسندۀ دانشمند ومبارزآن، زنده یاد “نعیم ازهر” نیز در یورش دیگری از جانب روس ها و نوکران خلقی- پرچمی شان برکمیته مرکزی وقت “ساما” زندانی شد و پس از شکنجه های طاقت فرسا و دفاع قاطعانه از “ساما” به نمایندگی ازکمیته مرکزی و سخنگوی ومدافع رفقای دربندش، مانند شهید نادرعلی پویا، شهید میرویس و شهید تیمور و…، به دست دژخیمان ارزش کش روسی و خلقی- پرچمی تیرباران شد. یاد او و یارانش گرامی باد!