خون نگار

درین اثر صفحه‌ای از تاریخ خونبار کشور در بیست وچهارم حوت سال ۱۳۵۷ش در شهر هرات به قلم انجینیر شیرآهنگر به تصویر کشیده شده و به خون نگار خورده است:

شب است، شام تیره ای

و جغد حاکم زمین،

هوا چه سرد و بی رمق

ببین چسان ستاره ها،

به سوگ وغم نشسته اند

و رُخ ز ما ببسته اند،

زمین ببین، زمان نگر،

همه ز جور ناکسان،

ز ظلم خیل کرگسان،

ز خلقیان ضد خلق،

گلایه ها، شکایه ها به روزگار می کنند.

و جست و جوی صبح را،

به شام تار می کنند.

درون این نیاز ها،

به قلب اعتراض ها،

میان شهر عاشقان،

در آن هرات قهرمان،

سروش رزم می چمد،

در آن کرانه ها ببین

یکی هوای دیگر است

نگاه کن، نگاه کن!

ز شهر و روستای او

ز برج و باره های او

چه پویشی، چه غرشی

دریده شام تار را

سپیده برق می زند

شفق دمیده می رود

بهار تازه می رسد

افق چه سرخگون شده

نظاره کن، نظاره کن!

به صبح « بیست وچهار حوت»

به رستخیز توده ها

به موج بیکران خلق

به جنبش و قیام او

چه محشری، چه لشکری

مقابل سپاه دون

بسان کوه استوار

بسان موج بیقرار

سلاح رزم شان ببین

چه پرشرنگ و با شکوه

یکی به دست داس او

دگر گرفته بیل را

هزار ها به مشت خود

به جنگ خصم می روند

هدف نجات میهن است

ز درد و مرگ بیم نیست

نه توپ سد راه شان

نه تانک هایلی شود

همه شتاب می کنند

همه به پیش می روند

هزار نو جوان و پیر

به خون کشیده می شوند

ز جوی بار موج خون

به رود بار می رسد

عروس شهر یک قلم

« نگار خون » زند به خود

و خیل شیر زادگان

درفش رزم خویش را

به موج خون همرهان

به پیش، پیش میبرند

* * *

و لیک در صف دگر

نگر به خصم حیله گر

در آن سپاه تیره گی

که سیل تانک و توپ شان

ز حد و از شمار نیست

مسلسلش دقیقه ای

خموش و انتظار نیست

شمار آنچه کشته است

کم از صد وهزار نیست…

تگرک بمب آتشین

ز کرگسان آهنین

به فرق خلق رنجبر

چه گل نثار می کند؟!

ز هیبتی قیام و از غرور و خشم خلق ها

به مغز استخوان شان

فتاده ترس و بیم مرگ

فغان و ضجه های شان

رسد به بیکرانه ها

همه فرار می کنند و یا تفاله می شوند

و موج سیل توده ها

تمام شهر را ازین تفاله پاک می کند

و شهر…

وشهر فتح می شود.

در آن دیار « رستخیز »

و شاهدی زمانه ها

درفش افتخار ما

به اهتزاز می شود

و روز « بیست و چهار حوت »

به گاهنامۀ زمان

به « خون نگار » می خورد.