استاد عبدالهادی رهنما
خنده دار در پیری
چه تلخ می گذرد روزگار در پیری
که نیست خاطر کس بی غبار در پیری
همین دمی که ترا در کف است شاد بزی
به لحظه ها نبود اعتبار در پیری
ز پشت پنجره دیدن غنیمت است ترا
که نیست با تو توان سازگار در پیری
به سوی آینه بینی گه به چهره ء خود
بود عجیب و بسی خنده دار در پیری
شده گونۀ تو پر ز چین و بد ترکیب
به رنگ زرد بهی نه انار در پیری
عصا به کف پی عمر گذشته هیچ مگرد
مساز خاطر خود را فگار در پیری
به بزم زندگی ات پا نمی نهد شادی
که غم تنیده به جان تو تار در پیری
بهار رفته و پاییز جا به دی داده
امید مرده پی اش انتظار در پیری
خیال خام بدر کن ز کاخ اندیشه
مباش چشم به راه بهار در پیری