رسول پویان

        خلوتسرای دل

آیـد بهـار ســرو رسـا در چـمـن بیا

بر سـیل دشت لاله پـر و نسترن بیا

در بـاغ دل گلبنه هـا سـرکـشیده اند

با چنگ ودف بلبل شیرین سخن بیا

خـمخانـۀ طـرب شـده پـر بـادۀ امید

ساغر بدست نغمه سرا کف زن بیا

بزم طرب که دردل مستانه گل کند

با بیت هـای تازه یی در انجـمن بیا

خلوتسرای دل که بُوَد جای اختلاط

اسرار دل بگـو و سخن در دهن بیا

گپ ازوفا وعشق ومحبت که میزنید

بربال دل نشین و روان در بـدن بیا

سـوز تمـوز رنگ به پاییز می دهد

بـا نـوبهـار غـرق گل و یاسـمن بـیا

بر سـاحلی که قـصۀ امواج می کند

از پیچ و تاب دره و کوه و دمن بیا

از اطلس و چکن فـراوان شنیده اند

بـا ابـریـشـــم دوزی دور یـخــن بیا

پیر زمانـه خنده به افـرنگ می زند

بـا کـوله بار و گنج گـران کهـن بیا

پندار نیک گپ و عمل را کند نیکو

هـور خرد بیار و به حُسن حَسن بیا

ازعطرمصنوعی دل انسانیت فسرد

بـا بـوی ناب آهـوی مشک ختن بیا

دیـدار اگـر نـشـد میسـر به وعـدگاه

بهـر عـلاج کامـل درد و مـحـن بیا

از بهر دل دریچۀ دل را گشوده ام

بـا اعـتـماد جـانـب دنـیــای مـن بیا

26/1/2023