حکایت خورشید
رسول پویان
حکایت خورشید
چـو بـال مـلۀ صـیـاد از پـرِ خـام است
تـمــام پـرّش آن تـا کــنــــارۀ بـام است
مـبــاش بـنـــد تغــافـــل کـبـــوتــر آزاد
شکست بال وپرازحرص دانۀ دام است
غـروب قـصـۀ پـایـان روز می خـوانـد
طلوع حکایت خورشید تا دم شام است
ز کـنـــه آدم و الله نمـی شــــویـــد آگاه
به پای عقل وخرد تاکه بند احکام است
به نام دین و خدا ظلم حاکمان جاریست
به حیله شمشیرکج تابکی خون آشامست
خیال و فکـر و بیان و عقیده آزاد است
نژاد ومذهب ورنگ و قبیله اقسام است
حـقوق ذاتی مسـاوی که جمله انسـانـیـم
کجا مگر دوهوا درفضای یک بام است
به دوش مرد وزن عقل کل تاریخ است
حقوق هردو منزه ز جهل و ابهام است
نگاه تـازه بــه تـاریــخ زنــدگـی افـکـن
چه در خـزینه ز اول تا سـرانجام است
درون خُـم بجوشـیـد روز و شـب تـنـها
که خون دختررزدرصراحی وجام است
به دیرومسجد وبتخانه حق چه میجویید
حـریـم خلوت دل جـای جلـوۀ تام است
هــزار ســال عـبـات اگــر کـنـد زاهــد
چو شیخ وواعظ ومفتی شهربدنام است
سـیا کند دل و مُلک و خـانه را ویران
که در سیاست ظالم کین و اِرغام است
مثال زنـده فلسـطین و قتل اطـفال است
زخون خلق بهرسوی شرق حمام است
دیموکراسی شده ظلم و جور و استبداد
بیا ببین بـه افغانستان چه فـرجام است
نظام ظـلـم و سـتم تـیـغ هـا زده در دل
رژیـم عادل فـیـدرال حـامی عـام است
کهـن نمـونــۀ فـیــدرال دورۀ کـوروش
نظـر بـه گفتۀ تـاریـخ اولـیـن گام است
پـر از حمـاسـه و افـسانـۀ کهن تـاریـخ
زعهد زال ونریمان ورستم وسام است
شکـوه عهـد کهن در لباس نو زیباست
که حلقه های تکامل به هم ادغام است
کـسـی که بـاغ تـمــدن را کـنـد ویـران
بلای ارث پـدر خصم و قاتل مام است
هر آن که جامعـه را از هنر کند خالی
در اوج قـدرت خود عاقبت ناکام است
شدست دانش و عقل و هنر زنده بگور
فقط تعصب وافراط وظلم واوهام است
گلـوی سـاز و سـماع و غـزل ببریـدنـد
نشسته درغم وسوگِ طرب دلارام است
8/2/2024
padarjan2024-02-13T11:46:35+00:00