سکینه روشنگر

جوش وخروش

شب است و تیره شبی در سرای خانۀ ما

صدای زوزۀ گرگان رسد به لانۀ ما

ز پشت پنجره دیدم، شب پرستان را

و رقص و شادی شان درب آشیانۀ ما

شود روانه کنون  خون پاک پیر وجوان

به کوچه کوچۀ این غمکده  کند جولان.

لباس درزی شب را به تن همی کردند

ز مردمان برآرند، دمار و تاب و توان

نه روزنی ز افق نه چراغ شب تابی

نه سوسوئیست زمهر و نشان فردایی

نه خندۀ به لب کودکان این میهن

نه شادی به دل نو جوان این برزن.

دلم گرفت ازین وادی سیاه و خموش

درون مهلکۀ جنگ و خون،  وطن مخدوش

بیا  که عهد ببندیم و دست بکار شویم

بپا کنیم جهانی دگر به جوش وخروش