جنبش ۳۰ میزان ۱۳۴۸ش

ادامۀ مصاحبه با انجینیر”آهنگر”:

… این ها حکایت وقصه نیستند، سرگذشت مبارزان انقلابی این سرزمین است که با همه تنگدستی و تحمل رنج و زحمت، درفش مبارزه را فرو نگذاشتند و جمعی از آن ها تا هم اکنون کماکان این درفش پر افتخار را برافراشته نگهداشته و به دوش می کشند…

ما درعین حال باید به رفقای زندانی مان نیز رسیدگی می کردیم و نحوۀ تحقیق و برخورد به قضایای زندان و طرح خواسته های سیاسی شان را تنظیم می نمودیم. برای تعیین سرنوشت این رفقای زندانی و تأمین خواسته های شان، رهبری محفل، طرح اعتصاب و تحصن خانواده ها را دربرابر ساختمان ولایت هرات ریخت و آن را سازماندهی و عملی کرد. بیش از صد زن و دختران همرزم ما به این طرح پاسخ داده و چندین روز از صبح تاشام در دروازۀ ساختمان ولایت گردهمآیی داشتند و روز تا روز برتعداد این زنان مقاوم و مبارز افزوده می شد. دختران مبارز عضو محفل ما، با سازماندهی و سخنرانی های شان این اعتراض را درمحل اعتصاب رهبری می کردند. سرانجام دربدترین شرایطی که مردها کوچک ترین حرکت اعتراضی دستجمعی انجام داده نمی توانستند، این زنان مبارز هریوا زمین بودند که دستجمعی، تحت رهبری دختران و زنان رزمندۀ “محفل هرات” خروشیدند و دولت را مجبور به پذیرش برخی خواست های برحق رفقای زندانی ما کردند.

مبارزات زنان درهرات نیز گستردگی و ویژگی های خود را دارد که امید است بتوانیم شرح مفصل آن را تدوین کنیم و مردم را در جریان مبارزات دشوار و کارساز و سازندۀ این خواهران همرزم مبارزمان، که نه تنها دوشادوش ما، بلکه گاهی جلو تر از مردان و در پیشاپیش شان می رزمیدند، قرار دهیم. من صادقانه اذعان می کنم که اگر همراهی جانبازانه و بی دریغ زنان و دختران مبارز هرات و حومه اش را با خود نمی داشتیم هرگزبه چنین مبارزات گستردۀ توفیق حاصل نمی شد.

و اما، با بیرون کشیدن رفقای مخفی از هرات، مقداری دست و پای ما باز شد و می توانستیم به خواسته های عمومی تر مبارزه رسیدگی کنیم. حال می پردازم به این قسمت سوال تان که پس از سرکوب جنبش، رهبران “محفل هرات” در ادامۀ کار چه کردند؟

همان طور که شما اشاره کردید سرکوب همه جانبه بود، پوهنتون کابل تعطیل شد، دروازه های برخی از مکاتب در کابل و ولایات موقتاً بسته شد و عدۀ زیاد محصلان پوهنتون و شاگردان معارف طرد و یا زندانی شدند و دیگر صدائی شنیده نمی شد.

از جانب دیگر سبک کار مبارزاتی ما، که تجربۀ غنی و اشکال گستردۀ در ماقبل خود نداشت؛ و همچنان طوری که عمل و نتیجۀ کار نشان داد، در جامعۀ سراپا عقبماندۀ آن زمان افغانستان و محدودیت های سیاسی – فرهنگی حاکم برآن، سطح فهم رهبران درمجموع جنبش – یعنی رهبران جنبش دموکراتیک نوین – هم نمی توانست سوای هستی اجتماعی شان به سطوح عالی تر مبارزاتی ارتقاء یابد؛ ولذا اشکال و سطوح عالی تر مبارزه برای شان مطرح و عمده نبود، اگرمی توانست و می بود، تاریخ جنبش طور دیگری نوشته می شد.

امروز نباید ما، در ذهن خود، رهبر و تاریخ و کنفرانس و کنگره و سازمان و جریان و جنبش… تکمیل و بدون نقص برای آن زمان بسازیم و ذهن خود را با تخیلات و… اقناع کنیم. من به عنوان یک سپاهی کوچک جریان دموکراتیک نوین، افتخار بحث و صحبت با همۀ رهبران مطرح آن وقت جریان را داشتم و ازآن ها آموخته ام. همه برای من مقام استاد و رهنما را دارند و مرهون و مدیون شان هستم و تا زنده ام درسنگر دفاع از آرمان والا و سجایای تک تک شان خواهم ماند. سطح فهم و عمل مجموع رهبران جنبش در آن زمان، همین بود که تبارز کرد و چنین تاریخی ساخت. هرکسی، هرتوانی داشت در نوشته ها، گفتار و عملکردش بیرون داد و هیچ توانی درمخفیگاه نماند. تمام دستاوردها، افتخارات، نارسائی ها و کمبودها محصول کار و مربوط همۀ آن هائی است که درآن دوران، متناسب با توان خود آن جنبش  و آن تاریخ را ساخته اند. هیچ کس صاحب افتخار درجه یک، و یا مسئول درجه یک، نیست که همه چیز خوب و یا بد به او ختم شود. همۀ آن هائی که درآن زمان اثر وعملی داشتند، متناسب با اثر و عمل شان صاحب افتخار و پاسخ گوی کمبودها هستند.

ما نمی توانیم و حق نداریم فهم ویا آرزوهای امروزین مان را به جای واقعیات دیروزین بگذاریم؛ چنین کاری نه تنها سودی به تاریخ و جنبش ما نمی رساند – و کسی هم آن را بدون سند و مدرک نمی پذیرد – بلکه مسئولیت تاریخی آن پیشتازان پاک باخته را سنگین تر می سازد. آن ها هرچه در توان فکری وعملی شان داشتند درطبق اخلاص تقدیم مردم شان کردند و نتیجه هم همین جنبش پرافتخار دموکراتیک نوین با دستاوردها، کمبودها وکاستی ها و اشکال و انواع مبارزات انجام شدۀ آن است که ثبت تاریخ کشور شده است.

از اشکال مبارزه، به فهم و تحلیل آن روز همه رهبران محافل جنبش دموکراتیک نوین، بدون استثناء، فقط اعتصاب و مظاهره عمده و اساس قرار داشتند( البته همه محافل، حلقات آموزشی  و نشر شبنامۀ درحد توان شان داشتند). بناءً همه درپیش برد شکل تظاهرات خیابانی تأکید داشتند، که ما هم جزء آن ها بودیم. من درقسمتی از همین مصاحبه تذکر دادم که برای مشوره به کابل رفتم و با نمایندگان محافل مختلف جریان تبادل نظرکردم و خواستار کمک شان شدم؛ همه در ارائۀ کمک اظهار عجز کردند و صمیمانه و با اخلاص به ما به تداوم مظاهرات مشوره دادند؛ علاوه می کنم که فهم آن زمان ما هم ازاین بالاتر به چیزی قد نمی داد و توان و تجربۀ مبارزاتی دیگری هم نداشتیم.

از جانب دیگر مردم هرات نیز از وحشت و سرکوب رژیم ظاهرشاهی به تنگ آمده بودند و از ما خواستار عکس العمل (برپائی مظاهره) در برابر این وحشی گری های مقامات حاکم می شدند.

بناءً رهبران “محفل هرات” برای تدارک مظاهرۀ دیگری تصمیم گرفتند و کار تدارکاتی را آغاز کردند.

سی (۳۰) میزان ۱۳۴۸ش برای برپائی تظاهرات دیگری در “عکس العمل به فشار دولت و تقویۀ روحیۀ مردم”، درنظر گرفته شد. در این وقت شهر هرات به یک شهر اشغال شدۀ می ماند که در هر جایش پولیس و عسکر مسلح دیده می شد. ما باید با دقت تمام کار می کردیم. رفقای رهبری “محفل هرات” در نشستی مسئولیت سازماندهی و برپائی این تظاهرات را به من و قدوس(انجینیرآهنگر و انجینیرقدوس ماما) سپردند و سخنران مظاهره هم مرا برگزیدند.

درجریان تدارک این گردهم آئی بودیم که رفیق خوب و توانمند ما “قدوس راد” به شکل مرموزی سکته کرد و درگذشت. مردم که از فشار رژیم به تنگ آمده بودند و احترام خاصی به رفقای ما، منجمله به شخص “قدوس راد” داشتند، در مراسم تدفین “قدوس راد” سهم گستردۀ گرفتند که هم ما و هم دولت را غافل گیر کرد. یک روز قبل درنشستی، رفقای رهبری ما فیصله کردند که در مراسم تدفین باید یکی از رفقای ما سخنرانی کند و این قرعه هم به نام “آهنگر” خورد و رفقا مرا به این سخنرانی برگماشتند.

حضور پُرازدحام مردم(به هزاران نفر)، درمراسم تشییع جنازه، که به قول همه، تا ایندم درهرات سابقه نداشت، و استقبال پرشور ازآن سخنرانی بر سر هدیره(مقبره)، دوتأثیر متضاد به جا گذاشت. مردم راضی بودند و انرژی دوباره گرفته بودند، و همه جا از حضور، مقاومت وشهامت رفقای ما یاد می شد. ولی برعکس، سردمداران حکومتی به ترس و وحشت افتاده بودند (شاهدان زندۀ آن روزها تا حال ازآن یاد می کنند). ازآن روز به بعد درهمه جا صحبت از تأثیر سخنرانی و نفوذ رفقای ما برمردم و ترس دولت از مردم بود. رژیم هم بر وحشت و کنترولش افزود.

سرانجام روز سی (۳۰) میزان فرا رسید و رفقای موظف در مکاتب، جریان را با همه بگیر وبند های دولت به محل موعود (دروازۀ قندهار) رساندند و مردم هم به دورشان جمع شدند. هنوز انانسر مظاهرات صحبتش را تکمیل نکرده بود که دورادور مظاهره توسط تعداد زیادی پولیس و عسکر محاصره گشته و لت و کوب مردم شروع شد. قوماندان امنیه با گروه یا قطعۀ ویژۀ مسلح سرکوب مظاهرات به قلب جریان داخل شده و خود را به رهبری تظاهرات رساند. ده ها پولیس قطعۀ مخصوص با قنداق تفنگ و باتوم ما را زیر لت و کوب گرفتند و کوشیدند که سه نفر(آهنگر، قدوس و عبدالله) را از بین مردم بربایند. مردم، به ویژه زنان باشهامت هرات، با پولیس وحشی رژیم ظاهرشاهی به زد وخورد پرداختند و از ما دفاع می کردند. اما تعداد زیاد پولیس و قساوت و خشونت شان، که به هیچ کس رحم نمی کردند، منجربه غلبۀ پولیس و ربودن آن سه نفر و زخمی شدن تعداد زیادی از زنان و مردان با شهامت شرکت کننده درتظاهرات سی ام ماه میزان ۱۳۴۸ش در هرات شد.

با آن که مردم بر وسایل نقلیۀ پولیس حمله کردند و کوشیدند سد راه پولیس ونجات سه فرزند شان که درنتیجۀ لت وکوب پولیس به شدت زخمی و اسیر شده بودند، شوند. ولی موفق نشدند و پولیس آن رفقا(آهنگر، قدوس و عبدالله) را زخمی و خونبار به زندان قرون وسطائیش برده و زیر شکنجه گرفت و دراتاق های کوچک نمناک و پر از حشره، کوته قلفی نمود و روزنه های ورود نور و هوا را نیز بست و تا چندین روزهم به کسی اجازۀ دیدار و ملاقات با این رفقا را نداد. مدتی بعد هم رفقای زندانی ما را با یک حملۀ شبانۀ پس از نیم شب به اتاق های زندان، با الچک و زولانه توسط موتر چکله(لاری) به شکل ظالمانه به فراه تبعید نمودند.

به این ترتیب جنبش سی ام میزان ۱۳۴۸ش در هرات، نیز به مثابه برگ افتخاری در جنبش مردمی دهۀ چهل؛ و سر کوب خونین آن به عنوان لکۀ ننگی بردامن کثیف رژیم ظاهرشاهی، ثبت تاریخ هریوا زمین، کارنامۀ مبارزاتی “محفل مبارزهرات”  و “جنبش دموکراتیک نوین” کشور و تاریخ خونبار افغانستان شده است.

برگرفته از کتاب “بازمیجوشد هریوا”، نگارش انجینیرشیر”آهنگر”