ض. نوابی

جلای کاذب هفت اکتوبر برخی را کور و کر ساخت

زمانی که در همین تاریخ(7 اکتوبر 2001 م) امپریالیزم امریکا به بهانۀ برانداختن امارت جهل وتاریکی طالبان به کشورما افغانستان حمله کرد و وطن ما را با هم پیمانان اروپایی – ناتویی اش اشغال کرد، بجز از تعداد کمی، سایرین همه از آن استقبال کرده وسناریوهای متعددی را به نمایش گذاشتند. از جمله ترفندهای تعمیم دموکراسی، صلح و آرامی، استقلال وامنیت، بهتر شدن اقتصاد، انکشاف معارف و تعلیم، مساوات وتامین عدالت اجتماعی، برابری حقوق زن ومرد، مبارزه علیه چور وچپاول؛ وحتی بعضی ادعا کردند که مملکت در مدت کوتاهی دوبی و کازابلانکا و سویس وکجا وکجا جور می شود.

اما گذشت زمان برای چندمین بارنشان داد که امپریالیزم ومتحدانش تنها به منافع  خود شان می اندیشند، ونه به آسایش، پیشرفت و ترقی کشورهای تحت سیطره و اشغال شان. آن ها از همان آغاز دوباره طالب را تقویه ومطرح ساختند و در تداوم آن جنگ و بی امنیتی را شدید تر، وحشیانه تر و بیرحمانه تر به راه انداختند. حکومت دست نشانده(شامل مجاهد و تکنو- بوروکراتهای مزدور) نشۀ دالر و قصر و زمین واختلاس میلیارد ها دالر شده و اختلافات داخلی روز تا روز اوج گرفت و مملکت به مجمر خون وآتش تبدیل گردید. اینک امپریالیسم خونخوار و متجاوز امریکا با سیه روئی تمام بالا خره بی شرمانه همان سفید جامگان سیه دل را مجلس آرا ساخته و افتضاح “مذاکرت صلح” به راه انداخت  مزدوران دست نشانده اش را کنار گذاشت، که عاقبت مزدوری و نوکر منشی هم همین است. نمیدانم آن هائی که ثناخوان این وحشت زیر نام دموکراسی و… شده بودند و جلای کاذب 7 اکتوبرچشم شان را کور ساخته بود، حال چه پاسخی خواهند داد.

پارچه شعری که در پایان تقدیم می گردد، به عنوان یک طنز می تواند تا جایی همین وضعیت را تداعی کند.

گفتم ای دل نروی خوار شوی زار شوی

بر سر آن دار شوی، بی بر و بی بارشوی

نکند دام نهد، خام شوی رام شوی

نپری جلد شوی، بی پر و بی بال شوی

نکند جام دهد کام دهد، از لب خود وام  دهد

در برت ساز زند رقص کند کافر و بی عار شوی

نکند مست شوی، فارغ ازین هست شوی

بعد آن کور شوی کر شوی، شاعر وبیمار شوی

نکند دل نکنی دل بکند بهر تو دل دل نکند

برود در بر یار دگری صبح که بیدار شوی

شعراز: مولانای بلخ