انجینیر ش. آهنگر

 تاریخ و جنبشی سرافراز و مبارزانی افراشته قامت و پاکباز

مصاحبۀ سایت “افراشته” با انجنیر ش. آهنگر

قسمت سوم

یکی از خاطراتم درزندان اینست که شبی داکترهادی محمودی به همراهی استاد رستاخیز به اتاق من آمده  و به دستور “س. ج. م” مرا به عضویت درآن سازمان که نام مستعارش را “ستاره” می گفت، فراخواند. من بحث رفیقانه و داغی درچگونگی تشکیل وعملکرد “س. ج. م” یا “ستاره” با داکترهادی محمودی داشتم و خواستار اسناد اثباتی تئوریک وعملی وجود چنین سازمانی در رهبری جریان “شعلۀ جاوید” شدم. چون به نظر من هیچ مدرکی مانند برنامه، آئین نامه و … و یا سازماندهی و رهبری عمومی که بتواند موجودیت یک سازمان را در رهبری جریان دموکراتیک نوین ثابت کند، وجود نداشت؛ و کار درحد عملکرد مشترک و رهبری مشترک محافل بود. تجربۀ کاری و عملی جریان نیز چنین نشان می داد. (بعدها خبرشدم که از استاد رستاخیز نیز چنین دعوتی به عضویت در “س. ج. م” به عمل آمده، ولی او این دعوت را نپذیرفته و خواستار اثبات وجود آن سازمان شده است، همچنان  از انجنیر عثمان نیز دعوت به عضویت در س. ج. م شد که نپذیرفت و او علیه آن سر و صدای زیاد راه انداخت).

بسیاری از کادرهای رهبری جریان، که اثر و فعالیت زیادی در رهبری داشتند و محبوب و فوق العاده قابل اعتماد بودند، نه تنها عضو “س ج م” نبودند، بلکه حتی از موجودیتش اطلاع نداشتند و اثر سازمان بودنش درکارکرد جریان، محسوس هم نبود و ما هرکدام مطابق فهم و توان فردی، و نهایتاً محفلی خود در جریان، کار و مبارزه و آن را رهبری می کردیم.

به طور مثال وقتی بعد از دهم سرطان ۱۳۴۸ ش،  ما، درهرات مورد ضربت شدید دولت  قرارگرفتیم و تعداد زیادی از رفقا را باید مخفی می ساختیم و درچگونگی تداوم شکل تظاهراتی کار نیز سوالاتی ایجاد شده بود، من شخصاً به همۀ محافل جریان درکابل مراجعه کرده و خواهان همکاری شدم. از رفقا خواستم که در نگهداری برخی از رفقای مخفی، ما را یاری رسانند و درچگونگی تداوم کار به ما مشوره بدهند. هرکدام شان، منجمله استاد واصف باختری، که عضو رهبری “س.ج. م”  بوده و ما هنوز از چنین پیوندی اطلاع نداشتیم، ازعدم توانائی شان در ارائۀ کمک به ما یاد کردند و نه تنها ادعای سازمان داشتن نکردند، بلکه گفتند هیچ کدام ما توانائی بیشتر از شما نداریم، و اما همه، رفیقانه درتداوم مظاهرات به ما مشوره دادند.

من در صحبتم با داکترصاحب هادی محمودی، در حد فهم همان روزم، مواردی از ضعف تئوریک و عملی جریان را، به دلیل نبود یک سازمان سرتاسری می دانستم، ولی داکترهادی محمودی ضمن دادن امید واری های زیاد وانتقاد از برخی کمرسی ها، وعده داد که اسنادی برای اثبات اصولیت وجود “س.ج.م” ارائه خواهد کرد و گفت درآینده برکمبودها غلبه می کنیم.  من هم با اعتماد رفیقانه به انتظار ماندم وهرگز این مسئله را افشا نکردم. ولی شب ها را تا صبح نخوابیدم و از شنیدن وجود سازمانی با این وضع نابسامان جنبش گیچ شده بودم. می خواستم امید وارباشم، اما تجارب مستقیم مانع این امیدواری می شد. شعرگونه ای درهمان شب اول به همین مناسبت سرودم  که حکایتگر گوشۀ از بحث رفیقانۀ من با داکترهادی محمودی و اتکاء و امید من به جریان، آرمانش و آیندۀ آنست؛ و اینک آن را به عنوان سند برخورد من در همان زمان، تقدیم تان می کنم:

   یکــشـــب درون دخمۀ زنـــدان ارتـجاع     

اندیـــشه ام به سیر حـــوادث گذر نـمود

درجـــادۀ پراز خم و پـــــــرپیـــچ زندگی

پیک خــــیال من به امیــدی ســـفر نمود

دربـــحر پرتــــــلاطــم این تیــره روزگار

درتنــگـــنــای مهلک و انـــــدوهبــارغم

آنشب که روشنی زجهان رخت بسته بود

وازرده بود خــاطرم از رنـــج و از سقم؛

ناگه یـــکـــی رفیــــق بــشـــد دراتاق من

گفتاببین که جلوه نموداست صبح راست!

گفــتـم مگر هنوز نه دوراست راه صبح؟

گفــتــا شبی که صبح ندارد بگو کجاست؟

با یک جهان امید به من گفت کای رفیق

“آنــجــا ستاره ایست درخشان و تابناک”

“آن اختری که دردل شبهای تیره رنگ”

 راه نجــات خلق به نورش نــموده پاک

ناگه بــخود شدم که من از رمــز زندگی

چـــون بیخبر بدم به جـــهانی دگر شدم

اکنون که از درخشش نور امــید بخش

وز جلوه های صبح فروزان خــبرشدم

با اتکاء به بـــازوی پــیـــــکار کـــارگر

با تکیه روی رزم شــــرربـــار بـــزرگر

برعــزم رزمـــــجو وبه اندیــــشۀ نوین

“برشـــعـــلۀ ســتــــــارۀ آمال رنـــجبر”*

سوی هدف روان شــــدم و نا امیدی ام

شد بـــــــرطرف بگـــشت مبدل به آرزو

باعشق و شور وشوق نجات ستمکشان

خیزاب سان شدم به تلاش وبه جست وجو

دریــــافـــتــم که درافــــــق زنـــــدگانی ام

“خورشید خاوران” طلع خویش سرگرفت

وز برق تــنـــد شعــــلـــــۀ جاوید انقلاب

اهـــــریــمـــن فــــساد ره مرگ برگرفت

                                                                                 ساعت سه صبح ۱۵. ۷ . ۱۳۴۹ ش

                                                                              * مصرع های داخل گیومه از استاد رستاخیز است

این خوشبینی ما دوام دار نماند و همچنان در انتظار سند و مدرک اثبات سازمان ماندیم؛ ولی رفقای رهبری س . ج . م، جز یک نوشتۀ مختصر به نام سند جلسۀ همگانی که (آب) یعنی “آئین نامه و برنامه” نام گذاشته بودند، چیز دیگری ارائه نکردند. آن نوشته هم به هیچ صورت نمی توانست به تنهائی وجود یک سازمان را در آن شرایط به اثبات برساند. با این حال ما دراین مورد هیاهو و جنجال نکردیم، گفتگوی ما در مورد اثبات و جود س ج م، به عنوان یک سازمان سرتاسری در رهبری جریان “شعلۀ جاوید”، تا به رهائی ما از زندان و دربیرون از زندان نیز درجلسات پی درپی، بعضاً شبانه روزی، با شرکت من و استاد رستاخیز و کریم جان، با استاد واصف باختری و با آرامش ادامه یافت، ولی متاسفانه به نتیجه نرسید. این سازمان جوانان مترقی بود که با پخش اعلامیۀ تحت عنوان “انقلابی گری خرده بورژوائی را به دورافگنیم”، اختلاف “رفقای هرات” با خود را علنی ساخت. 

پس از گذراندن دوران پر رنج، پرشور و آموزندۀ زندان، در ۲۴ حوت ۱۳۵۰ش از زندان رها شدم و واپس به حلقۀ رهبری “محفل هرات” پیوستم و به کارمبارزاتی ام ادامه دادم. همین که به هرات رسیدم عدۀ زیادی از مردم و روشنفکران به دیدنم می آمدند. این زمان مصادف بود با قحطی در ولایات حوزۀ غرب افغانستان. و مردم هرات به رفقای ما شکایت می کردند که گدام های دولتی گندم دارند، ولی به نرخ نورمال هم آن را به مردم نمی فروشند و آن را احتکار می کنند؛ اما مردم از گرسنگی، علف و ریشۀ گیاهان را می خورند و می میرند. دولت به مردم وعده داده بود که در برابر کار برای شان گندم بدهد؛ مردم پذیرفته و عدۀ درپروژه های سرک سازی دولتی یک ماه کار کرده بودند، اما دولت در برابر کارشان هم برای شان گندم نداد. با چنین حالی، مردم از ما خواستار اقدام عملی در دفاع از قحطی زدگان می شدند.

هنوز یک هفته از رهائیم از زندان نگذشته بود که به بهانۀ دیدار من، جلسۀ بزرگی از رهبران و فعالین محفل هرات(بیش از سی نفر) درخانۀ ما برگزارشد و فیصله کرد که یک حرکت وسیع اعتراضی را سازماندهی کنیم. ازهمان روز با رفقای هرات، به شرکت استاد رستاخیز، انجینیر رحمان منصوری و… مشغول تدارک یک عمل گستردۀ توده ئی، که زمینه اش خیلی مساعد بود، برای نجات مردم از گرسنگی و مرگ شدیم. با اعزام رفقائی به روستاها وبسیج مردم آماده به عمل، به تاریخ دهم حمل ۱۳۵۱ ش مظاهرۀ پرشکوه چندین هزارنفری در اعتراض به دولت ظاهرشاهی، به عنوان عامل آگاه وقایع فاجعه بار جامعه و برخورد آن به مسئلۀ قحطی به راه انداختیم. دراین روز موج انسانی برای حق خواهی، درحالی که بیل و کلنگ و داس و… در دست داشتند، شهر هرات را فرا گرفته بود و مردم  به حرف رفقای ما گوش می دادند و تحت رهبری محفل ما با نظم خاصی حرکت می کردند.

درهمین روز، عدۀ از وکلای هرات در پارلمان را نیز به مظاهره احضار کردیم و درچوک شهرنو هرات، آن ها به بی صلاحیتی شان درپالمان و افشای زد و بند های پارلمان با حکومت، اعتراف کردند؛ که این یک نوع محاکمۀ علنی وکیلان پارلمان ارتجاعی درسر چوک شهر بود.

 عصر همان روز که مظاهره را به طرف قوماندانی امنیۀ هرات رهبری کرده و در جلو قوماندانی تحصن نمودیم، درآنجا دوباره خواست توزیع گندم را، به پشتوانۀ موج توده های خشمگین حاضر درمیدان مبارزه، با اخطار به عملکردهای بعدی، اعلان نمودیم. درنتیجۀ حمایت و پافشاری موج توده ها و رهبری درست، و شناخت دولت از ما و عملکرد های قاطع ما درسال های پار و پیرار، دروازه های گدام های گندم بازشد و گندم را به مردم توزیع کردیم و کاروان هائی از گندم و غله جات ذخیره شده برای احتکار را، به ولایات شدیداً قحطی زدۀ بادغیس، غور و فراه ارسال نمودیم.

این یک حرکت بی نظیر، هم از نظر کمی وهم از نظر کیفی درتاریخ جنبش درسراسر افغانستان بود که فقط به خواست توده ها پاسخ می داد و هیچ انگیزۀ روشنفکرانه نداشت، به نتیجۀ مطلوب هم رسید.

ادامه دارد