مهران زنگنه
تضاد و فراتعیینکنندگی
لویی آلتوسر
یادداشت مترجم: آلتوسر از جمله فیلسوفان برجستهی قرن گذشته است. او از یکسو با مارکسیسم روسی و از سوی دیگر با «گرایشات هگلی» در عرصهی فلسفه به مقابله پرداخته است. به خود او، یا بهتر است بگوئیم به نوع یا شکل قرائت او از مارکس، علیرغم نکات و سئوالات بسیار درخشان و در عین حال بحث برانگیزی مثل سئوالاتی که در باره مفهوم دیالکتیک هگلی و مارکسی و تفاوت بین آنان مطرح کرده است، میتوان ایرادات بسیار گرفت و گرفته شدهاند. صرفنظر از ایرادات سیاسیای که منجمله به نقش او در جنبش دانشجویی ۶۸ میتوان گرفت و گرفته شدهاند، در سطح فلسفی دریافتهای او منجمله به نظریهی تاریخ او، ارزیابی او از خودآگاهی، به نحوهی تبدیل انسان به سوژه از طریق استیضاح (صدا زدن) و غیره مورد منازعهاند.
صرفنظر از مشکلات مفاهیم آلتوسری، برای مثال، ایدئولوژی که به نظر نزد او قادر «مطلق» میآید، میتوان آلتوسر را حداقل به عدم پیگیری در پراکسیس تئوریک (روند طرح، بررسی و حل مسئله) متهم کرد. در مقاله «دستگاههای ایدئولوژیک و دولت» در برخورد او با دستگاههای ایدئولوژیک، همانطور که دیگران مطرح کردهاند، این ناپیگیری را در عدم تعریف دقیق و شفاف از این دستگاهها میتوان دید. نزد او در این مورد و ایضا نزد دیگران و بحثهایی که در مورد آثار او شده است به این سئوال که کجا دستگاههای ایدئولوژیک پایان مییابند و مرزشان کجاست، نمیتوان یافت.[1] اگر چه باید تاکید کرد این دریافت، که مبتنی بر تاملات گرامشی است، نسبت به دریافت ناتمام و به این اعتبار «خام» گرامشی «پیشرفت» محسوب میشود، و مانع تقلیل دولت به هسته سخت آن (یعنی دستگاه سرکوب) میگردد. با توجه به مشکل فوقالذکر، اما این «پیشرفت»، با وارد کردن مفهوم دستگاههای ایدئولوژیک صورت میگیرد که اتفاقا به معنای آلتوسری کلمه یک «مفهوم ایدئولوژیک» است، یعنی فقط اشاره به یک مجموعه روابط دارد بدون آنکه شناخت دقیقی از آن روابط عرضه بکند.[2]
در مقالهای که در دست دارید، آلتوسر مفهوم فراتعیین را از حوزهی دیگری به حوزهی تئوری تاریخ و انقلاب انتقال میدهد. پیش از هر چیز میتوان یک سئوال فلسفی بُحت مطرح کرد: شرط (شروط) انتقال یک مفهوم (در اینجا فراتعیین) از یک حوزه به حوزهی دیگر، بیگانه نسبت به حوزهی پیشین، چیست؟[3] با به کار بردن مفاهیم خود آلتوسر میتوان پرسید آیا حداقل تفاوت در میدان شناخت، مکان طرح مفهوم و مفاهیم دیگر در رابطه با آن در حوزهی دیگر و حوزهی جدید، نمیباید مورد توجه قرار بگیرند؟
خود اصطلاح اهمیت تعیین کننده ندارد، مسئله تعیین و تعریف آن، و نسبت مفهوم جدید با سایر مفاهیم، بالاخص مفاهیم بنیادی، بویژه از جهت سازگاری و رفع ابهام از آن و بررسی تغییراتی است که با وارد کردن این مفهوم در سیستم گزارههای موجود صورت میگیرند. وقتی آلتوسر در این متن ادعا میکند فراتعیین تعیین کنندگی حقیقی است، آیا حقیقی بودن تعیینکنندگیهای دیگر، منجمله حقیقی بودن «تعیین کنندگی در تحلیل نهائی»(مارکس) ، زیر سئوال نمیروند؟ اگر میروند آنگاه نتایج عدم حقیقی بودن «تعیین کنندگی در تحلیل نهائی» در چارچوب سیستم نظری (و در عالم واقع) چه خواهد بود؟ و در غیر این صورت نسبت فراتعین و تعیین کنندگی در تحلیل نهایی چیست؟
مفهوم فراتعین از روانشناسی اخذ شده است. در آن حوزه برای «روشن کردن» علل رویا به کار رفته است، بدون اینکه در آنجا (حداقل در کاربرد اولیه) نسبت علل متفاوت با یکدیگر و هر یک با نتیجه روشن شوند. در اینجا نیز همین کار حداقل در رابطه با تضادها صورت میگیرد. صرفنظر از تبعات وارد کردن مفهوم برای کل دستگاه فکری، آلتوسر با وارد کردن این مفهوم میخواهد تفاوت تضاد هگلی و تضاد مارکسی را از منظر خویش نشان بدهد. او ادعا میکند، در غیاب این مفهوم تضاد مارکسی بدل به تضاد سادهی هگلی میشود؛ -تضاد سادهای که مبتنی بر یک اصل سادهی درونی ایضا تقلیلگرایانهای است که بر اساس آن این بار با برداشت «هگلی» از مارکس همهی تحولات منجمله تحولات تاریخی توضیح داده میشوند.
در این متن صرفنظر از موضوعات دیگر بحث برانگیز (مثل ساخت دیالکتیک به طور کلی و کنار نهادن ضمنی مقولهی نفی نفی)، حواشی جالب و … که گاه قابل توجه و تاملند، در مورد تضادها چیزی جز یک گزارهی قطعی (که البته از اهمیت بسیار برخوردار است) یعنی اینکه تضادها منجمله تضاد اصلی فراتعیین میشوند، و نشاندن این مفهوم به جای انباشت تضادها (لنین) و به این ترتیب ابتدا به ساکن یک تغییر صورتبندی نمیتوان یافت.[4]
با اینکه آلتوسر با به کار بردن تعبیر دایره در هگل (در متن زیر) از دوایری با مراکز متفاوت حرف میزند که بر مراکز یکدیگر تاثیر میگذارند، اما در مورد نحوهی تاثیر این مراکز بر یکدیگر (یا فراتعیین)، حتی با در نظر گرفتن مقالهی دیگر «در بارهی ماتریالیسم دیالکتیک»، که به این موضوع ربط مستقیم دارد، چیز جدیای نمیگوید.
علیرغم اهمیت بسیار زیاد گزارهی «تضاد مارکسی فراتعیین میشود»، وقتی نقد جریاناتی مطرح میشود که کل روند گسست مشخص را به یک تضاد تقلیل میدهند و انباشت تضادها در روند گسست مشخص، رابطهی بلاواسطه و «در تحلیل نهائی» یا دقیقتر نحوهی بلاواسطه شدن نهائی در گسست، که بالاخص مفهوم فراتعیین میتواند در توضیح آن نقشی ایفاء بکند را نمیبینند، و در سطح نظری، حداقل تقلیلگرا و به زعم آلتوسر هگلی میشوند، با این همه نزد خود آلتوسر، نه فقط در این مقاله بلکه با در نظر گرفتن متون دیگر، به خصوص مقالهی فوقالذکر، سئوال (یا سئوالات) بنیادیای که با فراتعیین تضاد(انباشت تضادها) پیوند تنگاتنگی دارند، به چشم نمیخورند، مطرح نشدهاند، جواب داده نشدهاند و در مورد آنان به نظر میرسد تا به آخر فکر نشده است. مثل: سطح تحلیل و درجهی تجرید در مورد هر یک تضادها در نظریهی تاریخ و روندهای مشخص؟ نحوهی فراتعیین یا مکانیسم انباشت تضاد؟ آیا رابطهی تضادها با یکدیگر متناظر با رابطهی ساختها با یکدیگر است؟ در این مقاله و به خصوص در مقالهی مذکور تلاشهای، هر چند نه کاملا موفق، در مورد وضعیت و رابطهی ساختها با یکدیگر به طور کلی میتوان دید، اما نه در مورد وضعیت و رابطهی تضادها با یکدیگر؛ به خصوص با توجه به زمان و بر بستر زمان که بر بستر آن الزاما رابطهای یک به یک بین آنان و ساختها (به ویژه با توجه به وزن هر ساخت در تمامیت مشخص) وجود ندارد. اشاراتی که به مائو نیز میشود، چه در این مقاله و چه در مقالهی فوقالذکر دیگر، کمکی به حل مشکل نمیکنند.
علیرغم اینکه دو مفهوم فراتعیین و زیرتعیین به نظر مفاهیمی میآیند که میتوان آنان را در حوزهی دیگر نیز با زدودن آلودگیهای ساختگرایانهی آنان یا با قرار دادن انسان و انسانها در جایگاه واقعی آنان، به خصوص در تحلیل میدانهای مبارزات اجتماعی ثمر بخش نمود، در اینجا در رابطه با تضادها طبعا بدون تشخیص سئوالات فوقالذکر و جواب به آنان نمیتوان نتایج عملی-سیاسی از نظریه آلتوسر در مورد فراتعیین تضاد گرفت و کاربرد مفهوم فراتعیین به شکل فعلیاش به جای انباشت تضادها (لنین)، در صورت آگاه بودن به مشکلات مفهوم، علیرغم مثبت بودن آن، به زعم من فقط دلالت بر مرزبندی با تقلیلگرایی دارد.
با این همه خواندن مقالهی زیر را حداقل به آن دسته از آزادی-عدالتخواهان که پراتیک تئوریک را، به عنوان یک لحظه از پراتیک اجتماعی، و نه امری جدا از سایر لحظات پراتیک، در استراتژی اجتماعی خود از قلم نمیاندازند و این لحظه را در نقل این گفته یا آن گفته، تکرار مکررات ملالآور و چند گزارهی عام خلاصه نمیکنند، و یا با نحوهی قرائت مارکسیسم سنتی و تکصدائی از مارکس و دیگران مشکل دارند، حداقل به خاطر آشنا شدن با مشکلات نظری توصیه میکنم.
طبعا هر اثری را میتوان به اشکال مختلف قرائت کرد. اما قرائت زمانی ثمر بخش است که انتقادی و متامل (به معنای گرامشیانه کلمه) باشد.
تذکر: در ترجمه ابتدا متن انگلیسی و آلمانی مأخذ قرار گرفتند. در پایان ترجمهی خود را با متن اصلی فرانسوی مقایسه کردم، از آنجا که دو متن انگلیسی و آلمانی با یکدیگر و هر دو با متن اصلی قدری اختلاف دارند، در روند مقایسه تغییراتی در ترجمه دادم که عمدتا به معنا برمیگشتند. باید ذکر کرد صورتبندیها در ترجمههای انگلیسی و آلمانی با متن فرانسه فاصله دارند و این فاصلهها به ترجمهای که در دست دارید نیز انتقال یافتهاند. به متن آنچه که در ابروهای شکسته [] آمده را برای فهم بهتر آن افزودهام. در زیرنویسها آنجا که چیزی افزودهام نوشتهام مترجم، در غیر این صورت زیرنویس از آن آلتوسر است. لغاتی که به آلمانی در متن آمدهاند همگی از آلتوسر و در متن فرانسه نیز موجود هستند. این مقاله یک ضمیمه نیز دارد که ترجمهی آن در فرصت دیگری ارائه میشود.
ماخذهای ترجمه
LOUIS ALTHUSSER, FOR MARX, 1969, Penguin Press, Translated by Ben Brewster
Louis Althusser, Für Marx, Suhrkamp Verlag, Aus dem Französischen von Karin Bradimann und Gabriele Sprigath, 1968
ALTHUSSER, LOUIS, Pour Marx, avant-propos d’Étienne Balibar, Editions La Découverte, Paris, 1986, 1996, 2005.
***
[1] علاوه بر این سئوال، سئوالات بسیار دیگری در این رابطه مطرح شدهاند که از ذکر همهی آنان در اینجا اجتناب میشود.
[2] در مورد «مفهوم ایدئولوژیک» رجوع شود به مقالهای در همین مجموعه مقالات ماخذ ترجمه به نام «مارکسیسم و هومانیسم».
[3] همین سئوال را در مورد مفاهیم ساختگرایانه دیگر نیز میتوان مطرح و دنبال نمود.
[4] فراتعیین یکی از مهمترین مفاهیم آلتوسراست. طبعا جدا از این بحث در مورد تضادها مبنا و نتایج بسیار دیگری نیز دارد که در اینجا به طور مشخص مورد بحث قرار داده نمیشوندو از حوصلهی یک یادداشت خارجند. فقط برای مثال بد نیست ذکر شود: این مفهوم به نظربرخی از فلاسفه در چارچوب برخی از قرائتهای ممکن مارکس با نظریهی مونیستیتاریخ سازگار نیست. در مقالهی زیر نیز دیده میشود که علاوه بر مشکلات دیگر مفهومفراتعیین با دریافت رابطهی زیربنا و روبنا بر اساس یک قرائت ممکن دیگر مارکس همساز نیست. رجوع شود به
Gilbert MURY – MATÉRIALISME ET HYPEREMPIRISME