ارسالی: آرش

تضاد به زبان ساده

قسمت هشتم

به ادامۀ گذشته

     تضاد عمده چیست؟ چه وقت وچرا یك تضاد عمده می شود؟

ابتدا طبق روال صحبت، از مثال طبیعی آغاز می كنیم. درپروسۀ حیات در یك موجود حیه تضادهای مختلفی وجود دارد، مثل تضاد بین انابولیسم وكتابولیسم، تضاد بین نور وعدسیۀ چشم، تضاد بین امواج صوتی و پردۀ گوش، تضاد بین خواست های این موجود و توانمندی هایش در برآوردن آن ها و. . . یك سری تضادهای دیگر كه در مجموع این ها درپدیدۀ حیات، یك تضاد تعیین كننده است  و ماهیت حیات، یعنی زنده بودن را درین موجود تعیین می كند. همین تضاد را با همین خصوصیتش در موجود زنده تضاد عمده می گویند؛ و آن تضاد بین انابولیسم وكتابولیسم است، كه وجود آن عامل اصلی پدیدۀ حیات در موجود زنده است. موجود زنده در نتیجۀ عملكرد همین تضاد جریان جذب و دفع را انجام می دهد وحیات را به پیش می برد.

دراجتماع خود ما نیزتضادهای متعدد وجود دارد كه بعضی ها تضادهای اساسی اند. تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا وتضاد بین دهقانان وفئودالیسم، تضادهای اساسی جامعۀ ما به حساب می آیند. هكذا تضادهای دیگری نیز بین پرولتاریا ودهقان، بین بورژوا وفئودال،‌ خرده بورژوازی و بورژوازی، ‌تضاد بین شهر و  ِده، بین روشنفكر و ملت، تضاد بین خود  روشنفكران و. . . تضادهای دیگری هم در جامعۀ ما وجود دارند. ولی خصلت جامعۀ ما را درهمین مرحله از تكاملش كدام تضاد تعیین می كند؟

جامعۀ ما با تجاوز روس به یك جامعۀ مستعمره تحول منفی كرده است، كدام یك ازین تضادها خصلت مستعمره بودن جامعۀ ما را تعیین می كند؟ تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی؟ نه! تضاد بین دهقانان و فئودال ها؟ نه! تضاد بین روشنفكران؟ هرگز! تضاد بین پرولتاریا و دهقانان؟ به هیچ صورت نه! پس كدام تضاد؟

تضاد بین سوسیال امپریالیسم روس وعمالش، با خلق افغانستان. این تضاد خصلت مستعمره بودن جامعۀ ما را تعیین می كند و تضاد عمده است. هم اكنون جهت تجاوز، كه مستعمره بودن با آن مربوط می شود، جهت عمدۀ تضاد را می سازد. فقط باحل این تضاد عمده است كه می توان به حل تضاد های دیگر دست یافت. تا این تضاد عمده باقی است، هر نیروئی كه حل تضاد دیگری را عمده بسازد به گمراهی سفرمی كند و برعُمر استعمار روس دركشور ما می افزاید. به گفتۀ لنین، از زنجیر مسایل باید به حلقۀ اساسی دست یافت، تا از طریق آن حلقات دیگری را نیز پیهم به دست آوریم .  

با عمده قرار دادن جنبش آزادیبخش در پروسۀ تكامل اجتماع ما و درآمیزش با آنست كه به روستا ها دست می یابیم و به نیاز دهقانان پاسخ می دهیم. با وارد شدن درین عرصه گاه است كه از نیروی منفعل درخود، به نیروی موثر برای مردم گذار می كنیم، با تحلیل منطبق با واقعیتی كه درجریانش قرار داریم راه حل تضاد های دیگر را می یابیم، نه این كه هوابندان آسمان و ریسمان گز كنیم. 

 با تشخیص تضاد عمده وجهت عمدۀ تضاد است كه می توانیم دشمنان را رده بندی كرده و متناسب باآن آرایش قوا كرده و به اهداف اولیه و دراز مدت برسیم .

مسئلۀ دیگری كه جداً به آن باید توجه كرد. مسئلۀ همگونی و مبارزۀ اضداد است. درهر پدیده ای، چه طبیعی وچه اجتماعی، مبارزۀ اضداد عمدتاً مطلق وهمگونی شان نسبی است. اگر مبارزۀ اضداد را بدون همگونی درنظر بگیریم درمسایل اجتماعی به چپروی های درمیغلطیم كه نتایج ناگواری همراه دارد. هرگاه همگونی بدون مبارزه را بپذیریم به راست روی درمیغلطیم كه تسلیم طلبی های ملی وطبقاتی وانحلال طلبی محصول آنست. حال این مسئله را قدری میشكافیم :

 “همگونی، تطابق، وحدت، نفوذ متقابل، وابستگی متقابل(یامشروط بودن متقابل)، ارتباط متقابل ویاهمكاری متقابل” به قول مائوتسه دون اینها همه اصطلاحاتی برای یك مفهوم واحد هستند كه از آن دو نكته منظور نظر است :

1 ـ در پروسۀ تكامل هر شی یا پدیده ای، وجود هریك از جهات متضاد شرطی است برای وجود جهت دیگر و هر دو جهت دریك مجموعۀ واحد همزیستی می كنند. به چه شكل؟ باز طبق روال بحث خود یك مثال طبیعی می آوریم؛ آب را در نظر می گیریم، آب از دو عنصر كه دارای ولانسهای متضاد اند تركیب یافته است. با این ولانسهای متضاد (مثبت ومنفی) است كه هایدروجن وآكسیجن باهم تركیب می شوند. وجود آكسیجن بدون وجود هایدروجن پدیده ای به نام آب را به وجود نمی آورد. اگر وجود آكسیجن وهایدروجن را درنظر بگیریم ولی روابط متقابل بین این دو عنصر وتاثیر ونفوذ پذیری خاص شان از یكدیگر را درشرایط ویژه درنظر نگیریم، بازحاصل، آب نیست. فقط با وحدت، تقابل، و روابط متقابل، همبستگی، تاثیر و نفوذ متقابل و موجودیت دوجهت متضاد در شرایط معین زیست است كه پدیده ای می تواند وجود داشته باشد و وجود هریك از جهات متضاد شرط وجود جهت دیگر ولذا شرط وجود پدیدۀ مورد نظراست. درمثال پدیده های اجتماعی می بینیم، وقتی پدیده ای را به نام فئودالیسم به ارزیابی بگیریم، اگر دوجهت متضاد این پدیده، یعنی دهقان وفئودال وشرایط ومناسبات معینی (شیوۀ تولید فئودالی) وجود نداشته باشد، مفهومی به نام فئودالیسم درجامعه نمی تواند وجود داشته باشد. وجود فئودال و دهقان، در رابطۀ متقابل، همزیستی متقابل، تاثیر، نفوذ پذیری و وحدت متقابل كه نحوۀ خاص خود را دارد(مناسبات تولیدی فئودالی) مُشخِص جامعۀ فئودالی هستند. اگرهریكی از این ها نباشد (دهقان یا فئودال) پدیده ای به نام فئودالیسم وجود ندارد.

درجامعۀ سرمایه داری پرولتاریا و بورژوازی رامی توانیم درنظر بگیریم كه هیچكدام بدون دیگری قادرنیست جامعۀ سرمایه داری را بسازد. فقط در وحدت وهمزیستی، تقابل، نفوذ متقابل و. . . این دو جهت متضاد است كه پدیده ای به نام سرمایه داری اظهار وجود می كند. شرایط وجود و همزیستی این دوجهت متضاد، رشد صنایع عظیم، سلب كامل مالكیت از پرولتاریا، تمركز وسایل تولید دردست بورژوازی و. . . یعنی شیوۀ تولید بورژوازی به حساب می آید.

 ببینید دیالكتیك چقدر مسایل را دقیق و روشن بیان می كند. عرض كردم كه تاثیرات روابط متقابل وشرایط لازم را باید درنظرگرفت، اگر آن شرایط نباشد، مثلاً آكسیجن وهایدروجن نمی توانند آب را بسازند. تحت هرگونه شرایطی این دو عنصربه آب تبدیل نمی شوند.  تحت هرگونه شرایطی نمی تواند پرولتر و بورژوا به وجود بیاید وسیستم بورژوازی را بسازد و یا تحت هرشرایطی این سیستم را برهم بزنند. همان ویژگی ها وشرایط خاص ومعین خود را هریك ازاین جهات متضاد باید داشته باشند تا بتوانند، علیرغم اختلاف جهت، باهم همزیستی كنند وپدیده ای معینی را بسازند.

 در جامعۀ كنونی ما هم اكنون شرایطی به وجود آمده كه درجنگ ضد تجاوز روس نیروهای متضاد از نظر منافع درازمدت، می توانند دریك جبهۀ وسیع، ولو به طور مشروط و گذرا، دركنارهم قرار بگیرند. پدیدۀ جنگ آزادیبخش ملی لازمه اش ایجاد جبهۀ وسیع متحد ملی از تمام طبقات واقشار گوناگون وحتی متضاد، ضد تجاوزاست. در این جبهه است كه باید نیروهای متضاد برای حل  تضاد عمده در كنار هم قرار بگیرند، پس باید بیاموزند كه چگونه باهم همزیستی كنند، ارتباط متقابل، نفوذ متقابل، وابستگی متقابل، همكاری متقابل و… همۀ این ها شرایط دیالكتیكی ایجاد پدیدۀ به نام جبهۀ متحد ضد تجاوزی است. كسی كه نخواهد این مناسبات را با نیروهائی كه موقتاً دركنار آن ها باید قرار بگیرد، برقرار كند، به جنگ آزادیبخش ملی ضربه می زند. و كسی هم كه این روابط و مناسبات را مشروط، ‌نسبی و گذرا نبیند و قدم به قدم رسوبات ناسالم افكار و اندیشه های طبقات دیگر را دریك كارعمیق ایدئولوژیك ـ سیاسی و سازمانی ازخود نزداید، به یك هویت زدائی و زوال خود تن داده است. لذا رفقا باید تمام این جوانب دیالكتیك را درنظر بگیرند. نه به چرندیات نفی هرگونه همكاری وهمزیستی با دیگران تن در دهند و نه به دنباله روی وهویت زدائی. بلكه برعكس با مبارزه با این دو انحراف، استوارانه واصولی حركت كنند. این یك نكته از همگونی بود واما نكتۀ دیگر :

2 ـ تحت شرایط معین هریك از دوجهت متضاد به ضد خود بدل می گردد. این معنای دیگری از همگونی است (درین رابطه مثال طبیعی از تعاملات درونی تضاد ها درزمین وایجاد حركات تكتونیكی وساختارهای جیولوژیكی وتبدیل آن ها به یكدیگر ارائه شده كه خیلی تخصصی واكادمیك، ودرعین زمان با اشاره به نقشه ومفصل بود، لذا از نوار به تحریر نیاوردیم، عذر ما را بپذیرید) درمثال اجتماعی بازهم پرولتاریا و بورژوازی را درنظر می گیریم :

پرولتاریا در جامعۀ سرمایه داری یك طبقۀ محروم است وسلب مالكیت شده. برعكس بورژوازی حاكمیت دارد، غالب است، وسایل تولید درمالكیت اوست، سهم زیاد از توزیع می برد، مصرفش فوق العاده است، درتولید نقش ندارد و. . . این ها امتیازاتی هستند كه بورژوازی در آن شرایط دارد. ولی وقتی پرولتاریا به مرحله ای از رشد فكری ـ سیاسی می رسد كه با بسیج توده ها انقلاب می كند وسیستم سوسیالیستی را به وجود می آورد. اینجا دیگر مالكیت بورژوازی بزرگ به نفع جامعه مصادره می شود، درتولید باید، مانند دیگران، بورژوا هم حصه بگیرد، مصرف به اندازۀ كارش بكند و از نظر سیاسی واقتصادی از صدر به ذیل كشیده می شود. پرولتاریا برعكس بالا می آید و به حاكمیت می رسد، دیكتاتوری بورژوازی را، كه بر اكثریت مردم ستم می كرد، به دیكتاتوری پرولتاریا، كه حافظ منافع اكثریت است، تعویض می كند وخلاصه درتمام اركان جامعه دگرگونی وجابجائی به وجود می آید و اضداد به یكدیگر تبدیل می شوند. این نوع دیگر همگونی اضداد است.

درجامعۀ موجود ما ببینیم. درموقف نیروهای مختلف درگیر درجنگ، طی این مدت نظری بیاندازیم. نیروهای انقلابی نخست به شكل نیروهای خیلی ضعیف درجنگ علیه تجاوز روس شركت كردند و در روستاها و درجبهات در كنار نیروهای دیگری كه برخی ها وابستگان امپریالیسم هستند قرارگرفتند. علیرغم كار شكنی های نیروهای ارتجاعی، این نیروهای انقلابی بودند كه با درس آموزی از همگونی اضداد به اشكال مختلف كار توانستند روابط خود را حفظ كنند و توسعه دهند. كار تكامل این نیروهای انقلابی بالا گرفت و به مناطق معینی كنترول وحاكمیت پیدا كردند. اگر دیروز برای عبور ازاین محل های معین می بایست روشنفكران ونیروهای مردمی مخفیانه عبور كنند و یا از دیگران مجوز بگیرند، امروز برعكس برای عبور نیروهای دیگر از این محل، موافقۀ نیروهای انقلابی ومجوز شان لازم است. این نوعی جا عوض كردن تضاد است كه درآن، درمحل خاصی، نیروهای معینی كه مسلط بودند، تسلط شان را از دست دادند و به جای آن نیروهای دیگری كه ضعیف بودند، مسلط گشته اند. این نوع دیگری از همگونی تضاد است كه تحت شرایط خاصی عمل می كند. با تكیه به همین اصل همگونی تضاد و تبدیل یك شی به ضد خود است كه می توان با عملكرد سالم مطمئن بود كه نیروی انقلابی در سراسر كشور از نیروی ضعیف به نیروی قدرتمند تضاد بدل می شود،‌ و نیروهای ارتجاعی كه هم اكنون با مساعدت شرایط ویژه برجبهات مسلط هستند به نیروی تابع جا عوض خواهند كرد. هكذا روس ها وعمالشان ازحاكمیت به زیر كشیده شده وكشور ما آزاد می شود.

اگراین نوع همگونی وجود نداشته باشد، دیالكتیك می گوید كه پدیده یا شی نمی تواند وجود داشته باشد. یعنی اگر نیروهای انقلابی درجنگ آزادیبخش به نیروی رهبری كننده بدل نشوند، جنگ آزادیبخش به گمراهی كشیده می شود، كه دیگر جنگ آزادیبخش نیست، بلكه ستیزه وكشتار مزدورانی خواهد بود برای تصرف قدرت بیشتر و تأمین منافع اربابان. یعنی پدیده ای به نام جنگ آزادیبخش نمی تواند وجود داشته باشد، اگر شی به ضد خود تبدیل نشود، نو و كهنه شدن مفهومش را از دست می دهد. در مثال بالا اگر نیروی انقلابی به نیروی حاكم و نیروی حاكم كنونی به نیروی ضعیف و تابع تبدیل نشود،‌ باز همان استقرار سیستم های پیشین حاكمیت است و بقای كهنه، كه هرگز درجهت تاریخ نیست و نمی تواند پایا و متكامل باشد. ما در طبیعت و دراجتماعات مختلف شاهد هزاران نو و كهنه شدن پدیده ها و قضایا هستیم. جامعۀ ما نیز آبستن پدیدۀ نوین است.

    ادامه دارد