ارسالی: آرش

 تضاد به زبان ساده

قسمت چهارم

خاص بودن تضاد

به ادامۀ گذشته

خاص بودن تضاد را كمی می شكافیم، البته هدف اصلی ما درینجا تطبیقی ساختن تئوری های عام است درشرایط خاص كشورما، نه اینكه فقط فورمول های كتابی را تكرار كرده برویم، اگر تكراری هم بشود تكرار احكام واصول است كه به مثابه معیار ارائه می كنیم.

درهرشكل حركت ماده، تضاد خصلت خاص خود را دارد كه همین خاص بودن خصلت تضاد انواع حركت را مشخص می سازد و از همدیگر تفكیك می كند. برمبنای تضاد خاصی كه ماهیت ویژه را در پدیده ها تشكیل می دهد، تنوع لایتناهی پدیده ها به وجود می آید. اگر لایتناهی تضادهای ویژه نباشند، لایتناهی پدیده های متنوع وجود داشته نمی توانند؛ واگر تضادهائی ازنظرخصلت وخاصیت باهم مشابه باشند، به همان نسبت می توان پدیده های مشابه را در طبیعت برشمرد. به همین مبنا است  كه تضادهای مربوط به حوزۀ  معینی را علم معینی به پژوهش می گیرد وتفكیك ودسته بندی علوم برمبنای همین تخصص، در ارزیابی وتجزیه وتحلیل تضادهای خاصی است كه پدیده های خاصی را می سازند. مثالهائی ازموضوعات مورد بحث علوم مختلف را تذكر دادم؛ در اینجا تكرار نمی كنم، به علاوه شما خودتان تحصیلات عالی دارید وعلوم زیادی را با موضوعات وتضادهای مورد بحث شان مطالعه كرده اید وبهتر از من با آن آشنائی دارید.

واما اگر ما خاص بودن تضاد را دریك پدیده نشكافیم و به آن پی نبریم به ماهیت آن پدیدۀ مشخص آشناشده نمی توانیم، و اگر ِصرف روی تضاد به شكل عامش صحبت بكنیم در كشف قانونمندی های خاص پدیده ها موفق نشده و درمسایل طبیعی واجتماعی كه پیش روی ما قراردارند به بُن بست مواجه می شویم كه كارما را در حالتی به درازا می كشاند. از آنجا كه هر پدیده را تضاد ویژه اش ویژگی بخشیده واز پدیده های دیگر مجزا ساخته است، بناءً پی بردن به عمق و ُكنه آن پدیده مطالعه وتحقیق ویژه ای را ایجاب می كند. مثلاً یك شیمیست نمی تواند با شیوه هائی كه به مسایل كیمیاوی برخورد می كند به مسایل ریاضی هم برخورد كند. چون در شیمی تضاد های خاصی ارزیابی می شود كه نمی توان آن را درریاضی یافت، پس متود برخورد وحل یك مسئلۀ شیمی با متود حل یك مسئلۀ ریاضی ازهمدیگر فرق می كند.  یا اگر ما از كیمیا یك فورمول یاد بگیریم وبعد بیائیم بر مبنای آن مسایل فزیكی را بخواهیم حل كنیم، سر به سنگ زده ایم. ممكن است در فورمول های كیمیا و فزیك حروف و یا اعدادی مشابه باشند، ولی بالاخره هریك آن برای حل پرابلم خاصی است. درعلم الاجتماع هم همین طوراست. مثلاً نوع معینی انقلاب را كه برمبنای آن تضادهای خاصی، و دست كم تضاد خاصی را با متود ویژۀ خودش درفلان اجتماع ویژه ومعین حل كرده، اجتماع را دگرگون ساخته و پدیدۀ جدیدی را جایگزین كرده است، نمی شود آن را به عنوان یك فورمول لایتغیر ولایتحول دراجتماع دیگری كه تضاد خاص خود را دارد وحتی تشابهات كمتری به الگو دارد عیناً ِاعمال كنیم. تفاوت آن راه حل با راه حل این جامعه مثل تفاوت فورمول كیمیا وفزیك و. . . است.

اگر ما معتقدیم به این كه خصلت خاص تضاد است كه ماهیت هر پدیده را معین می كند، باید در ُكنه همان پدیده داخل شویم، تضادهای همان پدیده را به طور خاص مورد ارزیابی قراربدهیم وقانونمندی هایش را به طورخاص كشف كنیم و بعداً متود حل خاص خودش را ارائه بكنیم. به تجارب دیگران به مثابه تئوری های انقلابی مراجعه می كنیم واز آن ها می آموزیم، به بینیم دیالكتیك كارشان چگونه است.

درروسیه انقلاب شد و انقلاب به وسیلۀ نیروهای معینی به پیش رفت، تضاد معین وخاصی را در داخل جامعۀ روسیه حل كرد، متود خاصی را درحل این تضاد به كاربرد. در آن متود خاص گره گاه انقلاب یا محل خاصی كه درآن باید اساساً انقلاب تكیه می كرد مراكزعمدۀ صنعتی انتخاب شد. چرا این محل گره گاه انتخاب شد؟ خصلت جامعۀ روسیه كه یك جامعۀ صنعتی بود ایجاب می كرد. در شهرهای صنعتی، به ویژه پایتخت، كارگران زیادی متمركز بودند، كه در شهرهای دورافتاده و روستاها همچو نیروی عظیم و منسجمی وجود نداشت. بناءً گره گاه انقلاب ازنظر محل، مراكز عمدۀ صنعتی انتخاب شدند. این یك امری به دلخواه این رهبر یا آن روشنفكر نبود. برمبنای واقعیت وجودی جامعه می بایست چنین می شد.

نیروی محرك و رهبر انقلاب باید برگزیده می شد تا بار اساسی انقلاب بردوش آن حمل شود و هم آن را درست جلوداری كند. بازهم تحلیل مشخص از خود جامعه لازم است كه انقلابیون روسیه آن را انجام دادند. برمبنای این تحلیل خاصی كه از نیروهای اجتماعی جامعه صورت گرفت، جناح بندی های فكری معین، طبقات مختلف را تشخیص كردند. مثلاً نرودنیك ها، دهقانان را برگزیدند، پلخانف و دسته اش بخاطر دموكراتیك بودن مرحلۀ اول انقلاب، بورژوازی را به رهبری پیشنهاد كردند، ولی لینین وهمفكرانش این نظریات را خلاف واقعیت وجودی جامعه دانسته و برمبنای دیالكتیك جامعه پرولتاریا را برگزیدند. پرولتاریا هم نیروی محرك جامعه وهم رهبر انقلاب شد. به دو دلیل روشن :

اولاً پرولتاریا ازنظرمادی بی چیزترین طبقه است (هیچگونه وسیلۀ تولیدی درمالكیت خود ندارد) لذا از انقلاب بیشتراز هركسی نفع می برد، پس به آن وفادارترین است، پیگیرترین و انقلابی ترین طبقه در انقلاب است.

از نظر فكری نیز، ماتریالیسم دیالكتیك جهان بینی اوست ومی تواند واقعبینانه ودرجهت تكامل تاریخ، انقلاب را رهبری كند. حركتش به پیش است. لذا پرولتاریا باید رهبرانقلاب باشد (این خصلت به همه پرولتاریای جهان عام است).

نیروی عمده و محرك نیز در جامعۀ روسیه پرولتاریا برگزیده شد زیرا كه پرولتاریا در شهرهای بزرگ صنعتی روسیه متمركز بودند. و از نظر كمی نیز كمیت چشمگیری را می ساختند. علاوتاً متناسب با سطح رشد جامعه و نقش و اثری كه حزب كمونیست بلشویك روسیه بر پرولتاریا گذاشته بود، آنها را در نهاد های مختلف كارگری بسیج و منسجم كرده بود ولذا نیروی متمركز سازمان یافته ونسبتاً آگاهی را در سطح كل كشور می ساختند. یعنی پرولتاریای روسیه نسبت به تمام طبقات دیگراجتماعی متركزتر و سازمان یافته بودند كه بهترین پایۀ انقلاب ونیروی محركۀ آن می توانستند باشند. بناءً تحت همان شرایط ویژۀ روسیه و متناسب با مقتضیات انقلاب، پرولتاریا هم رهبر انقلاب و هم نیروی اساسی ومحرك انقلاب شده و دهقانان به عنوان متحد و نیروی جَنبی ارزیابی و تشخیص شدند.

ویژگی دیگرانقلاب اكتبر، زودرس بودن آن است كه ظرف چند روز رژیم تزاری را سرنگون كرد، چند ماه بعد هم حكومت كرنسكی را، وجامعه مستقیماً به سوسیالیسم گذاركرد. تجربه نشان داد كه لینین وهمفكرانش درست تحلیل كرده بودند، تضادهای خاص جامعۀ شان را تشخیص و راه حل ویژۀ شان را درست تطبیق كردند وافتخار آفرینش لیننیسم را دارند و این نمونه ای است از یك انقلاب پیروزمند دركشور ویژه و تضادهای ویژه، كه باید از متود برخورد وعملكرد انقلابیون روسیه آموخت.

آیا ممكن است انقلابیون جهان همین نمونه را درتمام كشورهای جهان بی چون وچرا پیاده كنند؟ آیا همین تشخیص تضاد، تشخیص تضادهای همه كشورهاست ونباید تضادهای ویژۀ هركشور را به طورخاص مطالعه كرد؟ آیا همین متود، یگانه متود وشیوه ای است كه انقلابیون جهان باید مو به مو آن را تطبیق كنند؟ نه! هرگز چنین نیست!  ودیالكتیك چنین نمی گوید. ممكن نیست كسی دیالكتیكی بخواهد به قضیه برخورد كند و از ارزیابی تضاد خاص آن قضیه، و خصلت خاص آن تضاد و راه حل ویژۀ آن چشم بپوشد. دیالكتیسن های جهان هیچگاه چنین نكرده اند. دگماتیست هائی هم كه اصول و تجارب دیگران را نه تئوری رهنما، بلكه شریعت جامد می دانند (درجامعۀ ما كه عدۀ روشنفكرنما از آن مذهب ساخته اند) درعمل یا سرشان به سنگ می خورد ویا ضربات جبران ناپذیری به جنبش های انقلابی وارد كرده ومی كنند.

انقلاب چین نمونۀ درخشان پرهیز از تقلید كوركورانه و به كار بُرد خلاق دیالكتیك است. این انقلاب با تكیه بر تحلیل مشخص ازتضاد های مشخص وخاص جامعۀ خود و به كاربرد متودهای مبتكرانه، متناسب با شرایط عینی جامعۀ چین است كه تئوری انقلابی وكلاً ماتریالیسم ودیالكتیك را در تطبیق  با مسایل اجتماعی تكامل داده است وافتخار آن را دارد كه در پهلوی ماركسیسم ـ لنینیسم، اندیشۀ مائوتسه دون را نیز بیافزاید.

این انقلاب به بركت رهبران شایسته اش شیوۀ جدیدی را به كار گرفت كه برمبنای درك قانونمندی های خاص جامعۀ چین، ویژگی تضاد ها، جهت تكامل شان، وضعیت خاص طبقاتی چین و كمیت و كیفیت نیروهای انقلاب و ضد انقلاب و. . . استواراست. بنابر تحلیل های ژرف كمونیست های چین، گره گاه انقلاب در این كشورنمی توانست مراكزصنعتی و شهرهای بزرگ برگزیده شود. برعكس روسیه، مركز و گره گاه انقلاب چین روستاها تشخیص شد. (چیزی كه در انقلاب روسیه به عنوان طرح انحرافی نرودنیك ها كوبیده شد). اینجا دهقانان چین باید محور عمدۀ انقلاب قرار می گرفتند.

دگماتیست های چینی ازاین تحلیل وتشخیص مائوتسه دون سرگیچه شده بودند، چون آن را خلاف دگم های حفظ شده و تحول ناپذیرشان می دانستند. درتقابل آ ن به حدی سروصدا راه انداختند كه ستالین را دربرخورد به انقلاب چین به اشتباه انداختند، كه بعداً از خود انتقاد كرد. دگماتیست های چینی داد می زدند كه لینن گفته است باید مركز و گره گاه انقلاب شهرهای صنعتی باشد، نیروی مركزی واساسی هم باید پرولتاریا باشد، مائوتسه دون كه چنین نمی كند، انحراف است، اپورتونیسم است، این تفكر دهقانی است و. . .

اما مائوتسه دون ویارانش دیالكتیك جامعۀ خود را می فهمیدند و به آن عمل می كردند. تضادهای خاص جامعۀ چین متود حل خاصی را ایجاب می كرد ومائوتسه دون داهیانه متود متناسب با جامعه اش را وانقلابش را تدوین كرد. او دریافت كه شیوۀ عمل انقلاب اكتوبر روسیه همانقدر كه درآن كشور اصولی وعملی بود به همان نسبت تطبیق آن در چین غیراصولی وغیرعملی است. لذا او روستا را مركز و گره گاه، و دهقانان را نیروی عمدۀ انقلاب برگزید. اما در رهبری انقلاب، فورمول را عمومی ومشترك یافت و می دید كه پرولتاریای چین نیزازهمان خصایل رهبری كننده برخوردارند و این خصیصۀ تمام پرولتاریای بین المللی است  كه باید انقلاب را رهبری كنند. چون پرولتاریای چین از نظر كمی نسبت به دهقانان ناچیزاست، لذا توان حمل باراساسی انقلاب را ندارند. باید این بار بزرگ را بردوش كتله های ملیونی دهقانان حمل كند و پرولتاریا به حیث نیروی اساسی و متحد عمدۀ خود به آن متكی شود. خصوصیت دیگری كه انقلابیون چین برمبنای آن انقلاب شان را ازانقلاب اكتوبر روسیه تفكیك كردند، طولانی بودن زمان انقلاب درچین است. چین نمی توانست مثل روسیه انقلاب را دركوتاه مدت به پیروزی برساند. لذا ناگزیرباید شیوۀ جدیدی را برمی گزید و راه نوینی را تدوین می كرد. تئوری جنگ توده ای طولانی كه مائوتسه دون مدون آن است، باب نوینی در انقلاب گشود.

حضورارتش متجاوز ژاپن وتصرف قسمت هائی از خاك چین توسط آن، ویژگی های جدیدی در مناسبات تضادهای درونی چین آفریده بود. اینجا تضاد جدیدی به میان آمده است و شرایط جدیدی را خلق كرده است. كمونیست های چین به بُن بست نرسیدند، اوضاع را به دقت ارزیابی كردند وبا شناخت عمیق شان از جامعۀ چین، طرح جنگ آزادیبخش ملی وایجاد جبهۀ متحد ملی را ریختند. درین جبهۀ متحد ملی، به استثنای مشتی خاین به میهن كه همسوی ارتش متجاوز عمل می كنند، دیگر تمام طبقات و گروه های اجتماعی، به شمول كومین تانگ كه دشمن آشكار خلق است، می توانند و باید شركت كنند. قطع جنگ با كومین تانگ وهمكاری با آن درجنگ ضد تجاوزی در دستور روز قرارگرفت.

این طرح از نظر دگماتیست ها كفر اصول بود. به نظر آن ها همراهی با طبقات ارتجاعی، به ویژه كومین تانگ، حتی در جنگ ضد تجاوزی، اپورتونیسم است و بالاتر از آن خیانت جلوه می كرد. لی لی سان را همین برداشت ها واصول نمائی های خشك به منجلاب اپورتونیسم چپ انداخت كه صد ها كادر و هزاران عضو حزب و توده های مردم را به كشتن داد. اما از نظر مائوتسه دون جابجاشدن تضاد ها در جنگ ملی ضد تجاوزی ایجاب می كرد كه جبهۀ  متحد ملی به وجود آید. بدیهی بود كه هر طبقه و گروه، منجمله كومین تانگ، درین اتحاد منافع خاص خود را در نظرداشت، ولی با اینحال در همان شرایط ویژه، طرد تجاوز، كشور را از نابودی نجات می داد ومنافع ملی و همگانی را تامین می كرد كه باید برمنافع طبقات مختلف به تنهائی ترجیح داده می شد. مائوتسه دون با ژرف اندیشی ویژه اش و با درنظرداشت تمام جوانب قضایا، طرح جبهۀ متحد ملی را داد و در تطبیق عملی آن حتی امتیازات فراوانی برای كومین تانگ واگذار كرد. از تطبیق بسیاری از مواد برنامه ای حزب كمونیست موقتاً صرف نظر كرد. مناطق آزاد شده را پس به مالكان بزرگ ارضی داد،‌ ارتش سرخ را ضمیمۀ ارتش ملی اعلام كرد و. . .؛ دگماتیست ها كه دادن امتیازات را می دیدند، ولی نجات كشور را محاسبه نمی كردند،‌ كلیۀ این عملكرد مائوتسه دون را تكفیر می كردند وحتی بعضی ها او را عامل كومین تانگ می خواندند، اپورتونیست و راست رو گفتنش كه ساده بود.

ولی تجربه ثابت كرد كه شناخت مائوتسه دون از جامعۀ چین و درك تضادها با ویژگی های شان، دیالكتیكی و واقعبینانه بود و با همان طرح ها وعملكردها توانست هم تجاوز خارجی را درهم شكند و هم با حوصله مندی و در زمانش برنیروهای ارتجاعی غلبه كند و به حل تضادهای درون جامعۀ خود بپردازد و از تقلید كوركورانه هم بپرهیزد. در نتیجه چین عقب ماندۀ نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمره را به چین دموكراتیك نوین واز آن به سوی سوسیالیسم رهبری كند وخط جدیدی در مسیر انقلاب ترسیم نماید.

به همین نحو انقلابیون دیگر در جهان شیوه های متناسب با ویژگی های شان را به كار بستند. ویتنام، كوریا، كوبا، آلبانی و. . . هركدام با شیوۀ خاص خودشان عمل كردند كه هر كدام متناسب با عملكرد درست خود به نتایجی رسیدند. ولی كشور ما چه؟ درینجا برخی از روشنفكران ما مصداق كامل این گفته هستند كه :

          درپس آئینه طوطی صفتم داشته اند

                          آنچه استاد ازل گفت همان می گویم

این گروه گمان می كند كه با حفظ طوطی وار چند نقل قول از این وآن، و تكرار بی جای آن، ماركسیست و لیننیست و. . . نمیدانم چه و چه هستند. برای آن ها تحلیل ویژگی های پدیدۀ به نام اجتماع ما اصلاً مطرح نیست. ارزیابی تضاد خاص جامعۀ ما و رهیابی حل این تضاد ویژه موضوع كارشان قرارندارد. آن ها فورمول های خاصی را قبلاً آماده شده دارند و جامعه باید درآن فورمول های قالبی بگنجد واز همان طریق مجبوراست به حل تضادهای خود برسد و. . .، كه نمی گنجد ونمی رسد. این تفكر مطلقاً دگماتیستی وآبشخور آن متافزیسم است.

دگماتیست های بیسواد و بی معرفت ما، تكامل را در پدیده های مختلف اجتماعی منكر می شوند و نمی دانند، ویا نمی خواهند بدانند، كه این جامعه به شكل ویژه ای خودش، با تاریخ خاص خودش وعوامل ویژۀ سازندۀ این تاریخ تكامل كرده است. لذا از جامعۀ روسیۀ قبل ازانقلاب و یا چین قبل ازانقلاب تفاوت هائی دارد و تضادهای خاصی را دربطن خود پرورانده است. انقلابیون آگاه باید این تضادها را در همین پروسۀ مشخص تكامل همین جامعه ارزیابی كنند، آن ها را بشناسند و متناسب با ویژگی این تضاد ها راه حل ویژۀ خودش را ارائه كنند. ما در دیالكتیك خواندیم كه تضاد خاص هر پدیده است كه او را از پدیده های دیگر متمایز می سازد. تضادهای عینی خاصی مستقل از ارداۀ ما  در بطن جامعۀ ما وجود دارد كه آن را ازجوامع دیگر متمایز ساخته است. مانه تنها باید آن تضاد خاص را درنظر بگیریم، بلكه باید درهر مرحلۀ معین، رشد و تحول این تضاد را ارزیابی دقیق كنیم تا بتوانیم راه حل دقیق تضادهای موجود جامعه را بیابیم، درغیرآن با الگوسازی های ُدگم و بیقواره به بُن بست مواجه می شویم وآنگاه همه چیز را به باد لعن وطعن می گیریم وتابه نفی جنبش خلق هم می رسیم.

واقعیت ها فریاد می زنند كه وضع كشورما وضع خاصی است. این كشور زیر نام انقلاب، دموكراسی و سوسیالیسم مورد تجاوز قرارگرفته است و خلق مظلوم آن به دست آدم كشان ارتش سرخ شوروی، ارتشی كه روزگاری سمبول مبارزۀ ضدفاشیسم، ضد تجاوز و دفاع از خلق ها بود، تكه و پاره می شود و خانه و كاشانه اش ویران وهستی اش را به یغما می برند. دراثراین تجاوز بی رحمانۀ سوسیال امپریالیسم شوروی به كشورما، امپریالیست های دیگر، كه دشمنان شناخته شدۀ خلق ها اند، برای ما اشك تمساح می ریزند وبه نام كمك به مردم ما، با بدترین دشمنان بومی خلق ما، با فئودالیسم و كمپرادوریسم، دمساز می شوند و برگردۀ خلق و جنبش خلق سوارمی شوند و. . . ده ها وصدها مورد ویژه ای دیگر در این كشورجریان دارد كه درهیچ جای دیگر این چنین خصوصیتی وجود نداشته است. ما باید این ویژگی ها را بشناسیم، صفبندی های كاملاً ویژه و جدید را، كه قبلاً كسی به آن معرفت نداشته است، تشخیص كنیم. این پروسۀ نو است و نیاز به برخورد و معرفت خاص دارد.

من در صحبتم توضیح كردم كه وقتی انقلابیون روسی یا چینی یا جاهای دیگر به پدیدۀ نوی درجامعۀ شان برخورد كردند، ضمن آموختن از تجارب ماقبل، به ارزیابی وتحلیل این پدیدۀ نو همت گماشتند. ویژگی هایش را مشخص كردند و با طرح راه حل های متناسب انقلاب شان را به پیروزی رساندند و به دیگران نیز فهماندند كه اصول شریعت جامد نیست و تحلیل مشخص از اوضاع مشخص جوهر دیالكتیك است. ماركسیسم ـ لیننیسم كه برپایۀ ماتریالیسم دیالكتیك بنیاد گرفته است؛ یك تئوری زنده است، رشد می كند،‌ تكامل می كند. شما به حیث یك ماركسیست و پیرو ماتریالیسم دیالكتیك حق ندارید این پدیدۀ درحال تكامل را راكد و بی جان بسازید. شما حق ندارید پدیدۀ را كه برمبنای تضاد یا تضادهای خاص ویژه اش طی یك تاریخ به وجود آمده و تكامل كرده و حل تضادهای آن شیوۀ متناسب با خود را خواستاراست، آن را درقالب ها و فورمول های مربوط به پدیدۀ ویژۀ دیگری به زور بگنجانید، این ممكن نیست، سر به سنگ زدن است.

معرفت دیالكتیكی حكم می كند كه پدیدۀ خاص و منفرد را باید شناخت و بعد شناخت خود را درپدیده های مشابه تعمیم داد و باز پدیده های دیگری را كه تحلیل نشده اند، پدیده هائی كه درزمان ماركس ولینن وجود نداشته اند، پدیده هائی كه مائوتسه دون در زمان حیاتش با آن برنخورده است، پدیده هائی كه پیشوایان دیگر پرولتاریا قبل از این با آن مواجه نشده اند، تازه به وجود آمده است باید بشكافیم و تحلیل كنیم. و با كشف تضادها وقانونمندی های ویژۀ شان پرابلم های آن ها را حل و ازآن درجهت تكامل به پیش استفاده كنیم.

مگر رهبران پرولتاریا گفته اند كه پس از مرگ ما هیچ پدیدۀ اجتماعی تازه ای به وجود نمی آید؟ مگر آن ها گفته اند بعد از مرگ ما دیگر دروازۀ تكامل ماتریالیسم دیالكتیك بسته است وهیچ كس حق تغییر وتكامل دادن این اندیشه را ندارد؟ مگر با مرگ ماركس ولینن و. . . دیگر پیشوایان پرولتاریا از نقل قول های شان آیت وحدیث درست كردن و اجازۀ هیچ گونه تغییر وتكامل آن را ندادن، برخورد مذهبی نیست كه از آیۀ “الیوم الكملتم دینكم واتممتم نعمتی” پیغمبراسلام در روزهای اخیرحیاتش گرفته شده كه به هیچ كس اجازۀ تكامل دینش را نداد و تا اخیر دنیا آن را كافی قلمداد كرد.

دگماتیست ها با این خشكه مقدسی های شان صاف وساده مذهبی می شوند. به نظرما بعد از مرگ پیشوایان پرولتاریا پدیده های نو و جدیدی در جهان به وجود آمده اند و بازهم به وجود می آیند و این پروسه تا بی نهایت ادامه دارد. لذا در هرمقطع و درهرپدیدۀ جدید باید ارزیابی ها وتحلیل های جدید صورت بگیرد و درصورت ایجاب، راه حل جدید تضادها ارائه شود. بدین ترتیب است كه انسان ها نسل در نسل ماتریالیسم دیالكتیك را، ماركسیسم ـ لیننیسم را، غنا می بخشند و آن را از تحجر نجات می دهند. ماهم به همین مصداق چون در شرایط ویژه ونوی قرارگرفته ایم، حق داریم وباید با ارزیابی تضادهای ویژه ومشخصات ویژۀ جامعۀ خود، راه حل های ویژه ای را مطرح كنیم وآن را به كار ببریم؛ ودر این راه از هیچ گونه غُر و ُلند ُدگم اندیشان عقبمانده تشویشی به خود راه ندهیم. ما بنابر اصل دیالكتیكی حركت از خاص به عام و بالعكس از عام به خاص معتقدیم، انقلابیون پیروزمند كشورهای دیگر از تحلیل های خاص جوامع خود شروع كردند و تئوریهای عامی را فورمولبندی كردند. ما با استفاده ازاین تئوری های عام، مكرراً به خاص می رویم وپدیدۀ خاص جامعۀ خود را ارزیابی می كنیم و راه حل خاص آن را می یابیم و امیدواریم بعدها، یا ما، یا بعد از كشته شدن ما نسل های بعدی بتوانند مكرراً با جمعبندی این تجارب، تئوری های عامی را فورمولبندی كنند و این غنای ماركسیسم ـ لینینیسم و ماتریالیسم دیالكتیك است.

    این موضوع را با مثالی بیشتر باز می كنیم :

مائوتسه دون از تحلیل داهیانه وخاص وعملكرد ماهرانه درجامعۀ خود پس از پیروزی نتیجه گرفت كه دركشور نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمره می تواند انقلاب بورژوا ـ دموكراتیك نوین به وجود آید. (از خاص به عام )

خوب كاملاً درست. ما این فورمول عام را می پذیریم و دركشورنیمه فئودالی ـ نیمه مستعمرۀ خود می رویم، درجهت انجام انقلاب دموكراتیك نوین(ازعام به خاص). واما تضادهای درونی جامعۀ ما با ویژگی های شان، متود وشیوۀ حل خاص خود را می طلبند. ماحزب كمونیست قدرتمند نداریم، ما ارتش سرخ نداریم، ما یگانه حزب سیاسی نیرومند در جامعۀ خود نیستیم. برعكس درجامعۀ ما خلاف چین، احزاب ارتجاعی قدرتمند مسلح ومسلط وجود دارد كه مناطق روستائی را زیر تسلط دارند، رژیم حاكم، برخلاف چین، همدست ارتش متجاوز و ارتش كشوردرخدمت ارتش متجاوزاست. امپریالیسم متجاوز دركشورما، برخلاف چین، با ادعای نجات مردم از عقبماندگی و با شعارهای فریبنده عمل می كند.  برعكس نیروهای مقاومت با شعارهای مذهبی وعقبمانده مردم را پشت سرخود می كشانند و . . . ده ها مورد اختلاف با جامعۀ چین كه ویژۀ جامعۀ خود ماست. اینجاست كه نباید به دگم ها چسبید. باید تحلیل ویژه از اوضاع ویژه بدست داد وراه و روش ویژۀ متناسب با شرایط خود مطرح كرد. من گستاخی نكنم، تمام فورمول ها و رهنمودهائی كه یا به عنوان ایسم فورمولبندی شده اند ویا درحد اندیشه های مدون مطرح اند، ضمن این كه بمثابه تجربۀ غیر مستقیم و رهنمود از آن ها می آموزیم، می توانند ضمیمۀ انقلاب ما شوند؛ یعنی انقلاب ما با این ویژگی هایش، اگردرست حركت داده شود، با تجارب خود باید تئوری های متكامل تری ارائه دهد. شركت ما درین جنگ آزادیبخش، با این آرایش قوا، فصل نوی در جنبش های آزادی بخش جهان خواهد گشود. چون در دوران متكامل تر و با امپریالیسم ویژه می جنگیم وشیوه های ویژه را باید به كار ببریم. بناءً همان طور كه ویژگی های معینی تا به حال تكامل ماركسیسم را سبب شده، باز مرحله ای رسیده است كه ماركسیسم باید تكامل كند وباید راه حلی ارائه بكند كه در آینده جوامعی نظیر جامعۀ ما در پرابلم های شبیه ما بتوانند از آن به عنوان رهنمود، ضمیمۀ تجارب خود استفاده بكنند. ماباید بادرك این رسالت بزرگ به میدان بیائیم وقضایا را سطحی نگیریم. از سرگیچی بدرآئیم، از دگم ها بیرون شویم. آخر چرا نمی خواهیم بپذیریم كه وقتی تضادها وشرایط خاص جامعۀ ما از تضادها وشرایط خاص كشورهای دیگر فرق هائی دارد، پس تكاملش هم ازنظر كیفی از تكامل جوامع دیگر فرق می كند. وقتی تكامل یك پروسه ازنظركیفی با تكامل پروسۀ دیگر فرق داشته باشد راه حل تضادها و پرابلم هایش نیز از نگاه كیفی با آن پروسۀ دیگر فرق می كند. بناءً تعجبی ندارد كه ما عیناً راه حل تضادهای جامعۀ چین ویا . . . را در كشور خود تقلید نكنیم و راه حل ویژۀ متناسب با شرایط ویژۀ خود را ارائه كنیم. لازم نیست روشنفكرانقلابی ازآن بترسد. اگر كسی معتقد است كه ماركسیسم رو به تكامل است، متحجر نیست؛ پویا است و برمبنای كشف خلاق قانونمندی های درونی یك پدیده سمت حركت تكامل آن را تشخیص وتسریع می كند، نباید از تكامل و َتعدُد راه ها و شیوه های حل تضادها و تكامل شان به مراحل عالی تر بهراسد. بلكه باید خودش نیز تكامل كند و سدهای متحجری كه در مغزش مانع تكامل اندیشه اش می شود درهم بشكند. لینن درپاسخ به دگماتیست های زمانش می گوید: “تكامل وتجدید نظردرشیوۀ به كاربرد اصول و راه حل مسایل به هیچ صورت رویزیونیسم نیست”. تجدید نظردراصول نارواست كه دگماتیست ها فرق این دو را نمی دانند.

من اعتقاد دارم كه سوسیال امپریالیسم شوروی با تجاوز خونین خود به افغانستان تضادهای خاصی را درافغانستان و درجهان آفریده است، كه بالاثر پرابلم های جدید و صف بندی های جدید به وجود آمده است. خلق افغانستان كه در صف اول جنگ مرگ و زندگی با سوسیال امپریالیسم روس قراردارد،‌ حق دارد از روشنفكر انقلابی اش بخواهد كه در این شرایط نوین راه حل های متكامل ترانقلابی ازآنچه تا حال ارائه شده، ارائه كند. و روشنفكر انقلابی افغانستان اگر به رسالتش درست عمل كند و با خلق خود همنوا شده و در پیشاپیش جنبش قرارگیرد، می تواند وباید با تحلیل تضادهای خاص جامعه وجمع بندی تجارب خاص خلق قهرمانش، راه حل ویژه ای را به عنوان یك اصل متكامل انقلاب، درانقلاب جهانی عرضه كند. و این برخورد اصولی به تضادخاص جامعه است.

ادامه دارد