ارسالی: آرش

 

 تضاد به زبان ساده

 قسمت دوم

به ادامۀ گذشته:

عده ای با تبختر مدعی می شوند كه بهتر از دیگران و به عالیترین شكل، ماتریالیسم دیالكتیك را درك كرده اند و همه چیز را دیالكتیكی وماتریالیستی استنتاج وتفسیر می كنند. واما وقتی نتایج برداشت ها وعملكردهای شان را ببینی، آقایان صاف وساده متافزیسن ازآب درمی آیند. مثلاً وقتی حاكمیت نیروهای ارتجاعی را در درون جنبش مسلحانه لایتغییرو ابدالابد می پندارند وهیچ نیروئی را قادر به تغییر این وضع نمی دانند؛ واضح وآشكار به متا فزیسم درمی غلتند. وقتی بدون ارتباط در پروسۀ جنگ و بدون در نظرداشت نیروی رشد یابنده وجهت رشد این نیرو، كه درصورت شركت فعال خود و طرح ها ونقشه ها وتئوری های سالم و درستی كه ارائه می كند وبه آن عمل كند، بر اساس حكم دیالكتیك می تواند تغییراتی را به وجود آورد وجنبش را در جهت تكامل به سود خلق زحمتكش ما ونیروهای پیشرو خلق سوق دهد، كه جهت نجات ملت ومُلك است؛ وقتی این نقش واثرگذاری را نادیده می گیرند و احكام خشك و مجرد صادر می كنند، هرگز دیالكتیكی وماتریالیستی نمی اندیشند.

این بینش وتفكر كاملاً ایدیالیستی ومتافزیكی است وجنبش پیشرو را از خلق جدا می سازد وبه انزوا می كشاند؛ وجنبش خلق را به دشمنان خلق واگذار می كند كه نتیجتاً تداوم حاكمیت نیروهای ارتجاعی و به بیراهه بردن قیام خلق و سوء استفاده وغصب دستاوردهایش به وسیلۀ این نیروها محصول آنست، و ما از همین اكنون هشدار می دهیم كه خود را شریك جرم غاصبان منافع خلق نسازند.

جهان بینی دیالكتیكی ماتریالیستی جهان را، وكلیه پدیده های طبیعی واجتماعی را در تكامل می بیند وتكامل را هم در سرشت متضاد اشیاء. این جهان بینی معتقد است كه هر پدیده درمسیر حركت تكاملی خود به پدیده های دیگری برخورد می كند و درارتباط می شود، ازآن ها تاثیراتی برمی دارد و برآن ها اثراتی می گذارد. پدیده های رشد یابنده و همسوی  تكامل، نمومی كنند، از مراحل دانی به مراحل عالیتر می رسند، ناتوانی های شان به توانمندی هائی بدل می شود وباز در مراحل عالیتر ناتوانی های دیگر و غلبه بر آن ها، وبا جهش سرانجام از ضعیف به نیرومند و از محكوم به حاكم تكامل می كنند. برعكس نیروهای میرنده وعقبگرا وكهنه اندیش كه مراحل تكاملی شان را پیموده اند وحال سد راه تكامل هستند، درنتیجۀ عملكرد نیروهای بالنده باید جا عوض كنند وازحاكمیت به زیر بیافتند.

با این فهم است كه ما به مثابه بخش كوچكی از نیروهای پیشرو خلق به موج جنبش خلق می پیوندیم ومی رویم تا همپای تكامل دیالكتیكی، جنبش خلق را جهت دهی سالم كنیم ومطمئنیم كه اگر درست عمل كنیم وعوامل فوق العاده ای مداخلت نكنند، اثرات مثبت مان جنبش را به سمت منافع خلق رهنمون خواهد شد.

دیالكتیك از تاثیرعوامل خارجی درجهت دهی مسیر حركت تكاملی پدیده ها منكرنیست، ولی آن را عامل اصلی نمی داند، بلكه آن را به عنوان عامل ثانوی و شرط قبول می كند، البته حالات استثنائی وجود دارد كه عامل خارجی نقش اساسی گرفته است، ولی این قانون نیست. اصولاً شرایط خارجی می توانند مُمِد، تسریع كننده و یا بطی كنندۀ حركت تكامل شوند. متافزیك عوامل خارجی را همیشه تعیین كننده می پندارد. مثلاً درتكامل جوامع بشری عامل اصلی و عمده را شرایط جغرافیائی و آب وهوا قلمداد می كند ومثال می آورد كه فلان كشوركه كنار بحراست و یا آب وهوای خوب دارد تكامل بیشتركرده است وكشورهای محاط به خشكه و… تكامل نكرده اند. این بینش از سطح رشدتكامل نیروهای مولده و تضادهای درونی جوامع بشری به حیث عامل اصلی تكامل، چشم می پوشد. پیشرفت اروپا را محصول شرایط خوب جغرافیائی می داند وبدین ترتیب روی استعمار، استثمار و ستم وچپاول حاكمان زمانه پردۀ ساتر می اندازد.

دیالكتیك چنین اعتقادی را درست نمی داند و باآن كه تاثیرات جغرافیائی را نادیده نمی گیرد، ولی آن را اساس نمی داند. حكام كشورهای اروپائی وامریكائی ازعرق جبین وآبلۀ دست ملیون ها انسان زحمتكش كشورهای شان به زندگی های مجلل رسیده اند وكاخ های سر به فلك شان محصول قتل و غارت وچپاول خلق ها و كشورهای در بند ومستعمرۀ شان در آسیا، افریقا وامریكای لاتین است. این جباران خونخوار نه تنها تمام منابع زرخیز كشورهای مستعمره را به سرزمین های شان منتقل كردند، كه حتی از نیروهای كار انسانی این جوامع دربند نیز بیرحمانه بهره گرفتند. این ها عوامل اصلی تجملات اروپائی ـ امریكائی هستند نه شرایط جغرافیائی. به علاوه كشورهای زیادی اند كه مراحل مختلف تكامل را می گذرانند بدون اینكه تحول اساسی وچشمگیری در شرایط جغرافیائی شان به وجود آید. مثلاً اروپای شرقی در كمتر از صد سال به نظام های مختلف تحول كرد، بدون اینكه تحول چشمگیری در وضع جغرافیائی شان روی داده باشد. یا مثلاً چین را ببینید كه از یك كشورعقب ماندۀ فئودالی درظرف سی سال به دموكراسی نوین وبعد به سوسیالیسم رسید، ویتنام را ببینید و… ( مثالهای فراوان درین زمینه ارائه شده كه در اینجا مختصراً از نوارپیاده شد).

اینها همه دلایلی است كه ثابت می كند كه جوهر تكامل پدیده در ذات آن است، درعین حال كه عوامل بیرونی اثر خود را دارند، كه در شرایط استثنائی می تواند عمده شود. هكذا پدیده های طبیعی واجتماعی درحال تحول و تطور دائمی از دانی به عالی هستند، پدیده های میرنده وبه ظاهرنیرومند و حاكم، حركت قهقرائی دارند وقدرت شان به ناتوانی بدل می شود؛ برعكس نیروهای بالنده وپیشرو ازناتوانی به توانمندی تكامل می كنند.

    در ارتباط با نتایج فوق می رویم درون جامعۀ خود و اوضاع  را بررسی می كنیم:

در نظر اول نیروهای معینی مسلط بر اوضاع هستند (خلقی ـ پرچمی ها و روس ها دریك جناح واخوان با گروه های مختلفش در جناح دیگر)، چه می شود كرد؟

اگر به متافزیك باورداری پس این وضع تغییرناپذیراست برو وبساط خود را جمع كن! ولی اگر ما بینش دیالكتیكی داریم واگربه نظرما هیچ پدیده ای لایتغییر ومنفرد ودرحال سكون نیست، بناءً باید معتقد باشیم كه این نیروها با این وضع، حاكم براوضاع نمی مانند. عواملی از درون وبیرون بالای آن ها موثراند وآن ها را درجهت معینی می كشانند واین جهت بنابرناموس تكامل، تجزیۀ این نیروها وسرانجام ضعف ونابودی شان است. روس ها و رژیم دستنشاندۀ شان درجهت خلاف روند تكامل تاریخ عمل می كنند، پس نمی توانند بالندگی و رشد تاریخی داشته باشند، برعكس بمثابه یك نیروی میرنده، جبر تاریخ و دست توانمند جنبش ملیونی خلق ما نابود شان می كند. اخوان نیز نیروی بالنده نیست. چند وقتی می تواند ازاحساسات وهیجان دینی مردم سوء استفاده كند. همین كه مردم درعمل منافع شان را با عملكرد اخوان درتضاد دیدند، كه حتماً هم می بینند، لذا از اخوان روگردان می شوند، اخوان ناگزیر به نیروهای خارجی ارباب خود، به سلاح وپول خارجی متكی خواهد شد، كه آن هم نمی تواند زیاد دوام بیاورد. تازه امكانات خارجی و دشمنی با مردم، مثل خلقی – پرچمی ها، آن ها را هم به جان هم خواهد انداخت و ازدرون تجزیۀ شان خواهد كرد. این حكم درست نیست كه با تسلط موقتی این نیروها جنبش خلق زحمتكش را مُهر و تاپۀ ارتجاعی می زنند وخلق را تنها می گذارند.

بینش دیالكتیكی حكم می كند كه شما به عنوان نیروئی كه ازدرون جنبش، ازدرون خلق و بمثابه  نمایندۀ طبقات پیشرو وبالندۀ جامعه عرض وجود كرده اید، برحقید. اگر چنین است، اگرادعای شما وتحلیل شما مبتنی برواقعیت است، اگر خط ومشی كه شما ارائه می كنید  ُمنبعث از واقعیت اجتماعی است و بادرك قانونمندی های تضادهای درونی اجتماع ودرجهت قانونمندی های رشد پروسۀ تكامل اجتماعی و در جهت به پیش است. لذا شما با عملكرد سالم خود، بنابر دیالكتیك جامعه حق حضور، جلوداری وتسلط بر جنبش را دارید وآینده ازآن شما وخلق شماست. همه نیروهای وابسته و ارتجاعی دشمن خلق، با كلیه تلاش هائی كه عجالتاً با شرایط مساعد خارجی هم بكنند، نهایتاً سرنوشتی جز محكومیت تاریخ و نابودی ندارند. با این بینش وبا اعتقاد به آن باید به موج جنبش خلق درآویزشد و حیات جاودان را درستیز و نبرد خلق  با دشمنانش جست وجو كرد.

باورها وعملكردهای دیگرمتافزیكی وانحرافی است. وقتی ما خود استوارباشیم، در درون مایه می گیریم؛ و وقتی با ظرفیت برآمد وعمل كردیم، شرایط خارجی نیزمساعد می شوند. من موكداً متذكرمی شوم كه هرگز دیالكتیك منكرتاثیرات خارجی نیست؛ وچنانكه گفتم گاهی این اثرات جهش آفرین می شوند. مثلاً انقلاب اكتوبر درجنبش های پرولتری وخلقی سراسرجهان اثرمثبت گذاشت وحتی به برخی ها منبع الهام شد و برخی جنبش ها را كه زمینه های مساعد داخلی داشتند جهشی به پیش راند. هكذا انقلاب چین تاثیرات فوق العاده شگرفی در نیروهای مبارزجهان بجای گذاشت. تاثیرات انقلاب اكتوبر، تاثیرجامعۀ سوسیالیستی لنینی ـ استالینی شوروی درهمسایگی ما، تاثیرات انقلاب وجامعۀ چین، تاثیر جنبش های آزادیخواهانۀ هند، تاثیرمبارزات نیروهای پیشرو ایران، وحتی تاثیر انقلابات ویتنام، امریكای لاتین و . .  را نمی توان دركشورما نادیده گرفت. تاثیراین جنبش های جهانی روی اجتماع درحال ایست نسبی افغانستان كاملاً محسوس بود.

جنبش دورۀ هفت شورا با درنظرداشت تضادهای درونی كشوربه عنوان اصل، از این تاثیرات خارجی به عنوان شرایط، سهمی داشت و در درون همان جنبش با الهام ازجنبش های خارجی افكار و اندیشه های مختلفی ارائه می شد كه درهمان زمان چپ و میانه و راست  آن را می توان برشمرد. اما تاثیر پذیری فكری هرگز وابستگی نیست؛ ولی خود را در گرو فلان اندیشه و راه ورسم خارجی قراردادن، وآن اندیشه را كلام تغییرناپذیردانستن، ویا كمك فلان جنبش یا فلان كشورخارجی را اساس حركت قراردادن، به فرسنگ ها از دیالكتیك فاصله دارد. ومعتقدان ومجریان آن را یا دگماتیست های مُضر وزیانباری می سازد كه احیاناً با وجدان پاك به گمراهی رفته وسد راه جنبش می شوند؛ ویا مزدوران گوش به فرمانی بارمی آورد كه منافع خود و مراجع تقلید خود را به منافع خلق ترجیح می دهند وبه گرداب خیانت فرومی روند كه نمونۀ آن پرچمی ـ خلقی هاهستند.

دیالكتیك حكم می كند كه حركت تضادها را باید در خود پدیده ارزیابی وآن را بشكافیم وبَبینیم كه در آن چه می گذرد وجهتی كه باید پدیده درآن حركت كند و به تكامل برسد چه قانونمندی هائی دارد. وقتی قانونمندی های رشد پدیده را كشف كنیم، آنگاه می توانیم متود و روش اصولی را درتسریع تكامل آن ارائه كنیم و پرابلم های ممكنه را كه سد راه تكامل می شوند یك به یك حل كنیم و ازشرایط مساعد خارجی نیزبهره گیریم. نه اینكه با یك نظرسطحی فرسنگ ها دور ازجنبش و بدون شناخت اجزای آن، جنبش خلق را با شلاق تردید وتحریم بكشیم وانقلابیون ومردم پاكبازی را كه با درك قانونمندی های تكامل جامعه برای حل پرابلم هائی كه جامعه را به نابودی می كشانند، صادقانه و واقعبینانه عمل می كنند، تكفیركنیم و به لجن بكشیم. این دیگر مسخ اصول است.

  ادامه دارد