“انجینیرشیر”آهنگر 

تضاد به زبان ساده

قسمت اول

تحت عنوان فوق جزوۀ را می خوانید که درست چهل سال قبل از امروز (درمیزان ۱۳۶۰ش) دریکی از حلقات تشکیلاتی یکی از سازمانهای مارکسیستی ـ لنینیستی افغانستان تدریس شده است. تاجائی که از متن دستگیر خواننده می شود، اساساً متن گفتاری است که علیرغم تلاش نسبی برای نوشتاری ساختن آن درحین پیاده کردن از نوار(کست)، باز هم اصالت گفتاریش را حفظ کرده است.

برای نسل جدید که در آن وقت یا طفل بوده ویا بعداً تولد شده، چنین آثاری حکایت می کند که درجنگ ضد تجاوزشوروی برخی سازمانهای مارکسیست- لینینیست معتقد به اندیشۀ مائوتسه دون، فعالانه، نه تنها در جنگ مسلحانه شرکت داشتند، بلکه در ساحات ایدئولوژیک و تشکیلاتی نیز کارشان از انسجام و کیفیت بالائی برخوردار بوده است.

این اثر با آنکه با استفاده از اثر مائوتسه دون تشریح شده؛ ولی تکرارطوطی وار فورمولها نیست، بلکه تطبیق ماهرانۀ آن درعمل است. لذا من این اثر را درنوع خودش یکی از بهترین آثارفلسفی- اجتماعی درکشورمان می دانم که در تطبیق فورمولها و احکام مفید فلسفی به شرایط خاص کشورکوشیده است. به گمان من این سخنرانی (نوشته) منحصربه فرد یا اقلاً کم نظیراست، چون نمونۀ دیگری مانند آن را تا حال ندیده ام. لذا به خوانندگان محترم، و به ویژه منسوبین و علاقمندان جنبش چپ پیشنهاد می کنم با پیگیری و با دقت آن را بخوانند.

پیشگوئی های این اثر نیز از درک عمیق مارکسیست- لنینست ها نمایندگی می کند که چه داهیانه و اصولی مسایل  و دورنمای جنبش را می دیدند. واگر طبق تحلیل آنها عمل می شد چه بسا که تاریخ ما طوردیگری رقم می خورد. درعین حال، این اثر سندی است به  رد هجویات کسانی که یا وجود م – ل ها را در آن جنبش انکار می کنند ویا آن سازمانهای انقلابی را به اتهامات تسلیم طلبی و لیبرال و… می آلایند. به هر حال خواندن این جزوه را جدی می دانم وبناءً آن را به وطنپرستان وانقلابیون، به ویژه نسل جوان کشور، مفید وضروری می پندارم.

                                                                                                آرش

      ***

           بازهم ازتضاد چه می دانیم و راه حلش را چگونه می یابیم؟      

   ( میزان ۱۳۶۰ش)

ما دراین رابطه در سال ۱۳۵۷ش جزوه ای تهیه كردیم كه هم در حلقات درسی تدریس می شد (یكی از رفقا گفت بلی ما خوانده ایم) و هم به طورحساب شده پخش شد. واقعیات از آن روزتا به حال بر تائید تحلیل ها و برداشت های ما صحه گذاشته است. حال هم گرایشات، انحرافات فكری و كلاً تكامل اوضاع ایجاب می كند تا بازهم تضاد ها را به بحث بگیریم. به همین اساس است كه رفقا طی چندین روز روی مسایل گونه گونۀ تضاد در عرصه های مختلف صحبت كردند.

من كه اینبار، بنابرالزامات كارهائی كه به من سپرده شده وبالاثر ضیقی وقت، نمی توانم در این مورد چیزی بنویسم، قرار براین است كه امروز مختصراً صحبتی در همین زمینه داشته باشم. امروز می كوشم فورمول های عام دیالكتیك را درمورد تضاد، در شرایط خود ما تطبیق كنم.

پیش ازاین كه داخل بحث شویم، چون عنوان بحث ما تضاد است، به عقیدۀ من ابتدا باید تعریفی از تضاد داشته باشیم.

    تضاد چیست؟

تضاد عبارت است از تاثیر وكنش متقابل در مبارزۀ جهات متضاد درونی شی معین، درعین همگونی، به علاوۀ مناسبات متضاد وهمگون شی با محیط پیرامون واشیائی كه در آن محیط با آن درارتباط اند. بخش اول تعریف مربوط است به تضادهای درونی اشیا وپدیده ها وبخش دوم كه درارتباط با محیط پیرامون می شود مربوط است به تضادهای خارجی یا تضادهای بیرونی.

مانند برخورد به سایر پدیده ها، دربحث تضاد (موجودیت تضاد در پدیده ها، مطالعۀ تضاد را به عنوان گوهر تكامل و گوهرهستی دانستن و یا نفی تضاد و…) نیز از آغاز پیدایش بشر متفكر، و یا بهتر بگوئیم، كمی بعد از رشد مادی و فكری اش، بحث های گونه گونه وجود دارد كه به طورعمده ازدو جهان بینی ناشی می شود: یكی جهانبینی متافزیكی و دیگری جهانبینی دیالكتیكی.

دیالكتیك معتقد است كه تضاد گوهر تكامل است. دیالكتسین ها، دیالكتیك را به معنی واقعی كلمه مطالعۀ تضاد در جوهر اشیاء و پدیده ها می دانند ویا طوری كه لنین می گوید: “دوگانه شدن یك واحد كل به اضداد دافع یكدیگر ومعرفت به اجزای متضادش جوهر و اساس دیالكتیك است”. متافزیسین ها این طور اعتقاد ندارند، وجود اضداد را در یك شئی یا یك پدیده محال می دانند واین حكم معروف متافزیكی را ارائه می كنند كه “اجتماع ضدین محال است”. در حالی كه دیالكتیك می گوید دوگانه شدن یك واحد كل به اضداد دافع ومعرفت به اجزای متضادش جوهر دیالكتیك است. علاوتاً درهمگونی دوجهت متضاد در یك واحد، دیالكتیك اعتقاد راسخ دارد.  لنین می گوید: “ازتكامل پیوسته دو برداشت وجود داشته است، دوبرداشت اساسی: یك برداشت این بوده كه تكامل را بمثابه كاهش وافزایش یا بمثابه تكرارمی پندارد كه این برداشت متافزیكی است. یكی هم برداشت دیالكتیكی است كه تكامل را بمثابه وحدت اضداد دافع و یا زایش و فرسایش، همیشه ارزیابی می كند…”.

ما در ریشه یابی اجمالی این دو جهان بینی كه مبدای برخورد به قضایای اجتماعی، طبیعی، علمی و… است، اگر بخواهیم عمیق شویم می بینیم كه درنخستین مرحلۀ زندگی خود، بشر به علت نداشتن فهم علمی، با بینش متافزیكی واستنباط ایده آلیستی به قضایا برخورد می كرد. دیالكتیك به عنوان یك سیستم بینش، بعدتر از متافزیك سیستم بندی یا سیستماتیزه شده ومحصول تكامل اندیشۀ انسان است.  مثالهای گونه گون ومتعدد را از اساطیر ومتولوژی شنیده  ویا در تاریخ خوانده ایم كه وقتی خورشید برابنای بشر می تابید، شرایطی در تموز، به ویژه درمناطق گرمسیر به وجود می آمد كه گرمی بالاتر ازحد پذیرش وجود انسان  می شد. انسان چون نمی توانست ارتباط گرمی را با محیط پیرامون ارزیابی كند، شرایط اقلیمی را نمی دانست، نحوۀ ایجاد سرپناه های سرد هنوز برایش مفهوم نبود، از تعاملات درونی خورشید به عنوان منبع حرارت و نور كه اصلاً چیزی در ذهنش نمی گذشت، لذا خورشید را خدا  یا رب ا لنوع، وگرمی اش را خشم خدا نسبت به خود می دانست وبرای رفع این خشم، یعنی رفع گرمی خورشید، به تضرُع می نشست و به خورشید سر تسلیم وعبودیت خم می كرد. تا این خدای خشمگین كه درذهن انسان درماوراالطبیعه مكان دارد به رحم آید و از گرمی بكاهد. از اینجا خدا سازی و پرستش خداها به وجود می آید.

مدتی بعد دریائی طغیان می كرد، سیلابی یا توفانی می آمد، انسان ساده اندیش كه مسایل را منفرد و دور از ارتباط وپیوند به یكدیگر می دید وعوامل موجدۀ پدیده ها ونحوۀ مبارزه با حوادث مخرب وناسالم را نمی دانست، لذا  نمی توانست چاره ای بیابد تا جلوسیل را سد كند، یا خود به سرعت از مسیرتوفان كناربرود و… بازهم در ورای این سیل وتوفان، خشم خدای اقامت گزیده در ماورای طبیعت را حدس می زد وخدای قادر دیگری برای پرستش در ذهنش ساخته می شد و… به همین نحو با برخورد متافزیكی وتفاسیر ذهنی خود، بشر سیستم چند خدائی را خلق كرد. وهرآنگاه كه علمیتش بلند می رفت و رشدش به پلۀ تكاملی بالاتری ارتقاء می كرد ومی توانست قضایائی را مرتبط به هم مطالعه كند وعوامل وتضادها را در ذات، ایجاد وتنوع پدیده ها تشخیص كند، عظمت یكی از خدایان ساخته و پرداختۀ ذهنش شكسته می شد. مثلاً وقتی توانست از شاخ وبرگ درختان برایش چپری (خانه ای كه از شاخ وبرگ درختان می سازند) درست كند واز حرارت مستقیم خورشید در امان باشد؛ دیگرخورشید برایش عظمت خدائی نداشت و… به همین نحو با رشد ابزارتولید وتكامل زمینه های مادی وفكری، بینش متافزیكی وتفسیر ایدیالیستی بشر از چند خدائی به یك خدائی رسید، خدائی كه دیگر در دسترس وچشمرسش نیست، از همه قهاران وجباران شناخته شده قهار تر و جبار تر و تواناتر است و…

در جریان همین رشد وتكامل انسان، نطفه هائی از بینش دیگری هم در مغز واندیشه اش پیدا شد وتكامل می كرد. تبارز مستند ومدون این گونه تفكر را به طورنسبی در عهد باستان می توان مشاهده كرد. مثلاً هراكلیت درحد رشد جامعه و زمانش احكام مدون دیالكتیكی ارائه داد. او جهان را همیشه جاودان می دانست كه مخلوق كدام قدرت ماوراالطبیعه نیست؛ او به حركت و تضاد و نو و كهنه شدن پدیده ها باور داشت و…

اینجاست كه می توان گفت برخی از ابنای بشر به آن مرحله از رشد رسیده اند كه نه تنها چشم دیدهای شان را با عمق بیشتر می بینند، بلكه می توانند پدیده های مختلف را در ارتباط و پیوند دیالكتیكی به هم، با بینش وسیعتر ارزیابی كنند، تضادها را در درون پدیده ها كشف كنند وبه عوامل و ریشۀ تكامل پدیده وجوهر تكامل پدیده  كه تضاد است  پی ببرند وسیستم بینش وتفكر دیگری كه ماتریالیسم ودیالكتیك است بیافرینند.

بینش دیالكتیكی ازنخستین دم میلادش، می توان گفت كه با مخالفت، سرزنش و تكفیر بینش متافزیكی مواجه بوده و درمتن همین مبارزه رشد وتكامل كرده است.

متافزیسن ها كه منكر تضاد بودند وهمیشه دم از یگانگی در پدیده ها می زدند (درساحۀ تفكر كه اصلاً تضاد را نمی پذیرفتند) وقتی طرح وبینش دیالكتیكی را درتضاد با تفكر خود یافتند، هیجان زده در تقابل وتخالف با آن برآمدند. این موضوع را نمی دانستند، یا اصلاً نمی خواستند بدانند، كه خود همین تقابل وتخالف هم اساساً تضاد است وعملاً در عرصۀ بینش هم تثبیت وجود تضاد امری است بدیهی. لذا تا این تضاد هست مبارزه هم هست.

ما ازتعقیب قدم به قدم این پروسۀ مبارزۀ فكری وتكاملش در طول تاریخ می گذریم، چون با پیگیری آن دامنۀ بحث خیلی وسیع می شود و از چوكات معین موضوع بیرون می شویم. به سخن كوتاه تكامل را از جائی پی می گیریم كه بشر در جریان رشد نیروهای مولده به افزار عظیم تر و بغرنجتری از وسایل تولید دست یافت. این افزارتوانستند رازهای سربه مُهر یك سری پدیده ها را كه دیروز لاینحل بود، بگشایند. پدیده هائی كه دیروز رب النوع شناخته می شدند، امروز دیگر انسان می تواند با ابزار تولید، نه تنها عامل نجات از خشم وقهرآنها را به وجود آورد، بلكه در بسا جهات همان رب النوع سركش ویا خدای رام نشدنی را، انسان مطیع خود ساخته ومی تواند آن را به خدمت بگیرد و از توانمندی هایش به نفع خود استفاده كند. مثلاً از دریاها بهره گیری می كند، آتش را به خدمت كارهای خود گرفته است واز حرارت وانرژی خورشید به علاوۀ  این كه به شكل طبیعی ومعمولی استفاده می كند، از انرژی و نور خورشید استفاده های تخنیكی فراوانی می نماید، وتازه پژوهش هائی را در سطح خورشید نیز آغاز كرده است.

هكذا دركیهان، دراقمار و سیارات دیگر، به مطالعات و اكتشافاتی پرداخته است وعمق مسایل را تاجائی كه درشرایط رشد علمی ـ تخنیكی امروزمقدوراست شكافته ویك مقدار تاریكی ها را روشن كرده است. این ها همه به بركت پیوند علوم مختلفه با دیالكتیك است.

از جانب دیگر، بینش متافزیكی روز تا روز كم رنگ تر شده و دیگر نمی تواند آنچنان سد راه رشد بینش دیالكتیكی شود. دیالكتیك در مسیر تكاملی اش زمانی به نقطۀ عطفی می رسد كه با ماتریالیسم پیوند می خورد. دیالكتیك وماتریالیسم كه از ازمنه ای پیش، از دو راه و در مسیر های مختلف می رفتند توسط ماركس وانگلس در مسیر واحدی قرار می گیرند. طوری كه دیالكتیك هگل به وسیلۀ ماركس از پوستۀ ایده آلیستی آن كشیده شده وبا ماتریالیسم فویرباخ، كه با شیوۀ متافزیكی توام بود، یكجا شد وماتریالیسم دیالكتیك به مثابه سیستم فكری وبینش، در زمان رشد نیروهای مولده به سطح عظیم ترین صنعت زمانش و پیشروترین نیروی كار، یعنی پرولتاریا، مدون شد؛ كه این نه تنها كلیدی برای حل مسایل طبیعی از طریق علوم مختلفه بود، بلكه بینش درستی برای حل مسایل بغرنج اجتماعی هم ارائه گردید.

جهان بینی متافزیكی كه در برابر این جهش دیالكتیك نمی توانست لایتغییر بماند، به اولوسیونیسم، آنهم، به شكل عامیانه اش، تكیه زد. آنچنان كه می دانید اولوسیونیسم هم با آبشخورمتافزیكی اش همچنان جهان را منفرد، ساكن و یك جانبه می نگرد وتغییراتی را هم كه می پذیرد فقط در كاهش وافزایش پدیده ها است نه در زایش یا ایجاد نو و فرسایش وانهدام كهنه. تازه تغییرات را هم نتیجۀ عوامل درونی وتضادهای ذاتی اشیا وپدیده ها ندانسته، بلكه عملكرد و تاثیرات عوامل خارجی را عمده واساس می پندارد. از این پندارش در عرصه های اجتماعی چنین نتیجه می گیرد كه نظام های حاكم، مثلاً نظام بورژوازی جاودانه است وتا ابد می ماند و هرگونه تلاش درراه تغییرآن، تلاش بیهوده است. براساس این پندار، پرولتاریا مجبوراست كه از بورژوازی اطاعت كند و به همین شیوۀ زندگی ظالمانه دمسازشود. در نهایت رشد كمی خواهد داشت ومقداری از امتیازات برایش داده خواهد شد. درین زمینه قشر ارستوكرات پرولتاریا را مثال می آورد. خلاصه تحول، دگرگونسازیی شرایط بد حاكم و جابجائی نو وكهنه، رشد و بالندگی نو و میرندگی كهنه و… از نظرمتافزیك و اولوسیونیسم عامیانه قابل پذیرش نیست، آنچه هست چنین خواهد بود.

حالا كه با این دوطرزتفكر وبینش آشنا شدیم به بینیم درجامعۀ ما، به ویژه در جامعۀ روشنفكری ما برخوردها واستدلال ها بركدام بینش استواراست؟

ادامه دارد