ارسالی: آرش

 تضاد به زبان ساده

قسمت ششم

به ادامۀ گذشته

نوع دیگر یك جانبه نگری اینست كه عده ای با بدست آوردن چند میل تفنگ و درنهایت با آزاد ساختن یك قریه یا یك ولسوالی گمان می كنند كه كل كشور را فتح كرده اند وبه حاكمیت سرتاسری رسیده اند. اینجاست كه مست از“جرعۀ”  پیروزی، اطراف خود را نمی بینند. مناسبات شان با نیروهای اجتماعی، سیاسی و نظامی دیگر مخدوش می شود وآنچه را باید مراعات كنند، نمی كنند. این ها نیروهای دیگری را فقط در محل خود، كه احیاناً ضعیف هستند، می بینند ولی آن ها را با ریشه های اجتماعی شان، با سازماندهی مسلح سرتا سری شان در كشور و با پشتوانه های خارجی شان در نظر نمی گیرند. اینجاست كه هوای خلع سلاح آن گروه و یا اخراج گروه دیگر از محل ومنطقۀ همجوار و یا احیاناً پیاده كردن طرح های  بلند بالای پیش از وقت و . . . به سر شان می زند. اینجاست كه از یك جانبه نگری فاجعه برمی خیزد، جنگ به چند جناح آغازمی شود. كشتار، ویرانی و دربدری و. . . محصول آنست و سرانجام نیروئی كه نمی تواند درهمچو جنگی خود را تامین كند روشنفكراست كه باید یا منطقه را ترك كند ویا احیاناً به تسلیم طلبی درغلتد. رفقای ما باید بكوشند كه دچارهمچو لغزش های خطرناك نشوند واجازه ندهند هوی وهوس روشنفكرانۀ عده ای، تمام زحمات و رنج های ما را برباد دهد و رفقای پاكباز و جانباز ما را شكار دشمنان رنگارنگ بسازد. اخوانی ها و نیروهای ارتجاعی در درون جبهات، و روسها وخلقی – پرچمی ها از بیرون می كوشند كه چنین وقایعی را دامن بزنند وهدف مشترك شان زدن و طرد نیروهای انقلابی ازجبهات و از بین مردم است. ما باید تمام این قضایا را همه جانبه در نظر بگیریم و متناسب با طرح های تدوین شده از اشكال متناسب كار استفاده كنیم.

كار انقلاب كارعجله نیست كه ظرف مدت كوتاهی آدم بتواند تمام اهداف انقلابی اش را پیاده كند. راه انقلاب طولانی ومشكلات سد راهش هم فراوان است. حوصله مندی، همه جانبه نگری، اصولیت و هُنرمندی در تحقق اشكال كار  و. . . ما را به اهداف مان نزدیك می سازد كه باید به آن چسپید. ما تحلیل های دقیق روشن در نوشته های مختلف سیاسی، نظامی در جبهات گوناگون و نحوۀ برخورد با هر یك و اشكال مختلف كارنظامی،‌ سیاسی و فرهنگی آموزشی داریم. رفقا باید متناسب با آن ها عمل كنند و با مطالعۀ بیشتر دیالكتیك، منطبق با شرایط عینی جامعه، آن ها را غنا بخشند وقدم به قدم به پرابلم های جدید، راه حل های جدید ارائه كنند. من تكرار می كنم با انبارهای اسلحه، بدون فهم دیالكتیكی جامعۀ خود، بدون داشتن یك دید روشن از تمام جوانب قضایای جامعه، بدون داشتن تئوری انقلابی رهنما، بدون تشكیلات منضبط هدایتگر و بدون عملكرد ماهرانه و جسورانه، هیچ كس نمی تواند افغانستان را آزاد كند و درجهت رهائی كامل از ستم وستمگر سوق دهد. لذا باید برای رهائی از تجاوز،‌ هُنر همراهی با تمام نیروهای ضد تجاوز را، تا طرد تجاوز، یادگرفت وعملی كرد. برای ایجاد تشكیلات رهبری كننده (حزب) باید با تمام نیروهای همسو وهمجهت ازنظرفكری، دور از گروه گرائی، محلی گرائی، شخصیت نمائی وشخصیت زدائی و. . . صادقانه تلاش و خودگذری كرد. (درمورد چگونگی روابط بین نیروهای جبهه ای ضدتجاوز و روابط نیروهای انقلابی ونحوۀ همكاری ها، تشریحات ومثال های مفصلی در نوار بود كه بیشتر مسایل عملی و رهنمود برای كادرهائی بود كه به جبهات وساحات كار می رفتند، درینجا آن ها را نیاوردیم ).

ما گفتیم برخورد دیالكتیكی می طلبد كه درجریان تكامل تضاد دریك پروسه، باید ارزیابی ما درسرتاسر پروسه و مراحل مختلف تكامل ادامه پیدا كند، چه مراحل مختلف شیوۀ حل جدید را می خواهد كه ما باید آن را از نو طرح ریزی كنیم و به عمل در آوریم. درین مورد مثالی می زنیم:

 وقتی سرمایه داری آزاد درجوامع معینی مسلط شد و بورژوازی لیبرال به طبقۀ حاكم مبدل شد، هنوز دریك پروسۀ رشد موزون تكامل می كرد. ماركس با تحلیل عمیق همان شرایط ویژه و درهمان مقطع تكامل تضادها، انقلاب جهانی سوسیالیستی را مطرح كرد ولی عمرش اجازه نداد كه مراحل بعدی تكامل ناموزون سرمایه داری لیبرال را ببیند و با ارزیابی آن در سرتاسر پروسه رهنمود بدهد. ماركس مُرد ولی سرمایه داری لیبرال به رشد وتكامل خود ادامه داد و به مرحلۀ دیگری از رشد كه سرمایداری انحصاری یا امپریالیسم است، رسید. این مرحلۀ ویژۀ تكاملی تضادهای ویژۀ را باخود دارد ومناسبات جدیدی را درسطح جهان آفریده است. سرمایه متمركز شده است، ‌به انحصار گروه های معین به نام كارتل ها، تراستها و سندیكاهای سرمایه داری درآمده است. حال دیگر به بیرون از مرزهای كشور خود بازاریابی و سرمایه گذاری می كند، در داخل جوامع دیگر، گروه های انگل بورژوازی كمپرادور را به نمایندگی خود برای تامین منافعش به وجود آورده است و … خلاصه در سطح جهان تضادهای جدید ومناسبات جدیدی آفریده است.

اگر ماركسیست ها مطالعۀ شان را در سرتاسر پروسۀ رشد و تكامل پدیده ای به نام سرمایداری ادامه نمی دادند و ُدگم و تغییر ناپذیر اندیشه های ماركس را می پذیرفتند، باید انتظار انقلاب سوسیالیستی جهانی رامی كشیدند و دست برروی دست می گذاشتند. ولی آن ها این طور نكردند، چون دیالكتیك را پویا، زنده و تكاملی می دانستند، به ارزیابی دیالكتیكی مرحلۀ جدید تكامل سرمایه داری اقدام كردند. لنین به كشف قانونمندی های این مرحلۀ تكاملی سرمایداری قادرشد وآن را مرحلۀ امپریالیسم خواند و متناسب با تضاد های جدیدی كه ازاین مرحلۀ رشد سرمایه داری به وجود آمده، طرح انقلاب دریك كشور، در نقطۀ ضعیف امپریالیسم، را داد وعلیرغم جار و جنجال های دگماتیست های زمانش به آن عمل كرد. اینجاست كه ماركسیسم به بُن بست نرسید وبه لنینیسم، یعنی ماركسیسم عصر امپریالیسم وانقلاب های پرولتری تكامل كرد.

لنین هم ازجهان رفت، ولی تكامل ایست نكرد. مگر می شود رشد وتكامل پدیده هائی را كه مستقل از ارادۀ انسان عمل می كنند متوقف كرد؟ متافزیك می تواند چنین پنداری بكند و پدیده ها را بدون تغییر وساكن بیانگارد، ولی اوهم فقط می انگارد و می پندارد، نه این كه واقعاً بتواند تكامل را متوقف سازد. اما دیالكتیك واقعیات را، تكامل را قبول دارد و به آن برخورد لازم می كند. لذا قبول دارد كه امپریالیسم هم رشد می كند. فاشیسم محصول تكاملی امپریالیسم است. امپریالیسم كه برای بازاریابی به بیرون از زادگاه های سرمایه دست درازكرد وساحات مختلف سرمایه گذاری را گروه های مختلف سرمایدار درانحصار گرفتند؛ لذا برای استعمار بیشتر خلق های جهان و به دست آوردن سود بیشتر، امپریالیست ها جهان را به مناطق تحت نفوذ گروه های معین انحصاری تقسیم كردند. گروه های معین امپریالیستی در لحظات خاص از تكامل شان مناطق نفوذ بیشتری را خواستار بودند، اینجاست كه مسئلۀ تقسیم مجدد مناطق تحت نفوذ امپریالیست ها به میان می آید تا با جنگ و با زور، مناطق بیشتری از جهان را زیر سیطره بگیرد وجنگ جهانی دوم را بر پا می كند. فاشیسم به سرعت اروپای شرقی را می بلعد و پای تجاوز به كشور منحصر به فرد سوسیالیستی در جهان، یعنی به شوروی ستالینی دراز می كند. استالین و خلق تحت رهبری اش از كشور سوسیالیستی شان سرسختانه دفاع می كنند، كشورهای امپریالیستی فرانسه، انگلیس و امریكا هم كه منافع گروهی خود را با حرص و ولع و زورگوئی فاشیسم از دست داده و آن را خطری برای خود می دیدند نه تنها به او كمك نكردند كه جبهۀ دیگری علیه او گشودند. فاشیسم زیر ضربات كوبندۀ استالین وخلق تحت رهبری اش خورد و خمیر شد واستالین ازشكستن محاصرۀ مسكو و استالینگراد تا برلین پیشرفت. فاشیسم شكست خورد، اما امپریالیست ها كه قدرت شوروی استالینی را دیدند. در صدد تخریب بیشترش برآمدند. استالین كه به ترمیم شكست و ریخت آثار جنگ مصروف شد، مبارزۀ طبقاتی در درون جامعه و درون حزب و احیای سرمایه داری را ناچیز گرفت، چندی بعد كه از جهان چشم پوشید امپریالیست ها توانستند از زمینه های مساعد احیای بورژوازی درحزب و كشور شوراها بهره بگیرند و آن را به وسیلۀ نمایندگان بورژوازی كه در رأس شان خروشچف قرارداشت به بیراهه ببرند و بورژوازی در آن كشور به قدرت برسد، (در مورد سقوط اتحاد شوروی سوسیالیستی به رویزیونیسم و ازآن به سوسیال امپریالیسم، روزهای قبل در بحث شناخت صحبت كردیم كه تكرارش زاید است)، رویزیونیسم در آن حاكم شود واز آن به سوسیال امپریالیسم تكامل كند.

سوسیال امپریالیسم نوع دیگری از تكامل امپریالیسم است و با وجود خود، با تكامل خود و با عملكرد خود در جهان تضادها، تغییرات وتحولات خاصی را آفریده است كه باید درنظرگرفته شود.

ماركسیست ـ لنینیست ها این ویژگی ها را ارزیابی كردند و به این نتیجه رسیدند كه با تكامل امپریالیسم به فاشیسم وبعد به سوسیال امپریالیسم، عصر ما وارد عصر اضمحلال امپریالیسم و انقلاب های آزادیبخش ملی شده است و لذا نه تنها انقلاب دركشورهای ضعیف سرمایه داری، بلكه در كشورهای نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمره نیز ممكن است. این انقلاب باید از انقلاب دموكراتیك نوین عبور كند تا زمینه ساز گزار به سوسیالیسم شود. این كشف واین افتخار ازمائوتسه دون است ولذا حق دارد كه بگوئیم ماركسیسم ـ لیننیسم نیز به مائوتسه دون اندیشه تكامل كرده است.

با تجاوز سوسیال امپریالیسم به كشور ما باز درمناسبات جهان تغییراتی به وجود آمده است. سوسیال امپریالیسم با این تجاوز، همچنان كه در كشور ما تضادهائی را جابجا كرد و مناسبات جدیدی در جبهه گیری ها به وجود آورد و جامعۀ ما را به تحول منفی به كشور مستعمره كشاند؛ درسطح جهان نیز جبهه گیری های جدیدی به وجود آورده است. انقلابیون افغانستان باید این ویژگی ها را ارزیابی كنند، از مناسبات مساعد جدید بهره گیرند و به تضاد ها و پرابلم های جدید راه حل های جدید ارائه كنند.

هم اكنون خلق افغانستان در خط مقدم نبرد همه جانبۀ ضد سوسیال امپریالیسم رسالت بزرگ تاریخی را بر دوش خود حمل می كند. اگر خلق ما ازین آزمون بزرگ سربلند بیرون شود، اگرانقلابیون افغانستان با تحلیل درست تمام جوانب تضادها در سرتاسر پروسۀ مبارزۀ ضد تجاوزی عمل كنند، حق دارند بمثابه پیش آهنگ مبارزۀ ضد سوسیال امپریالیستی درجهان به خود افتخار كنند وافغانستان را مهد و گهوارۀ انقلاب ضد سوسیال امپریالیستی درجهان بسازند؛ همانطوری كه درعصرامپریالیسم، پرولتاریای روسیه پیش آهنگ انقلاب پرولتری و روسیه مهد انقلاب شد، امروز در عصراضمحلال امپریالیسم (وسوسیال امپریالیسم) وعصر جنبش های آزادیبخش، خلق و كشورما این افتخار را كمائی می كند. به امید این افتخار بزرگ به پیش می رویم.

درساحۀ طبیعی هم می بینیم كه علوم، با درك یك مرحله از تضادهای طبیعت ایست نكرده اند، بلكه رشد و تكامل پدپده های طبیعی را پی در پی به ارزیابی گرفته اند. مثلاً در گذشته برای بشریت درُكل وهمین حالا برای عده ای زیادی پیدایش و انهدام ستاره ها درحدود افسانه بوده وهست. بشر با معلومات محدود ومعینی كه از تضاد های طبیعت داشت و با درك سطحی اش از تعاملات درونی این تضاد ها تصوراتی درمورد پیدایش وانهدام ستارگان داشت كه خیلی ناقص بودند و برخی هایش خنده آور. ولی انسان به عنوان یك موجود طبیعی تكامل كرد و شناخت و تحقیق و تدقیق او نیز ایست نكرد، قدم به قدم وپا به پای تكامل طبیعت، خود را تكامل داد و به پیش رفت و به پندارهای قبلی اش توقف نكرد. درسراسر پروسۀ تكامل طبیعت، منجمله دركیهان،‌ درهرمقطع مشخص مطالعات خویش را عمیقتر ساخت و به نتایجی دست یافت كه امروز می توان آن ها را تئوری های ُمدَون علمی نامید. امروز علوم كیهانی ونجوم به اثبات رساندند كه تاثیر تكامل نیروهای جاذبه و دافعه، یكی از سرچشمه های مهم جریانات متنوعی است كه درفضای كیهان صورت می گیرد. امروز این علوم به كشف ویژگی های مراحل تكامل این جریان (یا تضاد) دست یافته اند و ثابت می سازند كه درجائی كه نیروی دافعه غلبه دارد وجهت عمدۀ تضاد را می سازد، ماده وانرژی دچار پراگندگی می شوند وستارگان روبه خاموشی و انهدام می گرایند. ستاره هائی به خاموشی وتجزیه می گرایند، علتش راهم مشخصاً غلبۀ نیروهای دافعه می دانند. بالعكس درآنجا كه نیروی جاذبه غلبه دارد، ماده وانرژی متمركز می شوند، تراكم می كنند و درنتیجۀ این تمركز و تراكم وغلبۀ نیروی جاذبه، ستارگان جدید به وجود می آیند.

ببینید مسئله ای كه زمانی تصور و پندار و تخیلی بیش نبود به چه نتایج علمیی از تحلیل تضادها و روابط اضداد رسیده است. درسطح جامعۀ خود ما هنوز هم در این رابطه نظرات عجیب وغریبی وجود دارد. چنان كه در گذشته ها بعضی ستارگان را نور جاودانی می پنداشتند، عده ای، هر ستارۀ را به شخص معینی نسبت می داند كه با مرگ آن شخص ستاره اش نیز یا می افتاد و یا خاموش می شد!! و یا این كه ستاره ها را چراغ های آسمان های متعدد می پنداشتند  و…

امروز در نتیجۀ تكامل علم و دست یافتن به دیالكتیك طبیعت، قادریم مسایل را درمقاطع معین تكامل بشكافیم، ارزیابی علمی كنیم و تضاد های شان را با روابط متقابل آن كشف كنیم و با رسیدن به نتایج علمی به افسانه سازی و پندار بافی پایان دهیم. چنان كه از مطالعۀ یك زوج تضاد یعنی نیروی دافعه وجاذبه به نتایج اصولی در كیهان رسیدیم و حقایق را در آن دوردست ها دریافتیم.

   ادامه دارد