اثری ارزشمند از: زنده یاد عبدالقیوم رهبر

تسلیم طلبی در قلمرو مبارزه و بقاء

بخش دوم

ریشه های تسلیم طلبی و یا علل و عوامل آن:

اکنون دیگر این مسئاله کاملاً واضح است که  روشها و کنشهای انسانی باید پایه و ریشه خود را درهمان اجتماع انسانی بیابد. شورش و تسلیم به عنوان دو نوع کنش متعارض باهم در مقابل سیطرۀ بیگانه به هم پیوست ومرتبط اند. هرکدام عامل یا عوامل خود را در اوضاع محیطی خود دارند. اینجاست که داشتن حقانیت درمسئاله مبارزه و ستیزه به تنهایی نمیتواند ضامن پیروزی باشد، اگرچه میتواند زمینه ای استوار برای پیروزی بگسترد.
اولین و اساسی ترین عامل تسلیم درمقابل ظلم ــ بویژه ظلم ملی واستعماری ــ ارتباط سرشت وسرنوشت است. یعنی اینکه استعمارگر درجامعه استعمار شده عناصری را پرورش میدهد تا در سرشت خود همانند و یا زائده استعمارگر باشند و یا در سرنوشت با او شریک و همانند شوند. وضع”پرچم” و “خلق” و استعمار روس درجامعه ما چنین است. بناءً تمام کردار و روشهای اینگونه گروهی وابسته و زالو نمیتواند جدا از ماهیت وسرشت آنها مورد مطالعه قرارگیرد.
عامل دیگر عاملی است تاریخی. در هر جامعه ای گروههایی از مردم از نگاه تاریخی با استعمارگر وابسته اند. استثمارگر بومی خصلتاً با استعمارگر پیوند دارد. اگرچه گهگاهی ممکن است در مقابل استعمارگرمشخص قدعلم کند، ولی بدون از محدودۀ وابستگی نمیتواند حرکت نماید. اگرهم علیه یک استعمارگر میجنگد، سرنوشت خود را به استعمارگر دیگری پیوند میزند. درینجا آنچه مهم است البته نه تنها خاستگاه اجتماعی این گروه هاست، بلکه برخورد مشخص آنها با مسئله انقلاب وپیشرفت انسانی بطور عام است که  میتواند حیثیت تعیین کننده داشته باشد.
از همین دیدگاه میتوان عده ای از گروه های نوسانی و”ذوحیاتین”  را نیز در نظر داشت که از یک جانب از استعمار ضربت میپذیرند، اما از جانب دیگر از انقلاب واقعی نیز ترس دارند. و در تمام جریان انقلاب حیثیت ناقل میکروب انقلاب و ضد انقلاب به هر دو اردوگاه را دارند. تثبیت آنها در اردوگاه انقلاب فقط میتواند با تربیت فکــری سیاسی ممتد و تجربه عملی درازمدت میسر گردد.
عامل دیگر عامل سیاسی است: درجامعۀ استعماری هم تعارضات اجتماعی موجود مؤقتاً به فتور میگرایند و هم درمقابل استعمار بسیج میشوند. ولی یافتن قاسم مشترک که حرکت تمام نیروهای اجتماعی یک ملت را در مدت درازی روی یک خط  واحد تضمین نماید، نه تنها به رشد سیاسی کتله های ” نخبه ” نیازمند است، بلکه رشد سیاسی مجموع جامعه نیز تأثیرات ژرف و اساسی در ایجاد همچوجبهۀ گسترده و وسیع ضد استعماری دارد. علاوه بر اینکه در یک ستیز ضد استعماری  گروه های مختلف اجتماعی در داخل یک ملت علیه استعمار قیام میکنند که هر کدام خاستگاه فکری جداگانه وبرنامه سیاسی مختلف و راه و روشهای عملی متفاوت از همدیگر را دارا است و در همچوحالت  یک مبارز نه تنها بصورت افقی درمقابل استعمارگر به پیش میرود بلکه همزمان با  آن مبارزه ای دیگر بشکل عمودی در داخل خود جامعه نیز رشد میکند. واین حالت مبارزۀ چند جانبه خواه نا خواه در کشمکش خود شرایط ایجاد یک جبهه گسترده را ضعیف کرده و در مقابل امکان مانور دشمن را درمیان نیروهای مقاومت تزئید میبخشد.
در جریان زد وخورد چند جانبه نیروهای مقاومت اغلباً چنین اتفاق میافتد که از میان دوست و دشمن که بطور عینی خود را درموقعیت استعماری مشخص ساخته است دستخوش سیاستهای خانه خراب کن این یا آن نیرومیشود تا آن حدیکه اختلافات میان نیروهای مقاومت در صدر تعارضات ذات البینی قرار میگیرد و دشمن عملاً فراموش میشود یا اینکه با تحلیل این اوضاع تصنعی برپایه ضعف فرهنگی، فکری موقعیت دوست و دشمن از نظر تصمیم گیرندگان سیاسی جابجا ومغشوش میگردد و بیراهه را بجای راه ویا چاه را بجای راه میبیند وگفته معروف ” لغزش اولین گام هلاکت است”. وقتی درین صورت ها اشتباه کاران بخود نیایند یقیناً  درکام اژدهای استعمار بلعیده میشوند. ( درین میان باید از نتایج اسف انگیز سیاستهای انحصارگرانۀ عده ای کوته نظر یاد کرد که فکر میکنند با تفنگ های خیراتی میتوانند ملت غیور و سرکش افغان را رام سیاستهای زورگویانه خود کنند، غافل از اینکه  ملتی را که روس امپریالیستی نتوانسته است بزور اسلحه بشکند، این یا آن حزب مونتاژ شده نیز قادر نخواهد بود آنرا بدنبال خود بکشاند.  فشار انحصارگرایانه این احزاب عده ای زیادی از مردم را برخلاف  قدرت  آنها به دامن استعمارگر روس می اندازد.)
عامل دیگری که به این عامل بستگی عمیق دارد عامل فرهنگی است. در یک محیط عقبمانده فرهنگی که مردم هنوز از مصالح علیای ملی وسیاستهای ملی و…  بدورند ومصالح خود را بطورحسی فقط در روابط خویشاوندی وخونی و… خلاصه میکنند وحب وبغض نیز درمحدوده همین گونه اعتبارات رنگ میگیرد، زمینه خوبی برای پراگنده کردن نیروهای مقاومت ملی و به بازی گرفتن بخشی علیه بخش دیگر بوجود میآید که میتواند مانند عوامل دیگر زمینه خوبی برای رشد گرایش و روند تسلیم طلبانه را مهیا سازد. تجربه روس استعمارگر چه در زمان تزاران در آسیای میانه و یا تزاران نوین در کشور ما مثال های زنده ای را در این مورد میدهد.
ولی آنچه درکشور ما بخصوص اهمیت دارد وجود جنبش عملی خودبخودی و فراگیر است که همپای خود جنبش سیاسی وفکری را فاقد بوده است. اینگونه جنبشها هر قدر هم از شور انقلابی توده های ملیونی ملهم باشند به علت اینکه به درستی رهبری نمیشوند وخواه ناخواه به طور یک بعدی ویا در ابعاد ناخواسته حرکت میکنند به شکستهای حتمی روبرو میشوند. بدائیت جنبش و فقدان تجربه محسوس ملت درمقابله ضد استعماری در متن شرایط و اوضاعی که عقبگاه استراتیژیک غیر مطمئن ولرزان وعقب مانده را داشته باشد، همگی در مجموع میکانیزمی بوجود میآورد که بعد از هر شکست کوچک و بزرگ، نطفه های یأس و نا امیدی، ابهام و اغتشاش فکری را به مثابه نطفه های تسلیم طلبی تخم گذاری میکند که در شرایط فقدان یک جریان روشنگر و رهگشا به روند و گرایش عمومی مبدل خواهد شد.
البته کمبود امکانات مادی – تخنیکی و فقدان یک پایگاه مستحکم انقلابی که بتواند امید و روشنی به اطراف خود بپراگند، میتواند زمینه خوبی برای رشد افکار بدبینانه ومأیوسانه باشد که پیش درآمد نطفه های خبیث تسلیم طلبی است. این مسئله بویژه در شرایطی اهمیت زیادی کسب میکند که نظامیگری سراسر جنبش را فرا گرفته است و هیچ نیروی اجتماعی نتوانسته است جنبش را از لحاظ سیاسی وفکری تحت هژمونی خود بیاورد. بناءً تجارب مجزا، سطحی و پراگنده باقی مانده، هیچ نیرویی قادرنیست ــ و یا احیاناً ظرفیت آنرا ندارد ــ تا  ارزیابی از وضعیت کلی جنبش ارائه دهد ، و خود را اکثراً در ورای طرح های بلندبالای گروه گرایانه خود میپوشانند که نه خود آنها را قانع میسازد نه مردم را.
در اخیر باید گفت که فشار نظامی استعمارگر همگام با تبلیغات روانی و عوامل نفوذی دشمن همگی دست بدست هم میدهد تا نتیجه ای از عامل ” توطئه ” نیز بدست آوردند که در این مورد اکنون به طور مفصل صحبت نمیکنیم.

طرق مبارزه با تسلیم طلبی ملی:

نگرش علمی  به تاریخ انسانی و به کنشها و روشهای او به این نتیجه رسیده است که افکار، روشها وکنشهای انسانی علل و انگیزه هایی دارد که باید آنرا در خود جامعه جستجو کرد وهر واقعه ای  نیز به گذشته خود پیوند نتیجه با علت را دارد، چنانچه خود علتی برای نتایج بعدی میگردد. بررسی های علمی همچنان نشان داده است که نقش تصادف در رویدادهای اجتماعی بی اندازه ناچیز است و وقایع وحوادث را نمیتوان فقط برپایه خوبی و بدی افراد توجیه کرد. بناءً نمیتوان بسادگی حکم کرد که فلان شخص که دارای طینت خوبست در مقابل ظلم وتعدی ملی واجتماعی به مقاومت وشورش برمیخیزد وبهمان که بدطینت است برعکس به تسلیم میگراید.
ما چنانچه نشان دادیم تسلیم درمقابل دشمن به اشکال گونه گونه آن چه فکری، چه سیاسی ــ علمی و یا فرهنگی ــ ریشه های تاریخی، سیاسی، فرهنگی، فکری ومحیطی دارد وهمه این امراض وپلیدی ها را نمیتوان با شیوه ای واحد از بین برد ویا معالجه کرد. مثلاً عاملین انقیاد ملی را باید با انتقاد سلاح  بطور همه جانبه نابود کرد ولی کسانیکه با انحصارطلبی احمقانه خود راه را برای استعمارگر باز میکنند ، باید با اسلحه انتقاد و بطور سیاسی بوحدت طلبیده اصلاح کرد ودرصورتی که عده ای بر مواضع  ضد وحدت خود پافشاری مینمایند تجرید نمود. البته  که این کار ساده نیست و به هیچوجه آسانتر و ساده تر از مبارزه علیه استعمارگر هم نیست. ولی دشواری کار معنی این را  نمیدهد که ما از شیوه صحیح حل مسائل انقلاب سرباز زنیم. عقب ماندگی فرهنگی، سیاسی وتئوریک را با طرح وعملی کردن یک استراتیژی جامع الاطراف که هم با استعمار بجنگد وهم به تربیت مردم همت گمارد، باید از بین برد. یأس ونا امیدی ناشی از پذیرش تئوری ” بقاء ” دشمن  را باید با کارشاق وهمه جانبه و روشنگرانه وعملی وطرح  برنامه های عملی قابل اجرا علاج کرد وعوامل نفوذی دشمن را باید در زیر ذره بین علمی فکری ــ سیاسی در پیچ و مهره های تشکیلات باز شناخت وبجزای اعمال شان رسانید، دست اشتباه کاران را گرفت و دست خیانت کاران را قطع کرد و…
اگر ما در امور انقلاب به مسایل حیاتی آن با لامبالاتی بنگریم  و درتوجیه وضع موجود برآئیم وهمه چیز را به حساب شرایط و اوضاع بگذاریم ولحظۀ گذرای کنونی انقلاب محک سیاستها و روشهای ما باشد، درآن صورت پیش روی واقعیت فاسد کنونی به سجده افتیده ایم و نتوانسته ایم وظیفه خود را در انقلاب کشور خود انجام دهیم.  از جانب دیگر عدم درک همه جانبه واقعه و روند و یا پدیده ای ، عدم  بررسی علل وعوامل وریشه های آن، اشکال آن و ناتوانی در یافتن راه حل های مشخص عملی، سودمند و دیرپا ما را به موجوداتی مبدل میکند که دهن تب آلود ما به هذیان گویی و نفرین اکتفاء می ورزد.
اکنون یک سازمان انقلابی، پیشتاز ومیهندوست که هم از نگاه تفکر وعمل وهم از لحاظ منافع تاریخی در تعارض خونین با استعمار ــ ارتجاع قرار دارد و حساب آن از استعمارگر، ایادی، وپایه های آن بکلی جداست،  ممکن است در جریان عمل بغرنج انقلاب دچاراشتباهاتی ناگزیر گردد ویا وبای موجود در جامعه ــ چه در سطح فکری، سیاسی و یا سازماندهی اجتماعی ــ بتواند دامان  پاک آن را با غبار شبهات و یا لکه هایی بیالاید. چگونگی آن و راه و روش برخورد فعال با آنرا که ریشه کن کردن شجرۀ خبیثه انقیاد و تسلیم طلبی ــ در تمام ابعاد آنست، به بحث میگیریم.

١ــ پیوند با گذشـته:

” انسان خود آگاهی است”. اشکال مختلف مبارزه وستیزه انسان درقلمرو های گوناگون با مبارزه میان خود آگاهی و از خود بیگانگی توأم بوده است. حاکمان محکوم شده در جریان دگرگونی ذاتی و عینی شان، با مجموع کتله های انسانی در حول وحوش خود هم هویت میشوند، ذات خود بمثابه انسان را که از زنگار ازخود بیگانگی  تیره گشته بود در روشنائی موقعیت  جدید خود که آیینه تمام قد اجتماعی است درمییابند. وهنگامیکه از مرز ذات خود با اوصاف دیگری پیوند بخورند، دوباره در موقعیت کلی از خود بیگانگی قرار میگیرند،منتها در ازخود بیگانگی محکومیت که با از خود بیگانگی حاکمیت فقط از نگاه شکلی درتضاد است، اگر چه در محتوای آن ــ بمعنی از خود بیگانگی ــ تفاوتی نیست.
محکومان حاکم شده نیز آنگاهی  دوباره به قلمرو ازخود بیگانگی قدم میگذارند که در موقعیت جدید خود  ــ موقعیت حاکمیت ــ  به جای تلاش وستیزه برای از بین بردن حاکمیت ومحکومیت در کلیت آن در تحکیم حاکمیت خود ومحکومیت دیگران بکوشند و تازه فاجعه غم انگیز از آنجا آغاز میشود که وسایل جای اهداف را بگیرند ومشتی طفیلی و فرصت طلب در پناه از خود بیگانگی جبری و مؤقتی، برج و باروی پاسداری از آنرا برافرازند.
تسلیم طلبی به معنی نوعی از خودبیگانگی در درازای تاریخ با اشکال گوناگون وبنابرعوامل متعدد بوجود آمده است و  هر قدر جامعه انسانی به پیچیدگی گرائیده است و هر اندازه این جامعه  بنابر پیشرفت دانش بشری و ابزار و وسایل زندگی به هم نزدیک شده است ومناسبات گسترده ”جهان وطنی” بر مراودات و ارتباطات انسانی چیره گشته، اشکال، عوامل و ابعاد ستیزه و تسلیم نیز پهنا وتنوع بیشتری کسب کرده است که ما شمه ای از آن را درمبحث گذشته یاد آور شدیم.

ادامه دارد