اثری ارزشمند از: زنده یاد عبدالقیوم رهبر

تسلیم طلبی در قلمرو مبارزه و بقاء
بخش یکم

  انسان خود آگاهی است. او از خویشتن و از واقعیت وشایستگی انسانی خویشتن آگاه است. و فرق اساسی او ازحیوان، که ازمرتبۀ احساس ساده (نفس) خود فراتر نمیرود درهمین… است. ( هگل – ” پدیده شناسی روح”)

از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی:

انسان از زمانی که ”مستانه در روی زمین خدا نعره” را آغازید با جهان ماحولش درگیر ستیزی همه گیر ومداوم گردید. و این ستیز، گاه او را به تسخیر رهنمون گشته وگاهی هم به تسلیم. جدال انسان با جهان طبیعی پیرامونش بنابر پیچیدگی این محیط وتنوع آن، آنچنان چشم او را خیره کرده است که در تکامل خود به نوعی از خود بیگانگی ــ به مفهوم نفی وضد خود آگاهی ــ در قلمرو جبر طبیعی منجر گردیده است. انسان از خود بیگانه طبیعی در برخورد پویای خود با جهان، تسلط و سیطرۀ او را بر طبیعت بعنوان نفی ازخود بیگانگی درقلمروهای شگفت انگیزی امتداد داده است. ولی در عین حال دست و پای او را در دام اوهام وتصورات غیر عقلانی آنچنان پیچیده است که بعد از هزاران سال تکامل تند و جهشی هنوز هم درعمق وجدان شان همان مغاک تاریک ازخود بیگانگی به مشاهده میرسد.
ولی آنچه تأثیرش ازین هم فزونتر بوده و هست، ستیزه انسان با خودش ــ بمفهوم کلی آن ــ است.  ستیزه انسان با خودش که دراحاد  خود به شکل ستیزه فردی، قبیله ای علیه قبیله ای دیگر، ملتی علیه ملت دیگر ویا طبقه و لایۀ اجتماعی دربرابر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی یا دیگر انواع تبارزمیکند، نه تنها ازنگاه شکل خود تنوع بیشتری نسبت به اشکال ستیزه باطبیعت دارد، بلکه از لحاظ محتوی ومایه درونی خود نیز بیحد پیچیده تر وبغرنج تر است. ازخود بیگانگی اجتماعی ناشی از ستیزه جویی انسان باخودش مغاک او را با مرز خود آگاهی ژرفتر و پهناورتر ساخت. این بار هم این ستیزه، شورش وتسلیم هردو را باخود همنورد داشت. شورشگری اجتماعی در دورانهای متعدد تاریخ نمایانگر این گامهای جهشی بود که میخواست مرز میان ازخود بیگانگی و خود آگاهی را درنوردد ومبارزه وبقاء  را درهمآغوشی میمون بیامیزد.
سراسر تاریخ بشری عبارت است از مبارزه بخاطر بقاء وبقاء در متن مبارزه ای هولناک وپایان ناپذیر. هر قدرتسلط انسان بر طبیعت گسترده تر گردید  و ازبطن ذره ها تا فضای بیرونی در ژرفنای ابحار و یا ذروۀ سیارات حاکمیت  وتحکیم خود را گسترانید وهر قدرستیزه انسان با خودش از محدوده ها وتعلقات طبیعی وجغرافیایی پا فراتر گذاشت، بهمان اندازه خلاء  میان خود آ گاهی و از خـود بیگانگی، میان ”واقعیت وشایستگی انسانی” و ”احساس ساده ونفس حیوانی” ومیان مبارزه ( بمفهوم  پویایی، دگرگونی و پیشرفت ) وبقاء ( بمفهوم ایستایی، حفظ  واقعیت فاسد وعقبگرایی ) و در یک کلمه میان آزادگی و بردگی نیز بیشتر شد. و این خلاء،  میلاد حرکت تازه ای را سبب گردید که در اشکال و قلمروهای تازه ای رخ نمود.

شورش وتسلیم درستیزه های اجتماعی وملی:

قرن ما قرن  شگفتی ها وحرکت های بزرگ اجتماعی و ملی است.  ملیونها انسان درسه قاره زنجیرهای اسارت ملی را ازهم درید و سیمای خمیده و شکسته انسان استعمار زده راست ایستاد تا تاریخ ننگ استعمار را با خون بشوید و تاریخی از طراز نو بنویسد که در آن نه از ماجراجویی های دریایی خبریست و نه از قهرمانان طلا وبرده و سازندگان آن انسانهای پا برهنه ومفلوکی اند که در میان فقر، رنج و سیه روزی به دنیا  آمده و بزرگ شده اند.
قرن ما همچنان حرکتهای بزرگ اجتماعی را شاهد بوده است که درآن نظامات کهن بر روی هم غلتیدند ونظامات نوین جهانی که بر پایه خود آگاهی انسان تاریخ ساز  استوار بود، درین کشمکش سر برآوردند و چه بسا که این پویه آگاه ” خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”.
قرن ما علاوه برین قرن تسلط شگفت انگیز انسان بر طبیعت است که خود تجارب علمی شگرفی برای ما به ارمغان آورده است.
برخورد نسبت به این حرکت ها وتپش ها در متن چنین اوضاع و شرایطی نمیتواند به طورساده و بی پیرایه صورت گیرد. اکنون دیگر استعمار با اشکال نوین خود انواع نوینی ازخود بیگانگی را دامن میزند تا بتواند بر پایۀ آن درکشور مستعمره خودش پایه و مایه ای بوجود آورد. استثمارگران بومی نیز اکنون از ابزار و وسایل دیگری استفاده میکنند تا بتوانند بهره کشی خود را درقالب های فریبنده تری ارائه دارند.  وتجارب علمی علی رغم اینکه بایستی درخدمت  شگوفایی و ترقی باشد، میتواند دست وپای انسان مجبور و دوزخی را ببندد.
به این صورت  اگر دیروز قبیله ای و یا کشور گشایی با ساز وبرگ جنگی خود بر قبیله و یا کشور دیگری حمله می آورد، اکنون دیگر سیل سرمایه، کارشناس و ابزار و آلات  صنعتی است که مانند اختاپوس رشته های مختلف زندگی مردم را در چنگال خود دارد.
”اسپ تروا” اکنون به شکل سازمانهای  سیاسی ، اجتماعی و احیاناً مسیونرهای مذهبی عمل میکند و یا از طریق کمپانی های تجارتی ( صادراتی ــ  وارداتی )  راه را برای استعمارگر میگشاید.
استعمارگر درین میان از میان عناصر بومی عده ای را  برمیگزیند تا دستگاه عریض وطویل  اداری او را تا اعماق دهکده برسانند وتمدن او را پخش کنند. نخبگان اولی  که در کشورهای استعمار شده تربیت شدند اکثراً از آبشخور مادی و فرهنگی استعمارگر آب میخوردند و از میان همین نخبگان بود که  گهگاهی جرقه ای پدید می آمد و خرمن آزادیخواهی توده ها را آتش میزد. استثمارگران بومی نیز برای تداوم بهره کشی، اجحاف وتعدی شان باید میان خود و توده ها قشر انگلی بوجود آورند که بعنوان دلال شیرۀ مردمان را بمکد  و به ارباب برساند.  ”دلال” چه دلال  ارباب ــ رعیتی، ویا دلال سرمایداری آن مهره اساسی است که درعصر استعمار و استعمار نوین، استعمارگر و استثمارگر بومی بر آن تکیه میکند و از طریق اوست که بوروکراسی نظامی ــ پولیسی دولتهای مستبد مشاطه میشود و یا دقیقـتربگوییم به گردش در می آید و هم از طریق اوست که ” دست دراز ” استعمارگر ماشین غول پیکر “جهان وطنیت”  خود را که ــ خون می مکـد و کالا بیرون میدهد ــ به حرکت در  می آورد.
دلال استعمارگر و استثمارگر بومی در میدان تنها نمی ایستد: اعضای حکومت را میخرد، به ”پارلمانها” وکیل میفرستد، سازمان سیاسی بوجود می آورد، روشنفکر و هنر مند و… را درخدمت خود میگیرد، درمؤسسات تعلیمی رخنه میکند و بالآخره ابزارسرکوبش ــ چه ارتش و چه پولیس و یا محاکم سری وعلنی اش ــ  چون “شمشیر داموکلس” بر فرق مبارزین تسلیم نا پذیر آویخته است.    ولی همه اینها که درخدمت ازخود بیگانگی و تسلیم و انقیاد به استعمارگر و یا استثمارگر بومی است، چون برخلاف روند کلی تاریخ است و با ناموس تکاملی در تعارض قرار دارد ناگزیرامواج پیهمی از مبارزه را در بطن  خود پرورش میدهد. مبارزات ضداستعماری و ضد ارتجاعی عصر ما ــ به ویژه در چند دهۀ اخیر بر تارک تاریخ معاصر بشری چون نگینی میدرخشد که خط درشت آگاهی وآزادگی را در بستر زمان ما ترسیم نموده است.
اگر استعمارگر روشهای نوین سرکوب و نابودی مقاومت را  آموخته است، استعمار شده نیز راه ها و روشهای نوی برای مقابله با این نابودی را بدست آورده است. در عصر کنونی مبارزات آزادیخواهانۀ مردم وملل اسیر و دربند یکی از حماسی ترین پویه های تاریخ بشری را میسازد. ویتنام والجزایر دیروز و قربانیان فاشیسم هیتلری اگر چهره استعمارگر را در آئینه تمام قد مبارزات خود نشان داد، افغانستان و پولند امروزی جانب دیگر این نیمرخ را نشان میدهد که چگونه فاشیسم لجام گسیخته روس بشکرانۀ تمرکز عظیم نظامی ــ صنعتی و با عوامفریبی تاریخی اش تاریخ ملتها را نفی میکند، ارزشهای آنانرا نابود میسازد و زشت ترین نوع از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی را در پردۀ نیرنگ ”دموکراسی – خلقی” به خورد مردم میدهد.

اشکال تـسلیم طـلبی ملی:

با پیشرفت ابزار قهر وسرکوب و وسایل و راه های بهره کشی، طرق مقابله  ومبارزه با آن نیز در قلمرو های نا مکشوفی راه باز نمود. این درست است که درسرتاسر تاریخ  قهر ارتجاعی واستعماری همیشه با قهر انقلابی روبرو بود. وبدین صورت قهر به عنوان دایه جوامع نوین نقش مهمی درپیشرفت تاریخ انسانی داشته است، ولیکن امروزه با گسترش وامتداد خط مبارزاتی در ساحه های مختلف  اقتصادی ــ اجتماعی در شکل تظاهرات، اعتصابات، مقاومت منفی، تخریب دستگاههای قهریه دولت از درون، تبلیغات سیاسی ــ فرهنگی و… اشکال ستیزه اجتماعی و ملی نیز یکی دوتا نیست.
همچنان اشکال تسلیم درمقابل ارتجاع ــ استعمار نیز همانند شورش  و ستیز و مبارزه وهمپای راه  و روشهای قهر وسرکوب در یک شکل محصور نمانده است.
کشور محبوب ولگدمال شده ما در طی چند سال محدود اخیر این اشکال مختلف را همه بخود دیده است. اشکال مختلف قهر وسرکوب، اشکال متعدد مبارزه وستیزه، واشکال متنوع تسلیم درمقابل دشمن. واین کاملا منطقی است که  قهر وسرکوب میلاد مبارزه وستیز را نوید میدهد. این مبارزه بنابر پیچیدگی و یا دیگر عواملی که پسانتر برمیشمریم، گهگاهی به موانعی برمیخورد که منجر به تسلیم ونابودی ــ مؤقت ویا فراگیرــ  آن میشود.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان از زمان بنیانگذاری توطئه آمیزش در سال (١٣٤٤ـ١٩٦٥) منادی انقیاد ملی بود. وابستگی کامل رشته های مختلف زندگی ما را به امپریالیسم روس بنام ”دوستی” و “همکاری برادرانه” وغیره لاطائلات تبلیغ میکرد. اعترافات آقایان ! کیانوری، به آزین ودیگر اعضاء مرکزیت حزب مزدور ومنفور تودۀ ایران یک بار دیگر عمق گندیدگی و فسادی را که این احزاب را فرا گرفته است برملا ساخت و نشان داد که  امپریالیسم روس برای پیاده کردن سیاست ها و اهداف خود چگونه اعضای احزاب ”برادر” خود را ــ از مهترین یا کهترین آنها ــ  به پادوی و چاکری برمیگزیند و از آنها زشت ترین و منفور ترین وظایف یعنی جاسوسی علیه مادر وطن را مطالبه میکند.  این مناسبات در افغانستان  بشکل غم انگیز تر آن پیاده شد.  حزب مزدور خلق و پرچم درپهلوی اینکه منادی وعامل انقیاد ملی بود ــ  برای رسیدن به این هدف پلیدش باید درمقابل پاسداری نظامات کهن  بومی نیز کرنش میکرد و به تائید وهمکاری آنها راه را برای ارباب خود باز مینمود. اینجاست که یکبار دیگر تجربۀ مکرر تاریخ تکرار میشود که هرآنکه بر شمشیر ظلم بوسه بزند و در خدمت جباران وگردنکشان قرار گیرد، خواه نا خواه به وطنفروشی و خود فروشی تن در میدهد. وعکس آن هم کاملاً درست است. فقط کسانی میتوانند از ساحت مام وطن دفاع نمایند که بیدریغ در موضع دفاع از منافع انقلابی وتاریخی مردم قرار داشته باشند. تسلیم طلبی اجتماعی وانقیاد درمقابل بیعدالتی و اجحاف راه را برای تسلیم طلبی و انقیاد ملی هموار میسازد. وانقیاد  وتسلیم طلبی ملی فقط بر زمینۀ تسلیم طلبی اجتماعی رشد میکند ومحیط زیست خود را می یابد. اما علاوه بر حزب مزدور ”دموکراتیک خلق” ــ با هر دو جناح آن پرچم و خلق  که از لحاظ ماهوی هیچ اختلافی از هم ندارند ــ عده ای دیگر نیز  ریزه خواران خوان استعمار اند وانتطار” گوشه چشمی” از استعمارگر روس را دارند.  این گروه ها که گاهی ازستم واجحاف می نالند و زمانی بنام کار و کارگرسینه چاک میکنند، اکنون میخواهند دزدانه در صف مردم درآیند و به اصطلاح معروف ” همره قافله وشریک دزد” اند. اینها با زبان دیگری و با خرام متفاوتی میخواهند دست خون آلود استعمارگر را بشویند و راه را برای حاکمیت کاذب خود هموار سازند. توگویی تره کی وامین و یا ببرک حیله گر بدون اجازۀ ارباب میتوانست ویا میتواند آب بنوشد؟!!
عده ای دیگر نیز هستند که ظاهراً در صف ضد استعمار قرار دارند یعنی اینکه  برضد استعمار میجنگنند، آنرا بد میگویند و… ولی در عین حال برادرکشی را وظیفۀ اصلی خود قرار داده اند. در صفوف مردم تفرقه ایجاد میکنند، وظایف ثانوی و تبعی را آنقدر بزرگ میسازند که مانع وحدت ملت ونیروهای ضد استعماری میگردد. وقتی آنها مردم را قتل عا م میکنند، دارایی مردم را چپاول میکنند و بر ناموس مردم تعرض مینمایند؛ مردم از ترس جان و بنابر غریزۀ بقاء نفس به دشمن پناه میبرند. آن یکی عملاً درآغوش دشمن افتیده است ولی ناراضی است و آن دیگری بعنوان “چماق گندۀ ” استعمار بنام “استقلال طلب” و “مسلمان” بر فرق مردم کوبیده میشود. آیا اینها ”استقلال طلب” هستند یا ” تسلیم طلب”؟
عده ای دیگر به “بقاء مطلق” دشمن عقیده دارند، دشمن را شکست ناپذیر میدانند و مردم را ناتوان.  هم نیرومندی دشمن برای آنها ابدی و مطلق است وهم ناتوانی و پراگندگی مردم. تئوری ”بقاء” دشمن چه به مفهوم اجتماعی و یا ملی آن  یا به تسلیم و سجود در مقابل استعمارگر ویا بهره کش بومی میرسد و یا به انحلال طلبی ودنباله روی. روشهایی از تفکر وعمل که اگرچه چند صباحی زندگی را برای حاملین آن تضمین نماید، در نتیجه نهایی به ” تصفیه”، نابودی و یا تسلیمی آنها منجر میشود و در بهترین حالت زائده ای میشوند برای عناصر زالو و مزدوریکه سروری دروغین آنها را مست و بیخود ساخته است.
همچنان عــده ای اند که در متن استعماری خواستار راه حل های “قانع کننده برای طرفین” میباشند وفکر میکنند با دلسوزی وبا استرحام میتوانند استعمارگر را راضی به عقب نشینی نمایند. این عده فکر میکنند با توافقات پشت پرده و با زد و بندهای مؤقتی میتوانند کمکی به ملت استعمار شده خود بنمایند و یا واقعاً میتوانند حاکمیت ملی و یا آزادی را به مردم بازگردانند،غافل از اینکه استعمارگر از آنها به عنوان عروسک های خیمه شب بازی استفاده میکند تا مردم را مقهور و مسحور حرکات بوالعجبانه آنها بنماید و ”درخلوت آن کار دیگر” را میکنند که پامال کردن شرافت، آبرو و غرور ملی ماست.
ما اکنون در مورد کار نفوذی دشمن در میان مقاومت واستفاده از آنها بعنوان ابزاری برای رسیدن به هدف خود و همچنان کار سیاسی، فرهنگی، روانی و اقتصادی که دشمن برای به انقیاد کشیدن ملت ما رویدست دارد، عجالتاً صحبت نمیکنیم ومیگذاریم آنرا برای آینده ها.
ولی چنانچه دیدیم، دشمن اگرهم بطورعمده از طریق مزدوران رسوای خود  ”پرچم” و ”خلق” بوسیله ابزار قهریه که عبارت از ارتش بیگانه و یا پوشالی است میخواهد انقیاد ملت را کامل کند، ولی در پهلوی این وسیله به وسایل و راه ها ی متعدد دیگر نیز دست میزند که هم از لحاظ شکل پیاده کردن و هم درجۀ حدت و وضوح آن از دیگر اشکال تفاوت دارد.

ادامه دارد