سکینه روشنگر

                  ترانۀ دلتنگی

او صبح هنگام کنار پنجره ایستاد

تا هیاهوی شور انگیز دختران را هنگام رفتن به مکتب  بشنود.

هلهلۀ شادی آفرین دخترکان ذوق زده در روی کوچه و سرک را به تماشا بنشیند

خرام و تمکین زنان و دختران جوان را به سوی کار نظاره گر باشد.

هیجان، دَوش و شوخی دختران جوان در راه مکتب و پوهنتون

وقتی “مدرسۀ شان دیر” شده بود را به خنده بگیرد

غرق در یادها و خاطرات دل انگیز در آن دوره ها

با طنین آهنگ دلنشین خواهر هم سرنوشتش به خود آمد.

که دگر آن لحظه ها بر نمیگردد.

آزادی زنان برای تحکیم پایه های قدرت دین و سرمایه در کشور

به دست شب پرستان بیدادگر ترور شد

دانش، فنون و علوم امروزی به دختران و زنان  به دار سرمایۀ جهانی آویخته شد

خشونت بر زنان و برخورد های خشونت بار طالب  وحشی

جای عطوفت، انسانیت ، دلگرمی و عشق را گرفت

در دروازۀ شهر، عشق را شلاق زدند

و عاشقان و عاشق پیشگان را سنگسارنمودند. 

جهل پرستان و دینمداران زن ستیز و جاهل، با پشتوانۀ محکم استعمارگران

سرنوشت زنان مظلوم را با خشونت رقم زدند

و حکم زندان درخانه را صادر کردند.

دگراز قهقۀ زنان و شادی دختران آینده ساز خبری نیست.

در یک کلام  در قاموس طالبانی  جائی برای زن

 به عنوان انسان و نیم پیکراثربخش جامعه وجود ندارد.

ابر سیاه تیره و تار جهل در همۀ گوشه و کنار شهر تاریکی گستراند

از بوران جهل و استبداد و تعصب و فرقه گرایی و قوم پرستی

کوچه و خیابان شهر را لای و لوش و نفرت و  تباهی گرفت

بیداد آپارتاید جنسیتی را رونق بخشید.

با این حال و با این سرنوشت شوم و غم انگیز

دختربا ناامیدی

واژه های دلتنگی دنیای تاریکش را زمزمه کرد

آهنگ دردش با قار قار کریه کلاغان و نالۀ بوم

از بام خانۀ از دور و دورها با هم درآمیخت

و روزنۀ رو به خورشید را بر او بست.

خورشید  دگر حتی نور کمرنگی را هم به این پنجره نتابید.

دخترک آه عمیقی کشید

و از دل فریادی برای عزم رهایی از چنین ستم چند لایه سرداد

اما دگربرای دلتنگی اش آوازی نخواند و ترانۀ سر نداد

ولو با واژگان سرد و غم انگیز.