ارسالی ت. حمید

تجاوز خونبار امریکا به افغانستان

واهداف شوم آن

در کشورما هستند عدۀ فریب خورده و یا شاید خود فروخته که موضوعی را که جهان برآن صحه می گذارد و حتی خود امریکائی ها و اروپائی ها معترفند که حضورشان به افغانستان تجاوز است، وعمل روز مرۀ متجاوزین گواه گویای آنست، این خود فروختگان و یا فریب خوردگان از سالهای سال بدینسو، و تا هنوزهم، آن را توجیه می کنند. امروز در اروپا وامریکا بحث تجاوز به افغانستان را یک بحث کهنۀ بدیهی می دانند. صاحب نظران و متخصصین  امور، مشغول تحقیق و بررسی پیامد های این تجاوز که جز غارت، چپاول و خون ریزی چیزی نیست، می باشند و راه بیرون رفت از این رسوائی را جست وجو می کنند. حتی بارک اوباما رئیس جمهور پیشین امریکا باری در جمع مشاورینش گفت: باید احتیاط کنیم که “افغانستان گورستان امپراطوری ها است” و کار را به آنجا نکشانیم که افغان ها همراه ما هم مثلی که با انگلیس ها و روس ها برخورد کردند، عمل نمایند.

با چنین حالی باید گفت “ای والله” به فریب خوردگان و یا خود فروختگان وطن ما که با این همه گذشت خونین روزگار، هنوز هم از ادعاهای باطل ومردود خود گذشتنی نیستند. همان حرف رسمیی را که سال ها قبل برزبان شان گذاشته شده، طوطی وار تکرارمی کنند(؟؟؟!!!).

و اما من می خواهم درینجا مطلبی را از کتاب “افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی- از تحمیل تروریسم تا صدور دموکراسی” نوشتۀ هموطن اندیشمند ما، و. آییژ، که درهمان آغازتجاوز امریکا به کشورما،  به تحریر درآمده و با زبان گویا وتحلیل مستند هشدار داده و می فهماند که امپریالیسم چه ماهیتی دارد و درمجموع در جهان چه جنایات و ظلم هائی کرده ومی کند، وبه ویژه امریکائی ها و متحدینشان با تجاوز خود به افغانستان چه اهداف و استراتیژی را دنبال می کنند، برای نشر به سایت وزین “افراشته” بفرستم. با مطالعۀ این سند دیده می شود که تحلیلگران میهن پرست و آگاه ما چه مسایلی را قبل از وقوع آن پیش بینی کرده اند، که اینک مو به مو عملی شده است. امید است مطالعۀ این نوشته فریب خوردگان- ونه خود فروختگان- را، حد اقل بعد از هفده سال غارت و چپاول و خونریزی امریکائی ها  بتواند حالی بسازد که این یک تجاوز خونین است و نه کمک به افغانستان. در عین زمان مطالعۀ کتاب “افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ….” را که چهارمرتبه تجدید چاپ شده و مورد استقبال شدید مردم ما قرار گرفته است، توصیه می کنم.

                اهدا ف اقتصادي و سياسي امريكا در منطقه

درينجا وآنجاي اين نوشته، ذكري از اهداف اقتصادي ـ سياسي امريكا در منطقه كرديم، حال به بينيم امريكائي ها در اينجا چه اهدافي را دنبال مي كنند و افغانستان را چگونه و چرا وسيلۀ  رسيدن،  يا بهتر بگوئيم قرباني رسيدن به اين اهداف خود برگزيده اند.

هم اكنون بعد از 11 سپتامبر 2001 م ديگر لازم نيست در تشخيص اهداف امريكا در منطقه كسي تئوري بافي كند، يا فهم فوق العاده و مطالعۀ فوق العاده داشته باشد. به قول يك نشريۀ فرانسوي كه بعداً برخي مقامات امريكائي نيز آن را تائيد كردند، قبل از 11 سپتامبر 2001 م پلان حمله و لشكر كشي به افغانستان در وزارت دفاع امريكا تهيه شده بود. حادثۀ 11 سپتامبر به هيچ صورت عامل تجاوز به افغانستان نيست، شايد اين حادثه آن را خشن تر و خونين تر ساخته است. امريكا از مدت هاست كه براي اهداف معيني در افغانستان و منطقه كارمي كند. امريكا بعد از جنگ سرد و فروپاشي اتحاد شوروي متوجه شد كه سرمايۀ مليتاريستي اش ضربت مي خورد، چون آن ترسي كه دستگاه هاي تبليغاتي و متحدينش از به اصطلاح “خطر سرخ”، يعني كمونيسم و شوروي سابق براي كشورهاي زير سلطۀ شان، و حتي در سطح جهان، ايجاد كرده و تعداد زيادي را گويا در برابر اين خطر تا دندان مسلح مي ساختند و ملياردها دالر ازاين درك به جيب مي زدند ديگر زمينۀ وجود ي اش را ازدست داده بود. منطقاً نه به خريد سلاح از امريكا نيازي مي ماند و نه به حضور پايگاه ها ي نظامي اش كه به بهانۀ دفاع در برابرخطر شوروي و كمونيسم درگوشه و كنارجهان ايجاد كرده بود.

اين به ذات خود پرابلم بزرگي بود براي سرمايۀ مليتاريستي امريكا كه كالاي نظامي توليدي اش بازار نمي يافت؛ لذا كارخانه هاي بزرگ توليد اسلحه از كار مي افتاد. علاوتاً نيروهاي مسلح امريكا كه در مناطق مختلف زير اين نام جابجا شده بودند، بي مصرف مي شدند و ديگر به حضورشان درآن مناطق ضرورتي احساس نمي شد. بناءً امريكا به علاوۀ زيان هاي حاصله، به بحران بيكاري مليون ها كارگر شاغل در فابريكه هاي سلاح سازي، و سربازان بيكارشده اش آن در گوشه و كنار جهان مواجه مي شد. پس براي حل اين پرابلمش، بايد پرابلم نظامي مي آفريد تا زمينۀ مصرف و توليد سلاح و بازار فروش جديد به وجود آيد و سربازان بيشتري نيز به كار گرفته شوند.

ايجاد دشمن فرضي، وآن را تاسرحد يك هيولاي خطرناك جهانخوار تبليغ كردن و بالا بردن، براي توجيه عملكردهاي نظامي سلطه گرانه، يكي از ويژگي هاي نظام سرمايه داري، و به ويژه امپرياليسم، است كه همه در طول تاريخ به آن آشنائي داريم. درمرحله اي بعد ازجنگ سرد نيز بايد اين شيوه به كار گرفته مي شد. يك نويسندۀ روزنامۀ گاردين به نام “خانم ارونداتي روي”  چند هفته پس از 11 سپتامبر 2001 نوشت : “اگر اسامه بن لادن وجود هم نمي داشت امريكا مي بايست چنين كسي را اختراع مي كرد.”

سياست پردازان امريكائي و متحدينشان اين بار موجودي را به عنوان دشمن خطر ناك “بشريت” در اذهان عامه داخل كرده اند كه نه جمهوريتي دارد و نه سلطنتي، نه ديكتاتوراست و نه كمونيست، نه ارتشي و نه پايگاه و ياحتي كشور ثابتي دارد و اينبار به هيچ يك از مكاتب سياسي ـ اقتصادي حريف سرمايه داري جهان نمي گنجد. لذا آن را به نام تروريسم مسمي كردند وعليه آن اعلام جنگ جهاني نمودند تا وحشت آفرين تر وهمه جاگيرشود و ميدان تأسيس پايگاه هاي نظامي و فروش اسلحۀ امريكايي پهنۀ جهان را احتوا كند؛ و درتقابل اين دشمن  فرضي انواع اسلحۀ مدحش به فروش برسد وهرمخالفي در هر گوشۀ جهان، اعم از نيروهاي آزاديخواه و يا دولت هاي ملي، هم به اين نام و اين لكه آلوده شده و سركوب شوند.

اين دشمن فرضي بنيادگرائي اسلامي است و دررأس آن آدم  بي وطني مثل بن لادن. همان بنيادگرائي اسلامي كه ديروز به دست خود امريكائي ها ساخته شد و به حيث مطمئن ترين و برا ترين وسيله براي جدل ضد كمونيستي خود سردمداران امريكا از آن بهره گرفتند؛  و همان بن لادني كه تاچندي پيش همسو، همجهت و شريك خاندان بوش درمعاملات نفتي وغير نفتي شان بود و دوخانوادۀ بوش و بن لادن مونس وهمدم يكديگر بودند. هم اكنون كه منافع اين دوخانوادۀ سرمايه سالار به هم تصادم كرده، هردوي شان چه بيرحمانه جهاني را به خون مي كشند. گاهي درتقابل هم جنگ سليبي اعلان مي كنند و اديان خدائي را وسيلۀ تامين منفعت سرمايه مي سازند و زماني يكي علمبردار دموكراسي وتمدن و ديگري حافظ ارزشهاي ديني و كلتوري تاريخ اسلام مي شود.

سناريو سازان امريكائي اين بار سناريو را طوري ساخته اند كه گويا اين مولود وحشي (تروريسم) از حيطه اي نفوذ والد خويش( نظام سرمايه داري) برآمده و آن را ـ به ويژه امريكا را ـ نيز هدف قرار داده است. بديهي است كه هرگاه كسي به امريكا صدمه اي رساند، او دشمن تمام دست آوردهاي بشري قلمداد شود وهمۀ جهان بايد با كليۀ امكانات خود در برابرآن قراربگيرند ؟؟؟!

به چشم سر مي بينيم كه هم اكنون درين راستا عمل مي شود و نيروهاي زياد نظامي و امكانات مالي زيادي در خدمت همين سياست  است. و اين سياست چنان جنون آميز تبليغ مي شود كه  بيشتر نقاط جهان عرصۀ عرضه و تقاضاي كالاي نظامي امريكا گشته و بازار ساختن پايگاه هاي نظامي واستقرار نيروهاي امريكائي دراكثر نقاط جهان گرم است و ازين بابت به ملياردها دلار از سرتاسر جهان به سوي امريكا سرازير مي شود. به علاوۀ تصرف مناطق نفتي و بازارهاي تجارتي ديگر.  به طور مثال در منطقۀ ما امريكا اين اهداف را دنبال مي كند :

    1 ـ  امريكائي ها با تشديد ترس از بنيادگرائي اسلام،ي منطقه را مليتاريزه كرده اند، و بالاثر فروش سلاح هاي انبار شدۀ شان به كشورهاي منطقه، مثل كشورهاي عربي خيلج، كشورهاي آسياي مركزي وحتي جنوب وجنوب شرق آسيا، ملياردها دلار پول به دست آوردند.

امريكائي ها باتشديد ترس از بنيادگرائي اسلامي به خواب هاي ديرينه اي شان درمنطقه دست يافتند. به اين معني كه توانستند به علاوۀ ايجاد پايگاه هاي نظامي در پاكستان و كشورهاي خليج، در كشورهاي آسياي مركزي مثل ازبكستان، قرقزستان، تاجيكستان و قزاقستان نيز پايگاه هاي نظامي دلخواه خويش را ايجاد كنند و ازآن كشورها باج بگيرند.

امريكائي ها هم اكنون افغانستان را كلاً مي توانند به حيث يك پايگاه نظامي عليه هركس كه بخواهند به كار ببرند. ميدان هاي هوائي نظامي بگرامي، شيندند، قندهار، مزارشريف و. . . همه درتصرف كامل امريكائي ها قرار دارند. به اينترتيب امريكائي ها توانسته اند زير نام مبارزه با بنيادگرائي اسلامي يا تروريسم، تمام انواع اسلحۀ شان را به نمايش بگذارند و برايش بازار فروش بيابند. صد ها هزار سرباز امريكائي را هم كه در معرض خطر بيكاري بودند، به كشتن مردم بيگناه منطقه، به ويژه عراق و افغانستان بگمارند و معاش و مصرف شان را هم از منابع خود همين قربانيان تأمين كنند.

   2 ـ يكي از ويژگي هاي سرمايه داري اضافه توليد سرمايه است كه وقتي زمينه هاي سرمايه گذاري مجدد برايش ميسر نشود، بحران آفرين است. هدف عمده و اساسي ديگر امريكا درمنطقه، ايجاد زمينه هاي جديد سرمايه گذاري در افغانستان و ازآن طريق در كشورهاي آسياي مركزي براي رفع بحران اضافه توليد سرمايه است. كه هم اكنون مي بينيم اين سرمايۀ امريكائي زيرنام هاي مختلف، تحت حمايت نيروهاي نظامي اش چون اختاپوس در منطقه دست و پا مي گشايد تا خون مردم مظلوم اين خطه را به مكد.

    3 ـ هدف ديگر امريكا نفوذ در بازارهاي آسياي مركزي جهت انتقال اضافه توليد كالاهاي بنجل توليد شده است كه به ويژه در افغانستان وهمسايه هاي شمالي آن به فروش مي رسد. اين بازار كه در آن صد ها مليون نفر زيست دارند هم اكنون درتسلط كامل كالاهاي امريكا و متحدينش قرار دارد. و سود سرشاري از فروش اين كالا ها به حساب سرمايۀ امريكا واريز مي شود.

نيروي كار ارزان اين سرزمين ها و منابع مواد خام و نيمه خام شان، منابع ديگري است كه هم اكنون در دسترس استعمارگران خارجي، به ويژه امريكائي ها، قرار گرفته است.

    4 ـ رسيدن به منابع عظيم نفت و گاز آسياي مركزي و بحيرۀ كسپين (به نقشۀ منابع نفتي توجه كنيد) يكي از اهداف مهم امريكا است. “كانگريس امريكا درسال 1999 م قانون استراتژي جادۀ ابريشم را تصويب كرد. كانگريس درين قانون خاطر نشان ساخت كه نفت و گاز جنوب قفقاز و آسياي مركزي، اتكاي امريكا به نفت منطقۀ هميشه دگرگون خليج فارس را كمتر مي سازد. . .

تلاش در جهت تأمين منافع تجارتي و سرمايه گذاري امريكا درين منطقه جزء اهداف عمدۀ سياست ايالات متحده محسوب مي شود.”

لازمۀ برآورده شدن اين هدف، داشتن تسلط بر افغانستان بمثابه راه عبور پايپ لاين نفت و گاز به بحرهند و از آنجا به بازارهاي عمدۀ مصرف است. اين خود يكي ازدلايل عمدۀ تجاوز نظامي و اشغال افغانستان به حساب مي آيد كه در زمره اي اهداف امريكا بوده است.

    5 ـ تقابل با ايران و فشارآوردن روي اين كشورتا باز مجبور شود در برابر امريكا زانو زده وكليد منابع سرشار نفتي و بازارهاي اقتصادي اش را در اختيار امريكا قرار بدهد، هدف ديگرامريكا ئي ها درمنطقه است .

    6 ـ يكي از اهداف امريكا درمنطقه وادار كردن روسيه به تسليم شدن بيشتر وجلوگيري ازهرگونه تبارز و رقابت احتمالي آنست. امريكا ازطريق تصرف كشورهاي همجوار روسيه و ايجاد پايگاه هاي نظامي در آن ها، كه افغانستان كليد  آن به حساب مي آيد، خود را به اين هدف نزديك كرده است. و هكذا مي خواهد از طريق تهديد بنيادگرائي اسلامي كه افغانستان را مركز آن ساخته بود، روسيه را تنبيه كند كه از روياروئي با امريكا بهراسد.

    7 ـ تهديد چين و وادار ساختن آن به تابعيت از خود و درنتيجه باز كردن بازار بزرگ چين به روي سرمايۀ امريكا واستفاده از نيروي كار ارزان جميعت مليارد انساني چين، هدف ديگر امريكا در منطقه است.

    8 ـ و سر انجام دسترسي به منابع زير زميني دست نخوردۀ اورانيوم دشت مارگو( هلمند / نيمروز ) معادن غني و با كيفيت بالاي مس عينك (لوگر)، معادن بزرگ آهن حاجي گگ (باميان)،  معادن بيرايت ( فرنجل غوربند وسنگ گيلان هرات )، سنگ هاي قيمتي مثل زمرد، لاجورد  وغيره  ( پنجشير، بدخشان، نورستان  و. . . )، ذخاير گاز و احتمالاً نفت ( سمت شمال / هرات ) و . . . از زمرۀ اهداف امريكا به حساب مي آيد. به علاوه اين كه تسلط بر اين كشور كه از نظر جيوپولتيكي مي تواند دريچۀ ورود  و نقطۀ  فشار بركشورهاي همجوار و نزديك باشد، نيز از اهداف ستراتيژيك منطقه اي امريكا در شرايط كنوني است.

ولي امپرياليسم متجاوز وغارت گر امريكا كه از سال هاست درين جهت برنامه ريزي و سرمايه گذاري كرده و حال به قسمتي ازين اهداف دست يافته است، بسيار حيله گرانه روي اهداف غارت گرانه اش سرپوش مبارزه با بنيادگرائي اسلامي و تروريسم را گذاشته، وعلاوه برآن ادعاي تلاش در راه استقرار دموكراسي در منطقه را دارد  و آن را از طريق سازمان ملل متحد نيز، رنگ و روغن حقوقي و گويا مشروع داده و درين راه تا آن حد پيشرفته است كه عده اي روشنفكر ساده انديش و مردم پيش پاي بين  نيز گمان مي كنند كه واقعا چنين است و ماهيت امپرياليسم و استعمار تغييركرده است و ديگر استعمار و استثماري درميان نيست. اين حالت گفته اي معروفي را در ذهن تداعي مي كند كه : “بزرگترين حیلۀ شيطان اينست كه جهان را متقاعد كرده است  كه شيطان وجود ندارد”.

واقعيت اين است كه امريكا، اين شيطان حيله گر، و نيروهاي متحد و همراهش با تمام حيله گري هاي شان در كشورما به خاطر اهداف غارتگرانه و استعماري شان تجاوزنموده و آن را اشغال كرده اند. تا از آن به حيث يك سكوي پرش براي تسلط برمنطقه نيزاستفاده كنند. نه اين كه ما را از زير يوغ فئوداليسم نجات دهند و نه هم ذاتاً و سرشتاً مي توانند مالكيت خصوصي بر زمين، يعني سلطۀ فئوداليسم  بر زمين، را بر اندازند. در حد تأمين منافع خود گاهي در تباني و همگوني با فئوداليسم ـ حتي با ارتجاعي ترين جناح آن ـ بسر مي برند و زماني كه منافع شان تصادم كند با جناح هائی از آن درگيري خواهند داشت. چنان كه جناح هاي مختلف فئودالي نيز گاهي بين خود برخورد جدي مي كنند و يا جناحهاي مختلف سرمايه نيز گاهي تصادمات خونين  داشته وخواهند داشت. ولي اين برخوردها منجر به دگرگوني سرشت استعمارگرانه و استثمارگرانۀ هيچ يك نمي شود. درين راستا نبايد به هيچ پنداري دلخوش كرد. امپرياليسم نه منادي دموكراسي است و نه به آن باور دارد، به قول پالمرستون صدراعظم سابق انگليس “نه دشمن دايمي دارد و نه دوست دايمي، فقط سود و منافعش دايمي است”، هرشيوه وايسم و ليسمي كه به اين سود، زيان آور شود با خشونت آن را زير پا مي كند و با هركسي كه سودش را تأمين كند همسو است.

  برگرفته ازکتاب :

(“افغانستان الگوی دیموکراسی امریکائی …” ص 46 – 37 ، نوشتۀ و. آییژ)