اثری از: انجینیرشیر”آهنگر”

تاریخ و جنبشی سرافراز

و

مبارزانی قامت افراشته و پاکباز

یاد دهانی: وقتی من به اروپا آمدم، جمعی از رفقا سوالاتی پیرامون تاریخچۀ جنبش چپ و پروسۀ ایجاد “ساما” به مثابه بخشی از تکامل آن جنبش، طرح کردند و از من خواستند دراین باره معلوماتی ارائه کنم. در جلسۀ که به تجلیل از بیستمین سالگرد ایجاد “ساما” دایر شد، من طی سخنرانی ام این معلومات را ارائه کردم:

چگونگی ایجاد “ساما”

و مراحل تکاملی اش

 ۱– ساما چگو نه ایجاد شد؟

سخنرانی به مناسبت بیستمین سالگرد تأسیس

“ساما”۱۳.۱۱.۱۹۹۹م

برای پی بردن به پروسۀ تشكل “ساما” باید كوتاه نگرشی به پس منظرتاریخی جنبش چپ، به ویژه جنبش دموكراتیك نوین دركشورما، كه بستراصلی روند فكری ـ تشكیلاتی “ساما” است، داشته باشیم. البته دراین جا سرآن نداریم  كه عوا مل وانگیزه های اقتصادی ـ اجتماعی، ملی وبین المللی پیدایش جنبش چپ كشور مان را به كاوش بگیریم، فقط اشارتی گذرا به پروسۀ سرهم  بندی  آن  خواهیم كرد، چه صحبت  امروز به پیشنهاد رفقا یك صحبت توصیفی  است نه تحلیلی.

برخی معتقدند كه جنبش دموكراتیك سال های ۱۳۳۰ش، درخود یاخته های  نظم یافته ای روند  فكری ماركسیسم ـ لنینیسم  را پرورانیده است و برای اثبات این ادعا به نوشتۀ مناظره گونه ای از دكتورعبدالرحمان محمودی فقید استناد می كنند كه در حلقه ای تدریس می شده، ولی این نوشته را كسی  دیگر ندیده  است و فقط برخی از اعضای خانوادۀ محمودی و شاد روان دكتورعین علی بنیاد مدعی دیدن و خواندن  آن بودند. اما آن چه مشهود ومسلم است وموضعگیری رسمی سازمان نیز این است كه در دهۀ ۴۰ ش مطابق دهۀ ۶۰ م، كه جامعۀ ما زیر فشار عوامل مختلف داخلی  آبستن تحولات سیاسی ـ اجتماعی بود  و ازسوی دیگراین دهه مصادف با اوج گیری جنبش ماركسیستی ـ لنینیستی درسراسرجهان است، در كشورما نیزگفتگوها و حركت های نسبتاً منظم ازاین روند پای به میدان می نهند و از اوج گیری جنبش های جهانی و به ویژه از موثرات جهانی انقلاب فرهنگی چین اثر برمی دارد.

ازسوی دیگرسو سیال امپریالیسم شوروی برای مقابله با موثرات انقلاب فرهنگی چین وهم شاخك گذاری و زمینه سازی برای صدور سرمایۀ متمركز بوروكراتیكش دركشورهای عقب نگهداشته شدۀ آسیا ـ افریقا وامریكای لاتین، دست به ایجاد گروه ها  و تشكلات رویزیونیستی ویا ستون پنجمی خود می زند و سیمارق وار دراین كشورها حزب یاسازمان می رویاند  و گردانندگان آن را بمثابه فرمان برداران خود زیر پوشش  كمك های  اقتصادی ـ سیاسی و ایدیولوژیك  قرار می دهد، كه افغانستان نیز جزوهمین برنامه است.

سردمداران شوروی، که ازسال های قبل زمینۀ نفوذ و کارکرد سیاسی خود را با ایجاد پروژه های اقتصادی – فرهنگی واهدای قرضه های بزرگ به دولت های وقت مساعد کرده بودند، با یک پلان حساب شده و برنامۀ تدوین شده از مسكو، “حزب دموكراتیك خلق افغانستان” را به دست بدنام ترین و سرسپرده ترین اجیران خود درافغانستان بنا نهادند و آن را یك شبه درعرصۀ سیاسی مطرح و حتی به پارلمان فرستادند. بحث روی نحوۀ  ایجاد  “حزب دیموكراتیك خلق”  و شرح ماهیت  آن از محور كاراین صحبت بیرون است،  یاد آوری مختصر ما از این فاجعه ای درد انگیز تاریخی به  منظور شناسایی انگیزه هائی است كه به تصورما در سرهم بندی “جریان شعلۀ جاوید”  اثر گذاشته است.

قرار روایات شنیدگی خودم، از شخصیت های مطرح جنبش دموکراتیک نوین، در مقدمات ایجاد “حزب دموکراتیک خلق” تلاش هائی برای جذب یک تعداد شخصیت های ملی وچپ و مستقل نیز صورت گرفته بود. از آن میان از میرغلام محمد غبار دعوت به عمل آمده بود تا در به اصطلاح کنگرۀ موسس حزب شرکت کند. جناب غبار می گفتند ما بنا بر شناختی که از افرادی مثل تره کی و ببرک داشتیم وآن ها را وابسته می دانستیم، دراین روند سهم نگرفتیم. ولی جانب حزب “خلق” اختلافات را بر سر عدم پذیرش حشمت خلیل غبار به کمیته مرکزی حزب توجیه می کردند، که مطمئناّ من ترجیح می دهم ادعای جانب غبار را بپذیرم.

همچنان از دوکتورهادی محمودی نیز برای شرکت درآن جلسه دعوت به عمل آمده بود که به قول خودش گفته بود هرگز حاضر نیست با ببرک به مذاکره بنشیند، چه رسد به ایجاد حزب با او.

به هرحال اعلام وجود “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” و راه افتادن سر وصدایی ازاین کانال، به قول بیشتر رهبران آن زمان یک انگیزۀ موثر گردهم آئی محافلی از روشنفکران  مستقل در تقابل با آن و بالاثر ایجاد “سازمان جوانان مترقی” بمثابه بزرگترین گروه چپ گردید(میزان ۱۳۴۴ش) که هسته ای مرکزی “جریان شعلۀ جاوید” را می سازد.

از بنیادگذاران و رهبران این سازمان می توان از شهید اکرم یاری، دکتورهادی محمودی، واصف باختری، شهید صادق علی یاری، خداداد خروش، استاد میرمسجدی خان، شهید دکتورسید کاظم دادگر، قاسم واهب، شهید دکتورسید ظاهر رزبان و… نام گرفت.

“سازمان جوانان مترقی” که محوراصلی مبارزه اش را رویاروئی با رویزیونیسم، و درواقع “حزب خلق” قرار داده بود، برنامه ای مدون با طرح ستراتیژی و تاکتیک مبارزاتی واشکال تشکیلاتی پیش بینی شده نداشت. سندی به نام جلسۀ همگانی تدوین شده بود که آن را “آب” یعنی آئین نامه وبرنامه می گفتند و درآن سند محور مبارزۀ “س.ج.م”، مبارزه علیه رویزیونیسم تعیین شده بود. اما این که مبارزه باچه اسالیبی پیشبرده شود، واین که تضادعمدۀ جامعه چگونه حل خواهد شد و اشکال وابزار مبارزاتی چسان باید باشد؟ من که آن سند را اولین بار، سال ۱۳۵۰ش در زندان دهمزنگ کابل خواندم چیزی ازاین مسایل به خاطرم نمی آید. به همین دلیل هم بود که بعد ها هم وغم رهبری در جهت رقابت با “حزب خلق” در تظاهرات خیابانی به کار می رفت.

بحث بیشتر روی کارکرد “س.ج.م” را با انتشار “شعله جاوید” و پیوند محفلی در سطح یک جریان، لحظه ای بعد تر پی خواهم گرفت و حال می پردازم به ذکر مختصری از محافل و گروه های مطرح شده در جریان دموکراتیک نوین.

درجریان دموکراتیک نوین به دو نوع محافل وشخصیت ها مواجه هستیم.

نوع اول محافل وشخصیت هائی که جریانی را درسطح علنی به نام جریان “شعلۀ جاوید” بیرون دادند و نشریۀ “شعلۀ جاوید”راهم منتشر کردند. این بخش اکثریت محافل دموکراتیک نوین را در بر می گیرد و به نام “شعله ای ها” مسما هستند.

نوع دوم محافل وشخصیت هائی اند که در ایجاد “شعلۀ جاوید” نقش نداشتند ولی معتقد به دموکراسی نوین بودند وبا شیوۀ خاص خود درکنار جریان شعله عمل می کردند.

از نوع اول ویا “شعله ای ها” می توان از محافل شهید یاری، محفل محمودی ها، محفل انجینرعثمان، محفل شهید شاهپور ومحفل شهید رستاخیز یا “محفل هرات” نام برد.

از نوع دوم آن می توان از محفل رفیق شهید مجید ومحفل مرحوم غبار یاد کرد.

۱ – محافل شعله ای

محفل دوکتورهادی محمودی:– این محفل خود را ادامه دهندۀ راه محمودی فقید و وارث آن می دانست. جالب توجه این جا است که این محفل به نام “محمودی ها” شهرت داشت، ولی شادروان دکتور رحیم محمودی که بزرگ خاندان بود عضویت این محفل را نداشت. او کارهای دیگری با کسان دیگر به پیش می برد و به همه کس سری می جنباند. دکتوررحیم محمودی همچنان هیچ گاهی عضو “سازمان جوانان مترقی” هم نشد. با شخصیت هائی مثل سیدال سخندان، شهید رستاخیز، شهید شاهپور وافرادی مثل من… رابطۀ بسیارصمیمانه، ونه تشکیلاتی، داشت ومانند یک پدر به همه محبت می کرد، همه هم به او محبت و احترام خاص داشتند. ولی سبک کار و برخوردش  تا حد پایبندی دریک تشکل، هرگز گسترش نیافت؛ بیشتر به سبک کار جریانی علاقه مند بود تا سازمانی و تشکیلاتی.

درمحفل دکتورهادی محمودی به علاوۀ چند تن از اعضای خانواده، چهره هائی مثل شادروان محسن وارسته و احتمالاً استاد میر مسجدی خان نیز فعالیت داشتند که همۀ شان با تشکیل “س.ج.م” به او پیوستند، یا بهتر بگوئیم بنیادگذار آن شدند. واصف باختری نیز ظاهراً عضواین محفل بود.

محفل انجینرعثمان:– انجینرعثمان ازسال های ۴۳-۴۴ ش به حیث یک شخصیت ملی و مبارز تبارز کرد. فکر می کنم در همین سال ها یک مرتبه زندانی شد. در زندان به مطالعات مارکسیستی علاقمند شده بود و به یاری مضطرب باختری خودش را زود رساند. انجینر عثمان اقتصاد سیاسی را خوب می دانست، در زندان از سال های ۱۳۴۸ش در بخش فلسفه، عضو حلقه، و دراقتصاد دبیر یک حلقه بود. استعداد، پیگیری و صداقتش او را در حد یکی از رهبران محبوب جنبش ارتقاء داده بود. از چهره های شناخته شدۀ عضو این محفل می توان از مضطرب باختری، حسین طغیان وبعد ها  میرویس و تنی چند دیگر نام برد. قاسم واهب نیز ظاهراّ دراین محفل عضویت داشت، ولی در واقع عضو “س.ج.م” بود. محفل انجینر عثمان عضویت “س.ج.م” را نپذیرفت وعلیه آن طغیان کرد.

محفل شاهپور:- شاهپور نیز در حد توانمدی هایش تشکلی داشت که سید بشیربهمن(بعد ها به دکتور هادی محمودی پیوست) دکتورلهبان، سید حبیب رزم، دکتوردادفر(در واقع عضو س.ج.م) وتنی چند دیگر عضو این محفل بودند و با یک نظم خاص کار می کردند. این محفل در بین نظامیان نیز از نفوذ خوبی برخورداربود.  شاهپور ومحفلش در تمام امور جریان شعله سهم فعال داشتند ولی عضویت “س.ج.م” را نپذیرفتند ودر تقابل آن قرار گرفتند.

محفل رستاخیز(محفل هرات):- این محفل نیزدر سال ۱۳۴۶ش شکل گرفت. رستاخیز نیز از شخصیت های توانمند ومحبوب در جنبش چپ است. از چهره های دیگراین محفل میتوان ازکریم، ماماغلام محمد،انجینرقدوس(ماما)، نعیم ازهر، انجینرشیرآهنگر و تنی چند دیگر نام برد. این محفل نیز در حد توانش منظم بود، اگرچه ابتدا شکل محلی داشت ولی بعد ها ازاین محدوده بدرآمد. محفل رستاخیز نیزعضویت “س.ج.م” را نپذیرفت. هیچ یک از این محافل برنامه و آئین نامۀ مدون نداشتند.

  ۲– محافل غیر شعله ای

محفل رفیق مجید:- که به نام “محفل شمالی” هم یاد می شد، تاریخ ویژۀ خود را دارد که ما آن را از زبان شهید بزرگوار “رهبر” شنیده ایم. رفقا مجید و رهبر در جریان شعله سهم نگرفتند و به قول شهید رهبر”شعله ای” نبودند، ولی محفل شان بعد ها پس از تجزیۀ این جریان به آحاد اولیه اش، در همکاری با انجینرعثمان وارد عرصۀ مبازات “شعله ای” شد و درصف انتقادیون “س.ج.م” قرارگرفت. پس از دورشدن انجینرعثمان از صحنۀ مبارزات چپی، رفیق مجید یگانه مرجعی بود که می توانست صفوف سرگردان محفل انجینرعثمان را نیز به دور خود نگهدارد، و از تلاشی شان جلو بگیرد واز آن به بعد در پی وحدت دوبارۀ جنبش تلاش کند. دراین محفل نیز چهره هائی مثل میرویس (که از محفل هرات آمده بود)، ملنگ، پردل، معلم ستار، سخی، لالاکو و بعدها سرمد و جرئت عضویت داشتند.

محفل غبار:- این محفل بیشتر توسط حشمت خلیل غبار اداره می شد که چهره های مثل دکتورکریم یورش، دکتورهادی بختیاری وغیره عضویت آن را داشتند. این محفل با مشی “شعله” حاضر به همکاری نشد. با انتشار یک، دو شمارۀ “شعلۀ جاوید” از آن جانبداری کرد و در تظاهرات خیابانی نیز سهم می گرفت، ولی خیلی زود به منقد “شعله” بدل شد و از آن برید.

وشاید شخصیت ها ومحافل دیگری که دراین جا ذکر آن نرفته است.

حال برمی گریدم به چگونگی وحدت، عملکرد وافتراق محافل متذکره که به مثابه یک سبک کار به ما به ارث رسیده و در تمام پروسۀ حیات سیاسی – تشکیلاتی  ما تا امروز اثرات مثبت و منفی اش را به جا گذاشته است. این سبک کار در پروسۀ گردهم آئی محافل و ایجاد “جریان شعلۀ جاوید” به نحو جالبی آغاز می یابد. دراین پروسه “سازمان جوانان مترقی”، بمثابۀ طراح جریان و هستۀ مرکزی آن، سازمان بودنش را از محافل دیگر مخفی می کند و به حیث دو محفل (محفل یاری ها ومحفل محمودی ها) وارد مذاکره با سایر محافل می شود.

“غبار” در جریان صحبت ها طرح برآمد چپ را( به نحوی که “شعلۀ جاوید” برآمد کرد) نمی پذیرد وبه ازای آن طرح یک نشریه و جریان دموکراتیک را که در سرلوحه اش نقل قول مائوتسه دون نباشد می دهد. این طرح را رفیق یاری نمی پذیرد و آن را جبونانه می خواند. لذا غبار ازشرکت درهیئت تحریریۀ “شعلۀ جاوید” خود داری می کند.

انجینرعثمان به حیث یک محفل با طرح کشیدن نشریۀ “شعلۀ جاوید” موافقت دارد وپای وحدت جریانی محافل می رود و دو نفر(خودش ومضطرب) در هیئت تحریریه داخل می شوند.

شاهپور نیز پای یک وحدت جریانی محافل می رود و خودش عضو هیئت تحریریۀ “شعلۀ جاوید” می شود.

“محفل هرات” دراین ترکیب اولیه سهم ندارد و بعد از برآمدن نشریۀ “شعلۀ جاوید” از طریق دکتوررحیم محمودی، دکتوردادگر و میرمسجدی خان در همکاری وهمسوئی با جریان شعله قرار می گیرد.

دکتور رحیم محمودی که از وجود “سازمان جوانان مترقی” کاملاً بی خبر نگهداشته شده، به گمان خودش گردانندۀ “شعلۀ جاوید” است، درحالی که چنین نیست.

دکتورعینعلی بنیاد نیز به حیث فرد و در پیوند محمودی ها در زمرۀ نویسندگان “شعلۀ جاوید” داخل می شود. با برآمدن نام دکتور بنیاد درنشریۀ “شعلۀ جاوید”، محفل شاد غبار، که علی رغم نپذیرفتن طرحش، درسطح جریان و تظاهرات آن همکاری فعال داشت، به اعتراض علیه آن پرداخت وهمچنان محفل غبار به رهبری “یاری” نیز اعتراض داشتند، این اعتراض ها وانتقادها درهمان آغاز دست و پا گیری هائی هم در سطح پوهنتون، مکاتب کابل و برخی ولایات  ایجاد کرد و می توان آن را آغاز انشعاب از “جریان شعله” به حساب آورد.

نشریۀ “شعلۀ جاوید” به طرح “س.ج.م” و توافق محافل انجینر عثمان و شاهپور در ۱۵حمل ۱۳۴۷ش از نشر برآمد و با شعارهای قهرآمیزش تمام احساسات وعقده های گره شده ای روشنفکری را گشود و در مدت کوتاهی هواداران زیادی کمائی کرد.

این جریان به تاریخ ۱۱ثور ۱۳۴۷ش یعنی اول ماه می ۱۹۶۸م در حرکت علنی تظاهرات خیابانی که از پوهنتون کابل آغاز شد تبارز علنی کرد و ظهرهمان روز از فابریکۀ حجاری – نجاری کابل صف خود را از خلقی – پرچمی ها جداساخت و توانست از آن جا و از فابریکۀ جنگلک تعداد زیادی کارگران را با خود به راه پیمائی به شهر بکشاند. درهمین روزسخنرانان زبده در داخل فابریکه ها عبارت بودند از دکتورهادی محمودی و عبدالاله رستاخیز و در شهر انجینرعثمان، قاسم واهب وعدۀ دیگر نیز تبارز کردند. از همین روز به بعد در فابریکۀ جنگلک اعتصاب وتظاهرات راه افتاد وطرح اتحادیۀ کاگری و بلند رفتن معاش و ازاین قبیل، بمثابه خواسته های فوری مطرح شد که تا برآوردن آن تظاهرات ادامه خواهد یافت.

چون این خواسته ها برآورده نشد، لذا تظاهرات همه روزه از صبح تا شام ادامه می یافت. چند روز بعد دولت عدۀ از کارگران اعتصابی را زندانی کرد که رهائی فوری این کارگران نیز ضمیمۀ خواست ها شد، تا این که در روز ۲۵ جوزای ۴۷ ش که جریان تظاهرات به طرف دهمزنگ در حرکت بود و شعار رهائی کارگران زندانی را می داد به برخورد و سرکوب جدی پولیس مواجه شد وعده ای از رهبران جریان از تظاهرات، محل کار و یا خانه های شان گرفتار و زندانی شدند و بعضاّ به حبس های طولانی محکوم گردیدند.

ازاین تاریخ، نشریۀ “شعلۀ جاوید” توقیف شد و جریان نیز یک توقف چند ماهه داشت تا این که در سوم عقرب مکرراّ تظاهرات خیابانی از پوهنتون به راه افتاد وعدۀ سخنران دیگر مثل علی حیدرلهیب، شاکر، دادفر، داکتراسد آصفی و شیرآهنگر تبارز کردند.

جریان شعله در طرح های ساخت اتحادیۀ محصلین ومتعلمین نیز شرکت می کرد. در همه عرصه ها با اکثریت مطرح بود و موج عظیم انسان هائی را که فریاد شان در گلو گره شده بود واحساسات شان موج می زد، با  رهائی خشمگینانۀ این فریاد به سوی خود کشید و وارد صحنۀ مبارزات علنی ساخت.

سال ۱۳۴۸ش نیز با اعتصابات وتظاهرات عمومی پوهنتون کابل به حمایت از کانکور زده ها آغاز شد و “جریان شعله” درمیدان تظاهرات خیابانی برهمۀ حریفان برتری داشت.

تظاهرات کانکورزده ها به پایان نرسیده بود که حادثۀ ۲۳ ثور با حملۀ پولیس به مکتب  ابن سینا وشهادت “اصیل” شاگرد صنف هشتم آن مکتب به میان آمد. پس از آن حادثۀ ۲۹ ثور، حملۀ پولیس به حریم پوهنتون به وقوع پیوست که به استادان پوهنتون نیز بی حرمتی شد وآن ها را هم به صف محصلان در تظاهرات کشاند. این اعتصابات وتظاهرات تا اواخر سرطان ۱۳۴۸ش ادامه داشت که سرانجام منجر به تعطیل شدن پوهنتون کابل درهمان سال شد.

در تمام این اعتصابات و تظاهرات صنفی و روشنفکرانه، افراد مسمی به “شعله ای” نقش کلیدی داشتند و تقریباّ تعداد زیادی از چهره های فعال آن جریان به ستیژها کشیده شدند وعدۀ زیادی هم زندانی شدند.

در ولایات نیز اعتصابات وتظاهرات خیابانی به رهبری شلعه ای ها به راه افتاد.  بلخ (مزارشریف) و هرات دو ولایت مهمی بودند که پس از کابل در آن ها “شعله ای ها” سر سلسله جنبان امور اعتصابات و تظاهرات گشتند و تعدادی متعلم هم روانۀ زندان ها شدند.

درهرات، در دهم سرطان ۱۳۴۸ش این مسئله به اوج خود رسید. دراین روز تظاهرات عظیمی به رهبری شخصیت های توانائی چون کریم و ماما غلام محمد رنگ عمیق توده ای گرفت و مردم “کریم” را قهرمان ملی وافسانه ای خود می دانستند و برایش افسانه ها ساختند. دولت ازاین وضع به هراس افتاد وبه فرمان مستقیم شاه و دستور نوراحمداعتمادی صدراعظم وقت، پولیس وحشیانه و خونین به تظاهرات حمله کرد. مردم نیز به دفاع از فرزندان شان پرداختند و پس از زد و خورد خونین، پولیس شکست خورد و فرار کرد و شهر هرات در مدت ۲۴ ساعت به قول خبرگذاری “بی بی سی” و اسرائیل در تصرف “مائوئیست ها” بود.

دو روز بعد با مداخلۀ فرقۀ عسکری هرات با تانک و زره پوش شهر دوباره اشغال شد، طی چند ماه صدها نفر زندانی وشکنجه شدند. عدۀ به حبس های طولانی از ۲ تا ۲۰سال محکوم شدند. سهم بنده نیز سه سال زندان با تبعید بود. (من در۳۰ میزان ۴۸ش همراه با انجینر قدوس ویک رفیق دیگر زندانی شدم.)

شهرمزار نیز در تظاهرات و اعتصابات ید طولائی داشت و این حرکت ها ساحات وسیع و زمان طولانی را احتوا می کرد. از چهره های برجستۀ مطرح دراین تظاهرات  “جرئت” بود که زندانی شده و به دهمزنگ کابل منتقل شد. عدۀ دیگری در نتیجۀ حملات مکرر پولیس به تظاهرات، به زندان ها افتادند.

فاریاب، به ویژه ولسوالی اندخوی، به رهبری دکتور دادفر ودکتور میراحمد به محل شعله ای ها معروف شده بود و تعدادی به شمول تیمور زندانی داشت.

شمالی همچنان می جوشید ودر پیوند با کابل درتظاهرات و اعتصابات شرکت می کرد وچهره های مثل سرمد را در آن دوران متبارزساخت.

لغمان، کنر وجلال آباد همچنان جمع کثیری “شعله ای” درخود داشتند و درجوش وخروش آن سال ها نقش بسزائی ایفا کردند.

سخن کوتاه، دراکثرنقاط کشور موج عظیم انسان پاک و با احساس به “جریان شعله” پیوست وبه تظاهرات خیابانی کشیده شد و در ظرف مدت کوتاهی درکابل و ولایات صدها “شعله ای” روانۀ زندان ها شدند. هیچ کس نمی دانست که این تظاهرات تا کی و تاکجا باید ادامه پیداکند، کار مبارزه خلاصه شده بود به مظاهره کردن ومردم هم به حق مبارزان را “مظاهره چی” می گفتند.

و اما بعد از این تلفات وسیع وشکست ها بود که نطفه هائی از انتقاد بر سبک کار “جریان شعله” وعلنی گری هایش از درون جریان شدت گرفت.علیرغم این انتقادها، سال ۱۳۴۹ش نیز به همین منوال آغازشد. موج عظیمی از هواداران به بیرون کشیده می شدند و همین نمایش و تظاهر علنی رهبری جریان را ارضاء می کرد. حرکت به سوی یک کار عمیق وایجاد یک تشکل سرتاسری، یا به چشم نمی خورد ویا بسیار کند بود. حتی کادرهای سخنور و گردانندۀ جریان که به محافل مختلف مربوط بودند ویا پیوند محفلی هم نداشتند فقط در یک رابطۀ جریانی به سر می بردند و بسیاری از آن ها از وجود تشکلی به نام “سازمان جوانان مترقی” حتی اطلاع هم نداشتند.

با چنین وضعی، طبیعی بود که با تکامل فهم و سطح مبارزه اختلافات روز به روز بالا بگیرد وآثاری هم دراین موارد نوشته ویا ترجمه می شد. ازجمله نوشتۀ به نام “یک تحلیل طبقاتی از گروهیگری” که از مجلۀ “پکن ریویو” از طرف سه جناح ترجمه شده و پخش شد. تا بالاخره در درون زندان اختلاف به انفجار رسید، واین زمانی بود که عده ای به شمول انجینرعثمان و مضطرب، به پاسخ انتقادات شان، دعوت به عمل آمد تا عضویت “س.ج.م” را، که پنج سال قبل تشکیل شده و از نظرهمه، چه دوست و چه دشمن، نامش پنهان نگهداشته شده بود(؟؟؟!) بپذیرند. این دگر به هیچ کس، خصوصاً به انجینرعثمان قابل تحمل نبود، که او با تمام خلوص و فداکاری اش گویا چنین مورد بی اعتمادی وبی اعتنائی قرارگرفته باشد.

گفتگوهای زبانی درهمه جا به وقوع پیوست و جریان پر سروصدای “شعلۀ جاوید” را به درون ستیزی کشانید. مذاکرات انجینرعثمان با نمایندگان “س.ج.م” که به ترتیب عبارت بودند از دکتورهادی محمودی، واصف باختری، ودر اخیر دکتورفیض، به نتیجه نرسید ومنجر به نشر”پس منظر تاریخی” گشت که در آن برخورد شدیدی به “س.ج.م” و رهبران آن شده بود.

دراین بحبوحه است که محفل رفیق مجید نیز درهمکاری با انجینر عثمان قرارمی گیرد و جناح انتقادیون بیشتر تقویه می گردد. ازاین پیوند در همان زمان خبرگزاری  “بی بی سی” نیز خبر داده و آژیر یک جنگ پارتیزانی  را می دهد.

با آن که در ابتدا، رفیق اکرم یاری رفتن انجینرعثمان را از کنارش به رفتن یک تارموی از سر تشبیه می کرد، ولی قضیه چنان نبود وکار به انشعاب جدی جریان کشید و تا حد کین توزی ها پیش رفت.

رفقای زندانی(مربوط محافل مختلف) خواستار روشن شدن قضایا و پاسخ قانع کننده به “پس منظر…” بودند، اما چنین پاسخی هرگز داده نشد. انجینر عثمان هم هرکسی را که با او همسو نبود “اجنت یاری” می دانست.

استاد رستاخیز از اوایل سال۴۹ش نامه های انتقادی به دکتورهادی محمودی نوشته و خواستار پاسخ بود و داکتر صاحب هادی خان پاسخ آن ها را به رفقای بیرون از زندان محول می کرد و خود را درحاشیه می دانست. رفقای رهبری “س.ج.م” می گفتند ما مسایل و اسنادی داریم که نمی شود آن ها را در داخل زندان آورد، در بیرون به دسترس تان خواهیم گذاشت. اما سرانجام سندی را به نام مخفف “آب” آوردند و از عده ای دعوت کردند که با خواندن این آئین نامه و برنامه می توانند عضو سازمان شوند. طبعاً چنین برخوردی نمی توانست اقناع کننده باشد و فریاد اعتراض جمعی را بلند کرد، ولی رستاخیز و آهنگر و چند رفیق دیگر شان تصمیم گرفتند قضیه را با آرامش دنبال کنند.

در میزان سال ۱۳۵۰ش جزوۀ زیر عنوان “چه باید بود؟” به انتقاد از سبک کار و ایدئولوژی و نحوۀ برخورد  خورده بورژوائی “س.ج.م” (وکلاً جریان) به قلم انجینرولید (شیرآهنگر) نوشته شد. دکتورهادی محمودی بعد از مطالعۀ آن در صفحۀ آخرش چنین نوشت: ” از آنچه به مروارید نثرآمده آموختم این است که ما با این شیوۀ کار خود درساحۀ تشکیلاتی به سکتاریسم، درساحۀ ادبی به شوماتیسم و درساحۀ فکری به ایده آلیسم درغلتیده ایم که باید دراصلاح آن بکوشیم”.

رفیق یاری بعد ازمطالعۀ این جزوه گفت: “این سند خیلی آموزنده است ما ضمن اصلاح خود آن را به حلقات برای تدریس می فرستیم”.( ولی چهل سال بعد، داکتر هادی محمودی درصفحۀ ۱۸۲ اثرتایپ شده اش به نام “جنبش انقلابی پرولتاریا و بوالهوسی های روشنفکران خرده بورژوا”، از این نوشتۀ شیر”آهنگر” و برخورد نادرست رهبران “س.ج.م” به آن یاد کرده است – ویراستار).

پس از آن که رستاخیز وچند رفیق دیگر از زندان رها شدند خواستار مذاکره و حل مسائل خویش گشتند. در دیدارهای متواتر و طولانی با رهبران “س.ج.م” این رفقا نتوانستند به توافق برسند و دیگر زیرنام “شعله”، و در واقع “س.ج.م”، حاضر به کار مشترک نشدند و کار مستقل خود را به شیوۀ خود دنبال کردند.

رفیق شاهپور نیز برخورد “س.ج.م” را غیر قابل تحمل می دانست و آن را توهین به تمام محافل وشخصیت های جریان می پنداشت. به ویژه که اطلاع پیدا کرده بود که یکی دو نفر از “س.ج.م” در حلقۀ رهبری محفلش درآمده وکار نفوذی می کردند. شاهپور ومحفلش نیز باشدت به انتقاد از “س.ج.م” می پرداختند ولی سندی منتشر نکردند.

دکتور رحیم محمودی وقتی از وجود “س.ج.م”، گویا در پس پرده، اطلاع حاصل کرده بود، چنین برخوردی را نسبت به خود “خائنانه” می دانست و به ویژه دکتورهادی محمودی را متهم به خیانت به خود ونام فامیل می کرد که گویا چنین مسئلۀ را از دیگران پنهان کرده و خود پای زد وبند رفته است. این جدائی نیز بر تشتت جریان افزود.

دکتور فیض نیز از درون “س.ج.م” برآمده و آن را به انتقاد گرفت. او بود که مسایل را از سطح گفت و گوهای جریانی به بیرون کشید، محافل مختلفی در لیلیه های پوهنتون کابل وپولی تخنیک دایرمی شد وعده ای به نام انتقادیون بر سبک کار “س.ج.م” اعتراض می کردند و نمایندگان “س.ج.م” هم به آن ها برخورد داشتند. این جلسات همه “علنی” برگزار می شد تا “علنی گری” را انتقاد کند.

به تاریخ ۲۹جوزای ۱۳۵۱ش برای دفاع از دو نفر “شعله ای”، که گویا در صنف شان به محاصرۀ چند نفر اخوانی مانده بودند، عده ای به صحن پوهنتون کشیده شدند. اخوانی ها قبلاً نیروی زیادی را درجاهای مختلف جمع کرده بودند. عصرهمان روز، صدها اخوانی مسلح به پوهنتون برسرعدۀ محدودی “شعله ای” ریختند که منجر به حادثۀ دلخراش شهادت سیدال سخندان و زخمی شدن من(آهنگر) وعدۀ دیگر گردید. این مسئله نیز یک موضوع اختلافی شد. با این حال تضادهای درونی جریان حادشده می رفت وتجزیه جهت عمده گشته بود.

درسوم عقرب ۱۳۵۱ش یکی از متعلمین دارالمعلمین هرات، در یک نزاع شخصی با یک لوپن دیگر با کارد زخمی شد وحین بیرون شدن از محل حادثه به جریان تظاهرات شاگردان مکتب متوسطۀ موفق مواجه می شود. دونفر از متعلمین صنف هفتم وهشتم که این زخمی را می بینند، آن را توسط گادی به شفاخانه می برند و او در آن جا جان سپرد. خلقی ها این قتل را ابتدا به آن دو طفل مکتبی و بعد به رهبران “محفل هرات”- که هیچ یک شان درآن محل حضور نداشتند – نسبت دادند و برای کوبیدن “جریان دموکراتیک نوین” از آن پیراهن عثمان ساختند. درنتیجه عدۀ از متعلمین و رهبران “محفل هرات” زندانی شدند.

درتاریخ دهم عقرب ۱۳۵۱ش همه جناح های “جریان شعلۀ جاوید” در نتیجۀ بحث و صحبت های توضیحی من(آهنگر)  موافقه کرده بودند که میتنگ مشترکی درتقابل به حملات تبلیغاتی خلقی ها در پوهنتون کابل دایرکنند و نمایندگان جناح های مختلف “شعله” از سنگر واحد علیه خلقی ها سخنرانی کنند. متاسفانه سخنگوی “س.ج.م”، یحیی آذرخش، در سخنرانی آغازین خود بر جناح های مختلف تاخت وآن ها را گروهک های تجرید شده از پیکر جریان دموکراتیک نوین خواند. این صحبت غیرمترقبه وخلاف تعهدات قبلی، همه را برانگیخت و چیزی نمانده بود که میتنگ به صحنۀ زد وخورد درونی “شعله ای ها” بدل شود، که من وعده ای دیگر از رفقا مانع آن شدیم.

این آخرین گردهم آئی مشترک محافل متشکلۀ “جریان شعله” بود. ازاین روز به بعد مرزها قطعی شد و تصادماتی هم در مکاتب و پوهنتون کابل به وقوع پیوست و رفقای هم جریانی، به ویژه کادرها و رهبران، با کلمات رکیک و برخوردهای نامناسب از یکدیگر استقبال می کردند.

جو بدی حاکم شده بود، دکتورفیض از درون این جو بحرانی برایش گروهی ساخت و بعداّ نوشتۀ  “با طرد اپورتونیزم” را نیز منتشر کرد که در جذب نیروهای خشماگین اثر گذاشت.

سال ۱۳۵۲ ش با کودتای داوودخان، زندانیانی مانند انجینرعثمان، دکتورهادی محمودی، رفیق کریم وعده ای دیگری از زندان ها رها شدند ومحافل خود را تقویت کردند. در این برهه از زمان محفل گرائی شکل عمدۀ کار بود.

به نظر من از نظر تاریخی از اواسط سال۱۳۵۱ش(بالاخص دهم عقرب) دیگر “جریان شعلۀ جاوید” به آحاد متعدد تجزیه شده و از آن تاریخ به بعد رسماّ و واقعاّ زیر نام “شعله” جریانی وجود ندارد، و اما روند “دموکراسی نوین” که به نام “شعله” مسمی شده بود ازاین به بعد به طرف انسجام فکری و تشکیلاتی به پیش می رود و کارهای تدارکاتی، که باید قبل از ایجاد “جریان شعله” صورت می گرفت، بعد از تجزیۀ جریان شعله آغاز می شود.

 محافل مختلف، بنابرفهم وتجربۀ خود، برای جمع وجور کردن خود کار می کنند. برخی ها آن چنان که گفتیم اعلام موضع رسمی هم می کنند، از جمله محفل انجینرعثمان (رفیق مجید نیز همراه آن است) که با نوشتۀ “پس منظر تاریخی” و نوشته های دیگر موضع گیری هایش را بیان کرد و از طرف “س.ج.م” به “چه گوارائیسم” متهم شد. یا گروه دکتور فیض که با نوشتۀ “باطرد اپورتونیسم” اعلام موضع کرد و “س.ج.م” آن را “اکونومیسم” خواند، یا “محفل هرات” که در نوشتۀ “چه باید بود؟” تعیین موضع کرد، “س.ج.م” آن را در شب نامۀ زیرعنوان “انقلابیگری خورده بورژوائی را به دور افگنیم”، “آوانگاردیست” خواند.

به هرحال دیده می شود که “جریان شعله” از سطح به عمق می رود و از حالت تجربی – احساسی می خواهد وارد مرحلۀ تعقلی شود و آحاد مختلفۀ آن به جهت تصفیه و انسجام ایدئولوژیک – تشکیلاتی خود درحرکت اند.

درهمچو جوی است که انجینرعثمان و مضطرب از مارکسیسم – لنینیسم – اندیشۀ مائوتسه دون و روند کارش می برند و رفیق  مجید به یاری میرویس و جمع دیگری سکان این محفل را به دست می گیرند و ازاین به بعد با پیگیری بیشتر تلاش های وحدت طلبانه را آغاز می کنند.

 در همین راستا است که پس از مدتی محفل رفیق مجید با محفل  دکتورفیض، که دیگر به نام “گروه انقلابی خلق های افغانستان” مسما شده است به قول شهید رهبر در همکاری قرار می گیرند و کار مشترک می کنند.

به این ترتیب محافلی که تاسال ۱۳۵۷ش به سبک محفلی خود کاری را دنبال می کنند عبارت اند از:

بقایائی از “س.ج.م” به رهبری رفیق یاری، گروه انقلابی به رهبری دکتورفیض، کمیتۀ وحدت به رهبری دکتورعاکف، محفل داکتر صاحب هادی خان، محفل رستاخیز(محفل هرات)، محفل شاهپور، محفل دکتور رحیم محمودی و شخصیت های سرشناس غیر محفلی.

گرایش عمده دراین شرایط در محفل خود ماندن و با دیگران یا رویاروئی کردن ویا خود را از دیگران کنارکشیدن بود، چه جو به وجود آمده درنتیجۀ انتقادات و اختلافات بین این گروه ها، بی حد متشنج و بعضاً تا سرحد توهین و تحقیر پیش رفته بود. وقتی با یکی، ازهمکاری با دیگری صحبت می کردی باید تحمل شلاق تردید و تکفیر شخص یا محفل مورد نظر را همراه با خودت می داشتی، و علاوتاً حوصلۀ فراخ و جرئت ادامۀ این بحث را.

علاوه برآن، فضای سیاسی مکدر، اختناق و پیگرد، نبود امکانات مادی- تخنیکی و ده ها مشکل دیگر سد راه کار سیاسی – تشکیلاتی دسته جمعی می شد.

در چنین جوی و با چنان توان و حوصله ای بود که عدۀ ازمحافل و شخصیت ها حرکت وحدت خواهانه با عناصر سالم و کارآ را آغاز کردند و باب نوینی از کار را گشودند که می توان آن را مرحلۀ تدارک تشکیلات سرتاسری نامید. و پروسۀ تدارک سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما) یک برش برجستۀ کار انقلابی اکثریت محافل منظم جریان دموکراتیک نوین دراین مرحله به حساب می آید که محور اصلی بحث امروز ما است.

واما قبل از این که وارد این برش بشوم چند نکتۀ مثبت ومنفی جریان شعلۀ جاوید را که به ما به ارث رسیده  و تا هنوز اثرش بر کار و زندگی سیاسی ما باقی است، مایلم به اشاره بگیرم:

۱- این که “جریان شعلۀ جاوید” با سردادن فریاد خشمگینانۀ ضد ارتجاع واستبداد، کانون تجمع هزاران هزار فریاد گره شدۀ نسل جوان خشمگین کشور گردید و به سرعت جنبشی را ایجاد کرد که درماقبل خود سابقه نداشت، وحتی می توان گفت، بعد از نسل ها رکود، جنبش پرشور و فراگیری را درسرتاسر کشور به وجود آورد، و این بزرگ ترین دستاورد “جریان شعلۀ جاوید” است که می توان آن را بذرافشانی گسترده نامید.

۲- “جریان شعلۀجاوید” در مجموع آحادش – علیرغم کمبودها- نسل روشنفکری را به میدان کشید و یا عرضه کرد که اکثریت عظیم شان از پاکیزه ترین و بی باک ترین وعملورز ترین جوانان کشور بودند و بعدها جانمایه های پربار سیاست گذاری های انقلابی شدند که حتی می توان گفت جمعی از بهترین اندیشه ورزان انقلابی کشور نیز ازآن برخاستند. به طورمثال شهید لهیب، شهید رستاخیز، شهید پویا، شهید دکتورفیض، شهید ازهر، شهید تیمور، شهید بهمن، شهید انجینر قدوس، شهید جرئت، شهید سرمد، شهید کریم، شهید طغیان و ده ها شهید وشاهد دیگر در زمرۀ اندیشمندترین و عملورزترین روشنفکران جامعۀ ما به حساب می آیند که از درون همین جریان قد برافراشته اند.

۳- اثرگذاری سیاسی این جریان بمثابه اولین جریان چپ مطرح شده درکشور به حدی بود که تمام مرتجعین درقدرت ویا درانتظار قدرت را به هراس انداخته بود. و هرحرکتی را که خلاف منافع خود می دیدند به “شعله ای ها” نسبت می دادند، وحتی چنان که شاهدیم، تا همین حالا هم حرکات انقلابی را “شعله ای” می گویند.

۴- این جریان با سرافرازی تمام مستقل زیست و کلاً می توان گفت که هرگز سر به آستان ارتجاع – امپریالیسم و هیچ اجنبی فرود نیآورد.

واما کمبودها:

۱- این جریان نه بر مبنای یک کار تدارکاتی سالم و گردهمآئی آگاهانه وهمه جانبۀ محافل وشخصیت های متشکله اش بایک برنامۀ مدون، بلکه بر اساس طرح یک جانبۀ یک محفل ومخفی گری غیر اصولی آن برمبناهای سیاسی و احیاناً شخصی پایه گرفت. و محفل گرداننده ناشیانه می خواست آن را در انحصار خود داشته باشد، که به ازای آن به تجزیۀ جریان منجرشد.

۲- محافل متشکلۀ جریان، به ویژه “س.ج.م” با درغلطیدن، عمدتاً به یک نوع کار، و آن هم تظاهرات خیابانی، دراوج شگوفائی آن، علی رغم بذرافشانی گسترده و با داشتن موجی از انسان های پاک و با احساس صفوفش، قادرنشدند بذرها را بپرورانند. یعنی به کارعمیقتر توجه کنند وآن را به طرف متشکل ساختن و ایدئولوژیک ساختن جهت دهند و ثمر بذرافشانی را بردارند. لذا تا تجزیه به آحادش همچنان عمده ترین شکل مبارزه اش مظاهره درخیابان ها، آن هم عمدتاّ با خواست های روشنفکرانه بود.

۳- افشای مخفیگری غیراصولی “س.ج.م” چنان برروان و احساسات آحاد و شخصیت های دیگرجریان ضربه زد که جریان را مانند بمبی منفجر کرد و نفرت و بی اعتمادی را جایگزین صفا و خلوص رفیقانه ساخت و برخی را حتی از مبارزه، و به ویژه از چپ، منزجر ساخت و در نتیجه سکتاریسمی را به وجود آورد که مدت ها برای رفع آن و ایجاد اعتماد دوباره برای تشکل، باید کارمی شد. همان بی اعتمادی تا هم اکنون برجنبش سایۀ شومش را گسترده است و هرجا که حرفی از وحدت به میان می آید گمان می رود که بازهم “نیرنگی” در کاراست؛ واین از بزرگ ترین زیان هائی است که جنبش چپ از “شعلۀ جاوید” به ارث برده است…

و اما پس از تجزیۀ “جریان شعلۀ جاوید” به آحاد متعدد، آن چنان که یکی دو مورد آن را در بالا تذکر دادم، تجزیۀ محافل آغاز می شود. جمع کثیری از کادرها واعضاء “س.ج.م”  را ترک می کنند  که در میان شان می توان از دادفر، پویا، سرمد، جرئت و دیگران نام برد که بعضی های شان مدت ها تنهائی را برگزیدند.

محفل تازه تشکیل شدۀ داکتر فیض نیز دوپاره می شود، پاره ای از آن به رهبری دکتورعاکف و… جدا می شود، ابتدا کمیتۀ تدارک وحدت را می سازند وبعدها آن چنان که همه می دانیم خود را “سازمان اخگر” نامیدند.

از “محفل رستاخیز” تنی چند می بُرند که یا به سیاست پُشت می کنند ویا به محافل دیگر می روند، از جمله رفیق میرویس که به محفل انجینرعثمان می رود.

از محفل شاهپور نیزعدۀ جدا می شوند ویا به دیگران می پیوندند، مثل رفیق بهمن که به هادی خان محمودی همراه شد ویا برخی با سیاست وداع می کنند و

با چنین پس منظر مبارزاتی و درچنین جو فرار ازتمرکز و در چنین فضائی پر از بی اعتمادی و بی باوری است که جمعی پا پیش می گذارند و برای وحدت آحاد سالم جنبش به حرکت در می آیند و وارد مرحلۀ تدارک تشکلات بزرگ تر می شوند که در نتیجۀ آن گروه ها وسازمان های چند یا متشکل و یاجمع وجور می شوند، که ما دراین جا به مرحلۀ تدارک “ساما” مروری می کنیم:

ادامه دارد