اثری از: انجینیرشیر”آهنگر”

تاریخ و جنبشی سرافراز

و

مبارزانی قامت افراشته و پاکباز

قسمت اول 

شناسنامۀ کتاب

اسم کتاب: تاریخ و جنبشی سرافراز و مبارزانی

قامت افراشته و پاکباز

نویسنده: انجینیر شیر”آهنگر”

صفحه آرائی و تزئین: سکینه “روشنگر”

طرح جلد: میترا “روشنگر”

کلیۀ حقوق چاپ ونشر به سکینه “روشنگر” محفوظ است

 ********

فهرست مطالب:

عناوین                                                      صفحه

رهتوشۀ “روشنگر”                                4

مقدمه                                                       7

تاریخ و جنبشی سرافراز و مبارزانی

قامت افراشته و پاکباز                                     9

“شعله ای” کیست؟                                        82

آرزوی شومی که به گور می رود                        107

از “رقص آتش ” و ” پرواز شاهین ”                   123

هرایدئولوژی را”ویروس” وتغییر ناپذیر…             149

چگونگی ایجاد “ساما” و مراحل تکاملی اش            168

مرحلۀ تدارک سازمان آزادیبخش مردم افغانستان       198

نگاهی مختصر به مراحل تکاملی “ساما”                217

 ********

رهتوشۀ “روشنگر”

گردآوری این آثار یکی از افتخارات و قسمتی از رهتوشۀ زندگی من است. پس بگذار در زمینۀ گردآوری و نشر این آثار چند کلمۀ را یاد آوری نمایم. اکثر آثار و نوشته های دست نویس انجینیر “آهنگر” را که طی سالیان دراز می خواندم، متوجه می شدم که این اثر ارزش حفظ را دارد و یک سند تاریخی می شود. لذا همین که دست نوشته ای تمام می شد، کاپی اش را گرفته و نقل اصلی آن را آرشیف و ذخیره می کردم. بدین ترتیب اکثر این اسناد را از گذشته و در زمان جنگ مقاومت وتا بعدها، جمع آوری نموده و به عنوان اسناد ارزشمند و تاریخی، همیشه و علی رغم خطراتی که در زندگی مخفی طی مهاجرت ها و مسافرت های اجباری و مخفی در چند کشورخطرناک مثل ایران و پاکستان داشتیم، امانت وار با خود حمل کردم. زمانی که برایم کامپیوتری فراهم شد، من توانستم یک، یک دست نویس ها را با حفظ امانت داری تایپ و محفوظ نگاه دارم، تا به امروز که به ادامۀ آثار قبلی اش، اینک قسمتی ازآثار او، در چندین جلد کتاب ارزشمند چاپ شده و در دسترس شما خوانندگان علاقه مند قرار می گیرد، و کتاب حاضر یکی از آن ها است.

 نوشتن دربارۀ انجینیر “شیرآهنگر” و آثارش، این موج بیقرار اندیشه، رزم و تلاش، که نیم قرن را استوار ونستوه در راه آزادی انسان اندیشیده و رزمیده است، کاری نیست که من از عهدۀ آن برآیم.

شهید عبدالقیوم “رهبر” بارها می گفت که انجینیر”آهنگر” تاریخچۀ صادق جنبش چپ و زبان گویای “ساما” است.

او موج بی قراری است که در مبارزه اش نه شب می شناسد و نه روز و نه هم آرام و قرار، وهرگز هم برای آرامش خود حسرت نخورده است. او پس از نیمه شب، وگاهی صبحدم، کتاب می خواند و می نویسد و درهمۀ عمر آرام نخوابیده است. او مصداق کامل این شعر استاد شفیعی “کدکنی” است:

 حسرت نبـرم به خـواب آن مرداب

کارام درون دشت شب خفته است

دریـایـم و نـیـست باکـم از تـوفـان

 دریا همه عمرخوابش آشفته است.

در اخیر برای انجینیر”آهنگر” توانایی های بیشتر، موفقیت، سلامتی و سربلندی آرزو می کنم تا مثل همیشه ارزش آفرینی کند.

               سکینه “روشنگر”

********

 یادآوری: چنان که متذکر شدم مقالات و سخنرانی های جمع شده درکتاب، طی سال های مختلف و به مناسبت های مختلف تدوین و ارائه شده، لذا ممکن است موضوعاتی درآن تکرار شده باشد که امیداست تکرار احسن به حساب آورید.

مقدمه:

جنبش دموکراتیک نوین که درکشور ما به نام “شعلۀ جاوید” معروف شد از دهۀ چهل شمسی تا حال به نحوی درمیدان های مبارزه، ازجمله درمیدان مبارزۀ مسلحانۀ ضد تجاوز شوروی، حضور داشته و برمجموع جامعه به نحوی و درحدی اثر گذاشته است. درنتیجۀ همین اثرگذاری بوده که تمام نیروهای ارتجاعی درقدرت و انتظار قدرت با سرو صدای زیاد علیه آن تبلیغ و با آن برخورد خونبار و ددمنشانه کرده اند. به هزاران انسان فرهیختۀ سر زمین ما را به ارتباط با جنبش دموکراتیک نوین، و به قول خودشان به جرم “شعله ای” بودن، به زندان ها انداختند، اعدام کردند، درمیدان های نبرد ضدتجاوز به جبهات شان تاختند و… هزاران فشار وستم را بر”شعله ای ها” ویا طرفداران جنبش دموکراتیک نوین تحمیل کرده اند. با این حال، اکثر به اصطلاح محققین و تاریخ نویسان وابسته، سودجو و یا ترسوی معاصر کشور، با اثر برداری از جریانات ارتجاعی مستبد و حاکم، ازاین بُرش تاریخ کشور یا چشم می پوشند ویا طفره می روند و یادی ازجنبش دموکراتیک نوین، جز در نفی آن، نمی کنند. این نوع برخورد را به تاریخ،  فقط می توان دیده درائی وظلم به تاریخ دانست. و اما که این مقطع در تاریخ کشورما، چه کسی بخواهد وچه نخواهد حضور دارد وآیندگان ازآن یادمی کنند.

دونفر از همکاران سایت “افراشته”، آقایان “ت. حمید” و “ض. نوابی” به دیدار انجینیر شیر”آهنگر”، که نیم قرن از عمرش را صرف مبارزه برای تحقق دموکراسی نوین کرده است، رفتند و طی یک صحبت طولانی، که ساعت ها وقت را دربر گرفت، از او خواستند تا مقداری دربارۀ دموکراسی نوین، زندگی مبارزاتی خودش و تاریخچۀ جنبش دموکراتیک نوین درافغانستان، توضیحاتی بدهد. دراین نشست، که قرارآن از قبل گذاشته شده  و انجینیر”آهنگر” هم با یاد داشت های تاریخی اش آماده شده بود؛ باکمال میل به پرسش های همکاران ما پاسخ های مدلل داد، که اینک متن این گفتگو را تدوین کرده و به نشر می سپاریم.

دراخیر نیز نوشته های دیگری در پیوند به همین جریان و اندیشه هایش و در رد اتهاماتی که به آن ها زده شده است، افزوده ایم. وهکذا در مورد نحوۀ تکامل شاخه هائی از جریان دموکراتیک نوین  به سازمان، به قلم انجینیر “آهنگر” می خوانیم.

     سایت “افراشته”

 *********

تاریخ و جنبشی سرافراز و مبارزانی

قامت افراشته و پاکباز

مصاحبۀ سایت “افراشته” با انجینیر شیر”آهنگر”

ض. نوابی: انجینیرصاحب، در آغاز سخن قدری توضیح بدهید که: دموکراسی نوین چگونه دموکراسی است؟ و فرق آن با دموکراسی لیبرال چیست؟

آهنگر: ضمن خوش آمدید به شما به عرض برسانم:

دموکراسی نوین که مایۀ بنیادین شرقی دارد و در تقابل با نظام های مستبد نیمه فئودالی – نیمه مستعمره و در رویاروئی با امپریالیسم و فئودالیسم به میدان آمده است؛ با آن که به عنوان یک روند، آن را مائوتسه دون مدون کرده است، اما مختص و منحصر به چین نیست. این دموکراسی برعدالت اجتماعی مبتنی بر تأمین منافع همه جانبۀ اکثریت تحت ستم تاکید دارد و در این راستا در برابر ثروت اندوزی ناکرانمند می ایستد. همین ویژگی است که دموکراسی نوین را دموکراسی توده ها می سازد و به مذاق امپریالیسم، ارتجاع و همۀ توجیه گران ثروت های بیکرانۀ حاصل از ستم، جور درنمی آید. به ویژه در جوامع عقب مانده، دانشمند نمایان بورژوا شده با کین و نفرت عجیبی به آن برخورد می کنند و در تقابل با آن حاضرند با شیطان همدست شوند.

دموکراسی نوین تنها به تساوی نام نهاد سیاسی – حقوقی مطروحۀ دموکراسی لیبرال، تدوین شده توسط غربی ها، که درآن اکثراً حاکمیت ها، با  زر و تزویر و درنهایت زور از آن به سود خود بهره می گیرند، اکتفا نمی کند؛ بلکه تا تأمین عادلانۀ کلیه حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به نفع اکثریت جامعه به پیش می رود.

ازعملکرد استعمارگرانه، جنایت کارانه و خونبار منادیان دموکراسی لیبرال، به ویژه دراین دودهه درقالب نئولیبرالیزمش، مثال های فراوان درجهان وجود دارد، و در افغانستان شما هم اکنون شاهد جنایت و رسوائی اش هستید.

دموکراسی لیبرال مدعی است که دموکراسی، مساوی به سرمایه داری است و این دموکراسی مساوی به سرمایه داری، به قول برحق رئیس بانک مرکزی آلمان، “ثروتمند را ثروتمند تر و غریب را غریب تر می سازد”. دموکراسی نوین برعکس با کرانمند ساختن ثروت و توزیع عادلانه اش، بهره کشی انسان از انسان را لجام می زند و زمینه ساز محو کامل این ستم تاریخی می شود و در تکامل خود، به باور من “غریب را از غُربت می رهاند” و درجهت ایجاد جامعۀ مرفهی حرکت می کند، که در آن همه از رفاه بهره بگیرند، نه گروه ها و یا طبقات خاصی. و ده ها مورد دیگر که به خاطر جلوگیری ازاطالت کلام از آن می گذریم.

ت. حمید: آقای آهنگر، تا جائی که ما می دانیم شما از آغاز پیدایش جریان دموکراتیک نوین با این جریان همراهی داشتید. آیا ممکن است مقداری معلومات دربارۀ مبارزات خود دراین جریان، تاریخ پیدایش جریان و محافل و دستجات ترکیبی جریان دموکراتیک نوین بدهید؟

آهنگر: بلی با کمال میل!

من حدود پنجاه سال ازعمر خود را درمتن همین جنبش گذرانده ام، افتخار شرکت درحلقۀ بنیادگذاری و رهبری یکی از محافل آن جریان(محفل هرات) را از سال ۱۳۴۵ و۱۳۴۶شمسی با چهره های مبارز نام آشنا و مطرح درهرات داشتم. و درسال های تحصیل و اقامتم  درکابل، شرکت مستقیم در تمام اشکال مبارزاتی، و درمیتنگ ها، اعتصابات و تظاهرات خیابانی و درستیژ آن داشتم، که همه فعالان جنبش مرا می شناختند. درجریان این تلاش و حضور فعال در مبارزه، دیدارحضوری ومستقیم  و مبارزۀ مشترک و بحث و گفتگو، به وفرت، با اکثر رهبران نامدار جنبش دموکراتیک نوین، مانند زنده یادان داکتررحیم محمودی، داکترهادی محمودی، داکترسید کاظم دادگر، اکرم یاری، سیدال سخندان، شاهپور، داکترفیض احمد، علی حیدرلهیب و همچنان با استاد واصف باختری … از سال های ۱۳۴۷ش و نیم سال ۱۳۴۸ش در بیرون زندان داشته ام و بعد از آن زندانی شدم. زنده یاد استاد عبدالاله “رستاخیز” و تنی چند دیگر از سربرآوردگان مبارز هرات که مصاحبان همیشه وقت من بودند.

ت. حمید: می توانید یکی ازخاطرات تان را از این دیدارها بازگو کنید؟

راستش را بخواهید همۀ این دیدارها از خاطرات من هستند و برخی هرگز فراموشم نخواهند شد. با داکتر صاحب رحیم محمودی و داکتر سید کاظم دادگر، داکترهادی محمودی، استاد “رستاخیز” و بشیر بهمن … دیدارهای زیادی داشتم و همه پر از خاطره است.

ض. نوابی: دربین رهبران و کادرها، از دیدار با زنده یاد اکرم یاری هم، نام بردید. با او که چهرۀ علنی در جریان نبوده چگونه آشنا شدید و دیدار داشتید، می شود قدری دربارۀ او و این دیدار به ما بگوئید؟  

بلی، یکی ازاین دیدارها هم دیداری است که درتابستان سال  ۱۳۴۸ش، به وساطت استاد واصف باختری، با زنده یاد اکرم یاری داشتم. این واسطه را به خاطری ذکر می کنم که همانطور که شما گفتید زنده یاد یاری چهرۀ علنی درجنبش نبود و من شخصاً او را ندیده بودم و لذا به وساطت و معرفت استاد باختری،  فقط همان یک دیدار را با او داشتم. دراین دیدار، که بار اول بود باهم آشنا می شدیم، من با سادگی وخلوص اطرافی گری ام، بدون هیچ گونه تعارفی، سوالات وانتقاداتی به نمایندگی از “محفل هرات” و هم انتقادات شخص خود را درمورد شخصیت و خاستگاه  و زیستگاه طبقاتی رفیق یاری و نقش او درجریان دموکراتیک نوین، صریح و صادقانه مطرح کردم. او هم جواب هائی ارائه کرد؛ ولی به نتیجه نرسیدیم و قرارشد دیدارهای دیگری داشته باشیم، که متأسفانه این فرصت ازمن گرفته شد؛ چون بعد ازآن من درگیر مظاهرات واعتصابات عمومی پوهنتون کابل و بعد از بسته شدن پوهنتون، مشغول کارهای تشکیلاتی و تظاهرات در هرات بودم و درمیزان همان سال( ۱۳۴۸ش)  زندانی شدم و اوهم هیچ گاهی به زندان، نیامد. البته انتقادات مدون و نوشته شدۀ ما زندانیان، برمشی وعملکرد جریان، به او هم می رسید. پس از رهائی ما از زندان که مسایل انتقادی، به اصطلاح آن روز، از “یاری ها”  و “س.ج.م” درسطح جریان عام و نقل هرمحفلی شده بود و بیشتر برخوردها از طریق محافل صورت می گرفت، بازهم دربحث با محفل ما، استاد واصف باختری به نمایندگی “س.ج.م” شرکت می کرد، نه رفیق یاری(و تا جائی که شنیده ام، درحالی که رفیق یاری یکی از محورهای انتقادات همگانی بود؛ ولی با آن هم، او در اوج انتقادات، با هیچ مخالف ومنتقد غیر سازمانی اش، شخصاً به گفتگو ننشست). برخی همین مسئله را نیز یکی از دلایلی می دانند که این گفتگوها به نتیجۀ که به وحدت وهمکاری محافل جریان بیانجامد، منجرنشد.

ولی همین جا باید متذکر شوم که به نظر من مشاکل جریان، برعلاوۀ شرایط نا مساعد اقتصادی و فرهنگی – اجتماعی عمومی، عوامل گوناگون سیاسی – ایدئولوژیک و تشکیلاتی داشت و سطح درک و توان همان روزی مجموع ما هم که درآن زمان در رهبری آن نقشی داشتیم، در سرنوشت جریان اثر گذاشت، نه شخص و یا حتی گروه معینی. چون درآن جریان، آن چنان که بعداً توضیح خواهم داد، هیچ شخص ویا گروه خاصی به تنهائی مقام رهبری و پاسخ گوئی جریان را نداشت؛ هرگروهی به نسبت توان وعملش موثر بود. حالا هم هرتحلیل و انتقادی که بخواهد کس ویا گروه خاصی را از درون جریان، عامل فروپاشی جریان “شعلۀ جاوید” بیانگارد، تحلیل وانتقاد جامع و کامل به حساب نمی آید. هرکسی هم که بخواهد گویا با خوشبینی، شخص و یا گروهی را پیشوا و یا همه کارۀ جریان بنمایاند، ناخودآگاه بارسنگین مسئولیت اشتباهات و پراکندگی جریان را بردوش آن گروه و شخص تحمیل می کند و این ظلمی ناروا برآن شخص یا گروه، و خلاف واقعیت تاریخ است. بعداً این مسایل را بیشتر می شگافیم.

ت. حمید: از زندانی شدن تان ذکر کردید، لطفاً دراین مورد کمی بیشتر توضیح دهید.  

آهنگر: من بیست ساله بودم که با دو رفیق دیگر در هرات زندانی شدم و با زندانیان دیگری چون ماما غلام محمد و… در محبس هرات یکجا شدیم. حدود یک سال و یا کمتر از آن را در زندان های مختلف هرات، فراه، و یک شبانه روز هم در قندهار، به شکل تبعید و زندان  گذشتاندیم، که گاهی بدون اطلاع قبلی، درنیمۀ شب با بیرون کشیدن ما از بسترخواب، ما را به محبس ولایتی دیگر تبعید می کردند. اکثراً این نقل وانتقالات همراه با شکنجه و الچک(دستبندهای آهنین وطنی) بود. این دوران تلخ را  به همراه زنده یادان انجنیرقدوس، ماما غلام محمد و جمع دیگری از رفقا گذشتاندم و یک سال و اندی زندان توام با تبعید را هم درقلعۀ جدید و قلعۀ کرنیل زندان دهمزنگ کابل، درسراچه های کوته قلفی سپری کردم. قبل از انتقال ما به زندان دهمزنگ کابل، رفقای زندانی جریان دموکراتیک نوین که در زندان دهمزنگ کابل بودند، از این تبعید و نقل وانتقال ما به زندان های ولایات مختلف، اظهارنگرانی کردند؛ من از زندان فراه برای رفع نگرانی آن ها به استقبال اشعار “رستاخیز” و مضطرب باختری (و شعر جوابیۀ داکترهادی محمودی به همین وزن) که فرد اولش خطاب به داکتر هادی محمودی، رفیق مورد احترام همه، چنین بود:     

“شاد باش ای “هادی” ای فرزند با ایمان خلق        آفــتـاب مـعــرفـت ای اخـتــر تـابـان خـلـق”

و رفقا این فرد را سرلوحۀ اشعار شان قرار داده بودند، شعرگونه ئی سروده و توسط پایوازهای مان برای شان فرستادم. تا جائی که به خاطرم مانده قسمت هائی از آن شعرکه بیانگر صفا وخلوص رفیقانۀ من به همه رفقای آن زمان، صرف نظر از تعلقات محلی ومحفلی، بوده است، چنین است:

“شادباش ای”هادی” ای فرزند باایمان خلق”          

صـــد درودم برتو و برجــمــله فــرزندان خلق

هم به “عثمان” آن رفیقی رزمجوی و با وقار          

همنبرد بـــا وفـــا همرزم و هـــم پــیـمان خلق

شعلۀ افروخت “مــحـمودی رحیم” آن رادمرد            

هــمــنـوا با رنجبر این رهــبــــر طــغیان خلق

“دادگر” آن یــــار بــــــاعزم و دلــیر توده ها                    

ایده اش بـــاشــد طـبیب حـــــاذق درمان خلق

“مضطرب” را نـــیــز مـی گـویم درود آتشین               

هرســـرود او گل ســـرخیست از بـستان خلق

“عــبدالاله” با شــعــار رستــخیز و رستــخیز                  

آتشی افــــروخته بر خـــــرمن خـصـمان خلق

“عین علی بنیاد” هـــم مــانند شــیـــران دگـر                   

جــــا گرفته درصف رزم سلــحشوران خـــلق

“بهمن” خشم سـتم ســوزان زعزم ناشکن               

می زند مشت گـران برفرق دژخـیمان خلق

هم به یاران و رفیــقــان دگـر گـــویم سلام                    

زانکه پیگیرند ایشان بـــرســر پیمان خلق

“شیرآهنگر” هــمــی گـوید ز زنــدان فراه                   

برشــمــا ازمن درود گرم ای یـــاران خـلق                                                          

زندان جدید فراه، زمستان ۱۳۴۸ش

ت. حمید: چرا شما را از زندانی به زندان دیگر تبعید می کردند؟

آهنگر: علت این که ما را از زندان هرات به فراه  و جاهای دیگر تبعید می کردند این بود که ما در زندان هم آرام نمی نشستیم ومبارزات داغی علیه دولت، همراه با سایر زندانیان راه می انداختیم؛ لذا دولت ما را “محرک” دانسته و برای جلو گیری از این حرکات، تبعید می کرد.   

در هرات رفقای مسئول و توانمند محلی مثل کریم جان و… مخفی و یا از ولایت بیرون کشیده شده بودند، لذا به زعم دولت در بیرون “محرک” نمانده بود.  اما رفقای توانمندی مثل ماما غلام محمد، انجنیرقدوس و… که هریکی درهمان زمان درسطح رهبری “محفل هرات” قرارداشتند با من یکجا زندانی بودند. رفقای زندانی در اولین کارشان، طی یک اعتصاب غذای چند روزه – که تعدادی تا مرز بیماری و مرگ رفتند – و به حمایت مظاهرات مردمی از بیرون، توانستند بر دولت بقبولانند که نل آب آشامیدنی به زندانیان محبس بیاورد و پایواز برای زندانیان آزاد باشد. تا این لحظه زندانیان محبس هرات از یک جویچه و حوضچۀ کثیف آب می نوشیدند، که درآن دست وپای ولباس و… شسته می شد و گاهی هم آب نداشت. با این برخورد غیرانسانی حکام هرات، اکثراً زندانی ها به بیماری های ناشی از نوشیدن آب کثیف مبتلا بودند.

درمحبس هرات فقط روز جمعه زندانیان می توانستند پایواز داشته باشند، در طول هفته کسی نمی توانست از زندانی اش دیدارکند. اگر پایوازی از ولسوالی های دوردست می آمد و تنها روز جمعه خود را نمی توانست به زندانی اش برساند، زندانی اش تا مدت های دیگر بی پایواز، و در واقع بعضاً گرسنه، می ماند.  ما برای این خواسته های مشترک، زندانیان را به کارنکردن در صنایع محبس تشویق کردیم و خودما دست به اعتصاب غذا زدیم. دولت بعد از سه روز اجباراً به خواسته های زندانیان تن داد و نل آب آشامیدنی، که از چند متری محبس عبور می کرد، به محبس هم کشیده شد و پایواز هم آزاد گردید. این دستآورد مبارزاتی زندان، زندانیان و مردم هرات را خوشبین و امید وار ساخت. مردم برای دیدن ما همه روزه، انفرادی و گروهی به زندان می آمدند و با ما به بحث و گفتگو می نشستند و درد دل می کردند. با استفاده ازاین فضای ایجاد شده، تعداد زیادی از رفقای بیرون هم به دیدن رفقا به زندان می آمدند و همه مسایل مربوطه به بحث گرفته می شد. از طریق پایوازهای مان – که تقریباً همه فعالان آن زمان جریان را دربر می گرفت – به کمک رفقای بیرون، به سازماندهی مبارزات بیرون می پرداختیم. چنان که درهرات از همین طریق تشکیلات و روابط ضربت خورده دوباره احیاء گردید و چندین اعتصاب و مظاهره سازماندهی شد. ما را به عنوان “محرک” حرکات داخل  و خارج زندان هرات، به زندان فراه تبعید نمودند.

در زندان فراه هم  که وضعش چندین برابر از زندان هرات بدتر بود، دست به مبارزه زدیم و مثلاً  مقامات فراه را وادار کردیم برای زندانیانی که پایواز ندارند و هیچ مرجعی حد اقل بخور ونمیر را هم برای شان نمی رساند، اقلاً دودانه نان بدهند.

از طریق رفیق میرویس (فراهی)، که از طریق محفل ما سیاسی شد و عضو محفل ما بود، و رابطۀ ما را با روشنفکران فراهی تأمین می کرد، تشکیلاتی را در فراه سرهم بندی کردیم و به میرویس سپردیم. همین رفقا توانستند در روز محاکمۀ عدۀ از رفقای زندانی هراتی ما، جمع کثیری از مردم فراه را به محکمه بیاورند که شنیدن دفاعیۀ رفقا اثرات مثبتی برآن ها گذاشته بود. این برخوردهای ما، دولت را خشمگین می ساخت و ما را با تهدید و شکنجه از زندانی به زندان دیگر تبعید می کرد. چندی بعد از تبعید وتبدیل زندان های ولایات، بالآخره ما را به زندان وحشتناک “قلعۀ جدید” دهمزنگ کابل، که یک دهلیز آن را رفقای قبل از ما دهلیز مرگ می نامیدند،  منتقل کردند.

“قلعۀ جدید” بخشی از زندان  دهمزنگ بود که سرکشان و خاطیان زندان عمومی را به طور جزائی آن جا می فرستادند وعمدتاً جانیان خطرناک را درآن جا نگهداری می کردند. رژیم ظاهرشاهی برای ترساندن و جزا دادن بیشترما، من و انجینیر قدوس و انجینیر عبدالله(هرسه نفر ما بعداً انجینیرشدیم) را به این وحشتکده فرستاد. درآن جا نیز جوانی از ولایت نیمروز را که زندانی بود و سابقۀ عضویت درمحفل انجنیرعثمان را داشت؛ ولی بنا بر دلایلی ازآن ها ناراض شده و می رفت که برضد جنبش بدل شود، ملاقات کرده و دربحث های مداوم او را اقناع نمودیم و دوباره به جنبش برگشتاندیم که بعدها با رفقای نیمروز، همراه او، برای مدتی کارهای مثمری، از بنیاد گذاری جبهۀ نیمروز تا فتح برخی ولسوالی ها،  باهم انجام دادیم. زندگی ما درقلعۀ جدید که توأم با تهدیدهای جانی همه روزه، شکنجه های روانی  و حتی گرسنگی بود، داستان تلخی است که ذکرش را می گذارم به صحبتی دیگر.

سرانجام بعد از گذشت چند ماه اعتراض، دراثر یک اعتصاب غذائی سه روزه موفق شدیم از قلعۀ جدید به  قلعۀ کرنیل زندان دهمزنگ منتقل شده و با سایر زندانیان جریان دموکراتیک نوین همراه شویم. یک سال و اندی دیگر، زندان را با جمعی از رهبران زبدۀ زندانی جریان دموکراتیک نوین، مانند زنده یادان داکترهادی محمودی، داکترسید کاظم دادگر، عبدالاله رستاخیز، داکترعین علی بنیاد، سیدبشیر بهمن، انجینیرمحمد عثمان و… دریک محل و با برخی، همسلول و با همه هم صحبت بوده ام.

من دریکی از سراچه های زندان قلعۀ کرنیل با رفقا داکتردادگر، استاد رستاخیز و بشیربهمن مدت طولانی باهم زندگی می کردیم و دریک حلقۀ آموزشی که هریک ما به شکل دورانی دبیری آن را به عهده می گرفتیم، اشتراک داشتیم. درهمین حلقه بود که قرارشد رفقا هریک خود و جریان را نقد کنند و من جزوۀ را به انتقاد از خود، و درمجموع انتقاد از جریان، درهمین حلقه نوشته و ارائه دادم که بعد از بحث و گفتگو مورد تأئید همۀ رفقای حلقه قرارگرفت و داکتر صاحب دادگر پیشنهاد فرستادن آن به بیرون را کرد.

گفتنی است که درآن شرایط، روابط بیرونی (پایواز) ما می توانستند به طرق مختلف کتاب های مورد نیاز را برای مطالعه به ما به زندان برسانند و اشعار، آثار و نوشته های ما را به بیرون منتقل کنند. در بیشترمسایل همان دوره، در بیرون و درون زندان، درموافقت و یا مخالفت با آن ها، بحث های داغ و جدی، حتی بعضاً دوام دار و چند شبانه روزی، با رفقای بزرگ مان داشته ام و ازهمۀ شان آموخته ام. درمواردی از این بحث وگفتگوها درهمان زمان برخورد کتبی کرده ام که آن نوشته ها دربرخی آرشیف های حلقات و یا افراد جنبش تا حال هم احیاناً موجود است. مثلاً پاسخ کوتاهی به جزوۀ “پس منظر تاریخی” که از محفل انجینیرعثمان نشر شده بود نوشتم و آن را به داکتر دادگر دادم که به بیرون فرستاد. آن چنان که قبلاً گفتم درماه میزان ۱۳۵۰ ش جزوۀ درانتقاد از عملکرد جریان، با عنوان “چه باید بود؟” نوشتم، که پاینویسی در تأئید آن داکتر صاحب هادی محمودی نوشت. این اثر بعداً به عنوان نظر محفل ما تکثیرشد.  مشترکاً با استاد “رستاخیز” به برگردان یک اثر اقتصادی از “نکتین” (نویسندۀ روس) توفیق حاصل کردیم که در دوجلد بود و درحلقات آموزشی درسطح جریان ازآن استفاده می شد (بعدها این کتاب از مراجع دیگری هم ترجمه شد). گاهی، شعری هم می نوشتم و…

یکی از خاطراتم در زندان این است که شبی داکترهادی محمودی به همراهی استاد رستاخیز به اتاق من آمده  و به دستور “س. ج. م” مرا به عضویت درآن سازمان، که نام مستعارش را “ستاره” می گفت، فرا خواند. من بحث رفیقانه و داغی در چگونگی تشکیل وعملکرد “س. ج. م” یا “ستاره” با داکترهادی محمودی داشتم و خواستار اسناد اثباتی تئوریک وعملی وجود چنین سازمانی در رهبری جریان “شعلۀ جاوید” شدم. چون به نظر من هیچ مدرکی مانند برنامه، آئین نامه و… و یا سازماندهی و رهبری عمومی که بتواند موجودیت یک سازمان را در رهبری جریان دموکراتیک نوین ثابت کند، وجود نداشت؛ و کار درحد عملکرد مشترک و رهبری مشترک محافل بود. تجربۀ کاری و عملی جریان نیز چنین نشان می داد. (بعدها خبرشدم که از استاد رستاخیز نیز چنین دعوتی به عضویت در “س. ج. م” به عمل آمده، ولی او این دعوت را نپذیرفته و خواستار اثبات وجود آن سازمان شده است، همچنان  از انجنیر عثمان نیز دعوت به عضویت در “س. ج. م” شد که نپذیرفت و او علیه آن سر و صدای زیاد راه انداخت). بسیاری از کادرهای رهبری جریان، که اثر و فعالیت زیادی در رهبری داشتند و محبوب و فوق العاده قابل اعتماد بودند، نه تنها عضو “س ج م” نبودند، بلکه حتی از موجودیتش اطلاع نداشتند و اثر سازمان بودنش در کارکرد جریان، محسوس هم نبود و ما هرکدام مطابق فهم و توان فردی، و نهایتاً محفلی خود، در جریان، کار و مبارزه و آن را رهبری می کردیم. به طور مثال وقتی بعد از دهم سرطان ۱۳۴۸ش،  ما، درهرات مورد ضربت شدید دولت  قرارگرفتیم و تعداد زیادی از رفقا را باید مخفی می ساختیم و درچگونگی تداوم شکل تظاهراتی کار نیز سوالاتی ایجاد شده بود، من شخصاً به همۀ محافل جریان درکابل مراجعه کرده و خواهان همکاری شدم. از رفقا خواستم که در نگهداری برخی از رفقای مخفی، ما را یاری رسانند و درچگونگی تداوم کار به ما مشوره بدهند. هرکدام شان، منجمله واصف باختری، که عضو رهبری “س.ج. م”  بوده و ما هنوز از چنین پیوندی اطلاع نداشتیم، ازعدم توانائی شان در ارائۀ کمک به ما یاد کردند و نه تنها ادعای سازمان داشتن نکردند، بلکه گفتند هیچ کدام ما توانائی بیشتر از شما نداریم، و اما همه، رفیقانه درتداوم مظاهرات به ما مشوره دادند.

من در حد فهم همان روزم، مواردی از ضعف تئوریک و عملی جریان را، به دلیل فقدان یک سازمان سرتاسری می دانستم، ولی داکترهادی محمودی ضمن دادن امید واری های زیاد و انتقاد از برخی کم رسی ها، وعده داد که اسنادی برای اثبات اصولیت وجود “س.ج.م” ارائه خواهد کرد و گفت درآینده برکمبودها غلبه می کنیم.  من هم با اعتماد رفیقانه به انتظار ماندم وهرگز این مسئله را افشا نکردم. ولی شب ها را تا صبح نخوابیدم و از شنیدن وجود سازمانی با این وضع نابسامان جنبش گیچ شده بودم. می خواستم امیدوار باشم، اما تجارب مستقیم مانع این امیدواری می شد. شعرگونه ای درهمان شب اول به همین مناسبت سرودم  که حکایت گر گوشۀ از بحث رفیقانۀ من با داکترهادی محمودی و اتکاء و امید من به جریان، آرمانش و آیندۀ آن است؛ و اینک آن را به عنوان سند برخورد من در همان زمان، تقدیم تان می کنم:

یک شب درون دخمۀ زندان ارتجاع

اندیشه ام به سیر حوادث گذر نمود

درجــادۀ پراز خم و پـــرپیچ زنـدگی

پیک خیال من به امــیدی سفر نمود

دربــحــر پرتلاطم این تــیره روزگار

درتنــگــــنای مهلک وانــدوهبارغم

آن شب که روشنی زجهان رخت بسته بود

و از رده بود خاطرم از رنج و از سقم؛

ناگه یکی رفیق بشد دراتاق من

گفتا ببین که جلوه نموداست صبح راست!

گفتم مگر هنوز نه دوراست راه صبح؟

گفتا شبی که صبح ندارد بگو کجاست؟

بایک جهان امید به من گفت کای رفیق

“آنجا ستاره ایست درخشان و تابناک”

“آن اختری که دردل شب های تیره رنگ”*

 راه نجات خلق به نورش نموده پاک

ناگه بخود شدم که من از رمز زندگی

چون بی خبر بُدم به جهانی دگر شدم

اکنون که از درخشش نور امیدبخش

وز جلوه های صبح فروزان خبرشدم

با اتکاء به بازوی پیکار کارگر

با تکیه روی رزم شرربار بزرگر

برعزم رزمجو و به اندیشۀ نوین

“برشعلۀ ستارۀ آمال رنجبر”

سوی هدف روان شدم و نا امیدی ام

شد برطرف بگشت مبدل به آرزو

با عشق وشور وشوق نجات ستمکشان

خیزاب سان شدم به تلاش و به جست وجو

دریافتم که درافق زندگانی ام

“خورشید خاوران” طلع خویش سرگرفت

وز برق تند شعلۀ جاوید انقلاب

اهریمن فساد ره مرگ برگرفت

         ساعت سه صبح   ۷,۱۵ , ۱۳۴۹ش

*مصرع های داخل گیومه از استاد رستاخیز است

ادامه دارد