اثری از انجینیرشیر”آهنگر”

تاریخ وجنبشی سرافراز

و

مبارزانی قامت افراشته وپاکباز

قسمت هشتم

در رد اتهامات ناروا

از “رقص آتش” و “پرواز شاهین” تا

“رد چرندیات خنده آور”  پوهاند نگارگر

تذکر لازم: روزی دوستی، که خودش نویسنده وصاحب آثار زیادی است، درتلفن از نوشتۀ آقای “نگارگر” در سایت گفتمان و سایت افغان جرمن یاد دهانی کرد و گفت این نوشته، که درنقد ناروای روشنفکر، و در واقع “جریان شعلۀ جاوید” و اندیشه های پرولتری است، او را بی حد ناراحت ساخته است. همین دوست از من خواست که آن را بخوانم و پاسخی برایش بنویسم وبه او بفرستم، که به قول او من مناسب ترین فرد درهمچو موارد هستم. من هم نوشتار زیر را تهیه و برایش فرستادم. فردای آن از همان دوست شنیدم که  نوشته را به نام مستعار “غلام محمد نادر” درسایت “گفتمان” وسایت “افغان جرمن” به نشر سپرده وبه همین نام ایملی هم برای من ساخته است. از همان فردای نشرنوشته، ایمیل ها، و از دوستانی که به سبک و سیاق نگارش نویسنده بیشتر آشنا بودند، تلفن های تشویقی زیادی  دریافت داشتم که می گفتند از سبک نگارش فهمیدیم که نوشته از تو(آهنگر) است. این هم متن آن مقالات و گفتگو:

از “رقص آتش” و “پرواز شاهین” تا

“رد چرندیات خنده آور”  پوهاند نگارگر  

 مقالۀ  “مردم سالاری یا روشنفکرسالاری؟ ” را در سایت وزین افغان جرمن آنلاین خواندم، عنوان جالبی است، واین واقعاً یکی از مشاکل جوامع بشری است که متاسفانه در طی قرن ها به آن درگیربوده اند. این مشکل زمانی دست و پاگیر تر، و حتی فاجعه آمیز، می شود که روشنفکران مشخصی در برش های مختلف تاریخ  و درمسیرهای مختلف، وحتی مخالف  ، خود را پیشتاز، رهنما، دانشمند، آگاه وخبره و… تحمیل می کنند. مثلاً دیروز از آب می گفتند، امروز از آتش می گویند، و باز می کوشند هردو را وسیلۀ رفع عطش و تشنگی مردم جلوه دهند. هر اعتراضی را هم  در تقابل خود، چرند وهجویه ولاطایلات و… گمراهی و خیانت و… می گویند.

این قماش پر مدعا در هردو مقطع، خود را سالارمردم، پیشتاز سیاست، دانشمند علم و کاشف نوآوری های زمانه معرفی می کنند. یعنی به قول گورکی “در هرعروسی داماد و در هر تشییع جنازه ای فقید هستند”. باید به آن ها رقصید، به آن ها گریست، وخلاصه این ها همه کارۀ جامعه هستند .

من به یک مورد آن اشارتی می کنم:

می دانید که سال های ۱۹۶۰میلادی، بویژه از ۱۹۶۸م برابربه ۱۳۴۷ش، سال های اعتلای جنبش های آزادیبخش وکارگری در سرتاسر جهان بود و مارکسیسم – لنینیسم – اندیشه مائوتسه دون  ورد زبان اکثریت عظیم روشنفکرانی بود که می خواستند این جنبش ها را رهبری کنند.

دراین جا وارد بحث چگونگی علل و اسباب آن وضع و آن گرایش و یا صحت وسقم آن نمی شوم، می خواهم فقط به نقش روشنفکری اشاره کنم که درهرآشی نخود و در هر غذائی خود را نمک می داند. از مطلب دور نشویم، درهمان دهۀ ۱۹۶۰م، درافغانستان نیز بنابرعوامل متعدد داخلی و خارجی، جنبش های سیاسی به وجود آمد که درماقبل خود مثل ومانندی نداشت. طبیعتاً دراین جریانات نیز عده ای روشنفکران ما هم با انگیزه ها واهداف مختلف کوشیدند این جنبش ها را به وجود آورند، گسترش دهند وسرانجام بر اساس درک وفهم، و یا هدف وغرض خود، آن را جهت دهند و مُهراندیشه وتفکر خود را برآن بزنند؛ که جریانات مختلف سیاسی جامعۀ ما از راست تا به چپ محصول آن است.

بازهم بحث برسرهمه جناح ها، ویا حتی روشنفکران مدعی رهبری این جریانات، که از استوره های رزم و پیکار و شخصیت گرفته تا کثیف ترین اراذل و اوباش از آن سربرآوردند، موضوع کار این مختصر نیست. عده ای از مردم ما با تجربۀ مستقیم شان با آن آشنائی دارند و نسل بعدی علاقه مند هم می تواند با پرس وجوی ومطالعه آن را بداند.

من یک مورد از روشنفکر سرگردانی را دراین جا مثال می آورم که از دیروز تا امروز سیلان ۱۸۰ درجه ای نشان می دهد. یعنی با رهنمائی دیروزش، جامعۀ ما را، اگر بگوئیم به کعبه رهنمون می شد، امروز به ترکستان رهنمونش می شود؛ و شگفت این که هم هدف دیروز را کعبه می دانست و رسیدن به آن را لازم و فرض همگان می شمرد، وحتی در رسیدن به آن مردم را به ایثار و خودگذری و دادن جان و مال دعوت می کرد. وهم ترکستان امروزش را  کعبۀ آمال می خواند و رفتن به آن سمت را نیز فرض مردم.

او دیروز هم به دیگران می گفت: “من خیر تو را بهتر از خودت می دانم و تو حق نداری درفهم من شک کنی”، امروز هم با شیرغلت ۱۸۰ درجه ای اش همان ادعا را دارد. هنوز مدعی است که گویا رهنما است، مدبراست و درک سالم از سیاست و جامعه شناسی وغیره وغیره دارد.

او هرگز نمی گوید که حداقل یکی ازاین دوگزینه و رهنمود خودش اشتباه است. او اصلاً حاضر نیست بگوید  “من” اشتباه کردم. او نمی گوید که با حفظ سنت های عقبمانده و تعبیر و تفسیر برآن مبناها، به پیشواز پیشروترین اندیشه های زمان رفته بود، و آن جامۀ مدرن، برتن واندام نامتکاملش جوردرنیامده  و اوست که در تطبیق فورمول ها به اشتباه درغلتیده است. برعکس اشتباه را به اندیشمندان ونام آوران تاریخ جهان نسبت می دهد، که تئوری وعمل شان تاریخی را آفریده و سبب دگرگونی های جهانی شده است. این روشنفکرما به دیگران فیرمی کند، او خود شکن نیست آئینه را می شکند.

حال ببینیم این آقا دیروز چه برداشتی داشت و چه رهنمود می داد، و امروز چه تعبیر و تفسیر می کند و چه فرمان می دهد.

 دیروز می گفت: “در این که عصر ما عصر زوال امپریالیزم و ارتجاع است شکی نیست، اما هرگز نباید پنداشت که مرتجعین به ارادۀ خود از مسند قدرت فرود می آیند، بلکه برعکس امپریالیست ها و مرتجعین دراین واپسین دم، به مار نیم کشته ای می مانند که زهرآن کشنده تر ومهلک تر است.” (مضطرب باختری، مقالۀ “رد چرندیات خنده آور”، جریدۀ “شعله جاوید”، سال ۱۳۴۷ش)

در جملات بالا، تفسیر روشن و تطبیقی این جملۀ کارل مارکس را که می گفت: “زور قابله ایست که جامعۀ نو را از بطن کهنه می زایاند” می یابیم.

و در سطور، دیگر، آقای مضطرب باختری(نگارگر)، درتائید این گفتۀ مارکس مصداق عملی روزمره می دهد و می گوید “… عصر ما عصر زوال امپریالیسم و یکی از درخشان ترین چرخشگاه های تاریخ است. درگوشه گوشه ای جهان، این خلق است که درفش پر افتخارمبارزۀ پیگیر و بی امان خود را برمی افرازد و تومار هستی مشتی استثمارگر مغرور را درهم می پیچد”. (همانجا)

حال چه می شود کرد؟ آقای نگارگر امروز در مقالۀ “مردم سالاری یا …”، بدون انتقاد از گذشتۀ خود، کاملاً خلاف وعکس این موضع را اتخاذ  می کند.

با این حال بازهم ببینیم دیروز چه می گفت و چه رزمنده و پرغرور و مطمئن می گفت:

من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همی دانم

که از حماسۀ این شعله برق خشم خواهد جست

شگوفاتر گل خونین رستاخیز خواهد خواست

 وزین گل میوه ای آزادی جاوید خواهی چید

 طنین نعرۀ پیکارجویان در دل صحرای رعب آور

 صلای مرگ دژخیم است.

 من ای همرزم و همزنجیر وهمسنگر همی دانم

 که این حماسه “رقص آتش وخون” است

ستیغ کوهسار ازخون ما گلرنگ خواهد شد

به دور پیکر خونین ما “درسنگر پیکارهستی سازدشمن سوز”

شفق هر شامگاهان رقص شورانگیز خواهد کرد

تو در پیکارآزادی بجز زنجیرخود چیزی نخواهی داد وخواهی برد

جهانی را که مزد شست رنج بیکران توست

توای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر زجابرخیز

که هم چون دانه اندر کشتزار خاطر برزیگران روئیم

شگوفان تر شویم آنگاه و با نیروی رعب انگیز و توفانزای

برافرازیم پرچم را و افروزیم آتش را

و جاویدان کنیم این رقص آتشخیز رزم آرا

که تا این ناکسان سوزند وآن اهریمنان سوزند …

 (شعلۀ جاوید، رقص آتش، مضطرب باختری)

گویندۀ همین حماسۀ رقص آتش، امروز بر مارکس می تازد واین جملۀ مارکس را که “پرولتاریا برای تغییر جهان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمی دهد” به تمسخر می گیرد.

(این جملۀ دیروز خود را که نقل از کارل مارکس است، فراموش می کند: تو درپیکارآزادی بجز زنجیر خود چیزی نخواهی داد و خواهی برد – جهانی را که مزد شست رنج بیکران توست ؟؟؟؟ – ویراستار)

شما بگوئید که این همان روشنفکری نیست که گاه به نعل وگاه به میخ می زند  و درهر شرایط، برای مطرح ساختن “من” خود، پای هر سندی را امضا می کند وبه نرخ روز نان می خورد. دیروز که پرچم مارکسیسم – لینینیسم – اندیشۀ مائوتسه دون همه جا برافراشته بود، آقای نگارگر آن را “مهرعالم تاب زحمت” و “آفتاب سرخ خاور” می خواند. امروز که بنابر خیانت گروه های زرپرست و قدرت طلب، آن پرچم تاحدی فروکشیده شده است، این آقا وصاف امپریالیسم، لیبرالیسم و دموکراسی اش می شود.

اگرچنین شخصی از نظر سنی در عنفوان جوانی باشد که می شود گفت امید جاه ومقامی را دارد. ولی در سن کهولت، دیگراز این رنگ بازی های تهوع آور چه می خواهد؟ این را خدا می داند.

او، با آن که می داند که احسان طبری ها و نورالدین کیانوری ها و… با آن که اساتید فن خود بودند، ازاین گونه توبه کردن ها و توجیه کردن ها  نه تنها طرفی نبستند، که لعنت مردم و لعنت تاریخ را هم باخود بردند. حال مابعد های شان به چه نان ونوائی خواهند رسید؟ من نمی دانم.

 پوهاند محمد اسحاق نگارگر نیز یکی ازآن مدعیان عرصۀ مبارزه و ادبیات است که دیروز باقاطعیت و به هزار و یک دلیل برحقانیت حق ستمکشان و سلامت ایده های بنیانگذاران اندیشه های پیشرو کارگری، یعنی مارکسیسم – لنینیسم – اندیشۀ مائوتسه دون، تاکید می کرد و کار در تحقق آن را وظیفۀ هر انسان با درد وشرافتمند می دانست. از پیروزی ودورنمای آن نیز با قاطعیت اطمینان می داد. او هرگونه سازش با اربابان زور را خیانت به انسان می دانست و هرگفته دراین ارتباط را “چرندیات خنده آور” خوانده و با متانت به “رد چرندیات خنده آور” می پرداخت. ولی امروز که در کبرسن، درآغوش شیطان جاخوش کرده، هر سفیدی را که در پختگی سن باچشم خود دقیقاً سفید می دید، درکهولت وبا عینک دیگران به نظرش سیاه می خورد.

باز دراین جا از خوانندۀ عزیز دعوت می کنم که با دقت به شعری از دیروز او توجه کنید:

تو ای فرزند رنج ، ای کارگر، ای اختر روشن

گناهت چیست در پهنای این وادی درد انگیز

مگر موج  وجودت  را نباشد   قدرت  طوفان؟

به  پا  بر خیز و با اهریمن افسردگی   بستیز

تلاش  گوهر هستی   مکن  در  ساحل    آرام

که این ننگ است،  ننگ پنجۀ زورآزمای تو

تو موجی، موج را بیمی نباشد از دل گرداب

چسان  دربند  افسون  کهن   بستند  پای  تو؟

چرا  در کورۀ بیداد  این مشتی ستمگستر

روان  خویشتن  سوزی و شمع غیر افروزی

طلسم  شوم این  دون همتان  ددمنش بشکن

که این بدگوهران را نیست سیری از زراندوزی

خروشان موج رزم انگیز شو برخصم آتش  زن

به  صد  رزمندگی  پیکار خونین را مهیا شو

مباد  افسرد گی  روح  تو را  از خنجر  بیداد

طلوع  مهر عالمتاب ( زحمت ) را  پذیرا شو

(مضطرب باختری، پرواز شاهین، جریدۀ شعله جاوید)

خوانندۀ عزیز حتماً به عمق این شعر توجه کرده اید. چقدر رزمنده، دلسوزانه، پیشرو و رهنمود دهنده است. حال آن را به مقالۀ “مردم سالاری یا…” آقای نگارگر مقایسه کنید، خواهید دید که از همه جهات در تقابل همدیگراند.

چگونه می شود روشنفکری که درآن زمان هم در سطح رهبری، وحال هم در سطح پوهاند است، این چنین تناقض گوئی کند، و در هر دو زمان هم حرفش درست باشد؟

از آقای نگارگر می پرسیم شما خودتان  یک “روشنفکر” نبودید که چون سالار کارگران چنین فرمان قاطع برای نبرد بی امان و موج آسا برای کارگران می دادید؟ و” تلاش گوهر هستی درساحل آرام را ننگ” می دانستید؟ حال چرا تصویر تان را درآئینۀ دیگران می بینید و چگونه حاضر می شوید در ساحل آرام “برمنگهم”، نه تنها خود به چنین ننگی تن در دهید که دیگران را نیز در آن پرت می کنید.

آقای نگارگر! هدف تان از “طلوع مهر عالمتاب زحمت” چه بوده که باید آن را به تاکید شما، رنجبر کشورما پذیرا می شد؟

چه شد که حالا همه کسانی راکه ” طلوع مهرعالمتاب زحمت” را پذیرا شدند، به باد اتهام و توهین های ناروا می گیرید؟  این کمال بی انصافی است.

شما آقای نگارگر از موضع رهبری جنبش انقلابی یک کشور در بند فرمان دادید که:

توشاهینی قفس بشکن به پرواز آ ومستی کن

که بر آزادگان داغ اسارت سخت ننگین است

مگر ای کارگر، ای پور رنج آخر نمی دانی؟

تلاش زندگی در کارزار مرگ  شیرین  است.

 باهم سوئی به این فرمان برحق شما و همرزمان تان، هزاران انسان معصوم از سراسر کشور، از اقصی نقاط میهن، به تلاش زندگی در کارزار مرگ شتافتند. به زندان ها رفتند، شکنجه شدند، از تحصیل و کار و زندگی محروم شدند؛ و درنهایت صدها قهرمان مبارز جان های شیرین شان را دراین راه هدیه کردند. ظالمانه نیست که شما، آری شما، به تمام آن جانبازی ها و قربانی ها خط بطلان بکشید؟ شاید بتوانید با قلم تان، چنین کاری بکنید، ولی آن قربان شدگان که بر نمی گردند.

لطفاً باری به وجدان تان مراجعه کنید، جواب خون حسین طغیان ها، مجید کلکانی ها، عبدالاله رستاخیز ها، میرویس ها و… را که همه سرفرازان راست قامت تاریخ کشورما هستند چه خواهید داد؟

من به عنوان کسی که هنوز به شما احترام دارم، تصور می کنم روند کار موجود جنبش انقلابی، چه درسطح کشور و چه در جهان، به میل تان نیست. خوب می پذیریم، ولی نقص در تطبیقات که  نقص در اصول نیست. اگر در مثل مناقشتی نباشد، در مورد دینی مثلاً اسلام می گویند:

اسلام  به ذات  خـود  نـدارد عیـبـی

هرعیب که هست درمسلمانی ماست.

بلی!؟ دراین جا همه عیب ها به ملا عمر، بن لادن وگلبدین، آیت اله فلان، وملک فلان وغیره متعلق است، نه به اسلام.

پس از تطبیقات اشتباه آمیز در یک تفکر، که دین نیست و از آسمان نازل نشده، چرا باید به نفی آن اندیشه، حتی به نفی نکات مثبت آن که عملاً منجر به آزادی انسان می شود رسید؟

حتی در ادیان نیز تنوع تطبیقات به چشم می خورد. از صدر اسلام که درانتخاب خلیفه اختلاف به وجود آمد و به جنگ های خونین، و قتل حتی خلفا و صدها وهزاران مسلمان به نام خوارج و یا طرفدار حضرت علی و معاویه، که هردو یاران مقرب پیغمبر بودند، تا واقعۀ خونین کربلا به دست فرزندان شان رسید و…، ما تا امروز شاهد وقایع خونین جنگ های شیعه وسنی در لبنان، عراق، افغانستان، پاکستان و جاهای دیگر هستیم، و تا دین وجود دارد این معرکه وجود خواهد داشت. آیا اجازه می دهید کسی بگوید عیب دراسلام است؟  وشما بگوئید اسلام اصیل کدام است؟ سنی، شیعه یا وهابی وسلفی و…؟

درتمام کرۀ زمین، و با تطبیق هزار و چهارصد سالۀ اسلام،  جامعۀ اسلامی مطلوب، بی درد و سر و با رفاه  وصلح و آرامش برای مسلمین درکجا است؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 به من بگوئید عیسویت اصیل کدام است؟ کاتولیک، پروتستان و یا ارتدوکس و دیگران؟ کلیساها هرکدام شان درتطبیق تفکر خود به چه ویران کردن ها وکشتاری دست نزده اند؟ به همین تازه گی ها پیش چشم تان در انگلیس و ایرلند بین کاتولیک ها و پروتستان ها چه برخوردهای خشنی صورت گرفت. این انسان های متمدن قرن ۲۱ حتی به کودکان هم رحم نکردند. و یهودیت و…

توجه کنید آقای نگارگر! دراین جامعۀ بی سر و پای انسانی که ادیان خدائی با برنامه های مدون شده “از جانب خدا” درکتب آسمانی و رهنمائی فرستادگان خدا(پیغمبران) نتوانستند طی هزاران سال جامعۀ  موعود و دلخواه خود را بسازند، درحالی که در تحقق آن از کشته ها پشته ها ساختند؛ حال چرا کسی باید از آدم های گناه کار انتظار تحقق بهشت زمین را درچند دهه داشته باشد؟؟

با این حال کاش می توانستیم با تمام زحمات و تلفات مومنین، اکنون یک جامعۀ مذهبی را نشان دهیم که تولیدات صنعتی اش (نه قرائت وفتوا و تعبیرو تفسیر) گوشه ای از نیاز مردم را مرفوع می ساخت.

در حالی که همان جوامعی که چند قدمی در راه تفکر مارکس … رفته اند، علیرغم انحرافات شان، و با تمام محاصرۀ همه جانبۀ امپریالیسم، از زمین قد برافراشته اند و هرگز به جوامع مذهبی قابل مقایسه نیستند. دست آورد های برخی شان جهان را فرا گرفته است و نیاز ملیاردها انسان را برآورده می سازد. این مقایسه هرگز به معنی تائید دربست آن جوامع نیست، آن ها عیب های فراوانی دارند، ولی با جوامع مذهبی قابل مقایسه نیستند.

هدف من این است که وقتی حتی ادیان خدائی موفق نشدند جامعۀ ایده آل برای انسان بسازند؛ و سرمایه داری هم که هیولای خونخواری است که فقط با تغذیۀ  خون انسان ها می تواند زندگی کند و الترناتیو دیگری هم، نه آقای نگارگر ونه هیچکس دیگری، تاکنون ارائه نکرده است، نفی همه تفکرات، نوعی نهلیسم نیست، که برهمه چیز مهر نفی و بطلان می زند وهیچ چیزی برای ارائه کردن ندارد؟

حال شما آقای نگارگر چرا با نفی همه چیز به خط مشی ها و تفکرات بندگانی که جایزالخطا هستند و خود بارها گفته اند خطای ما را اصلاح کنید، وتحقق سالم تفکرات شان واقعاً سازنده بوده، این قدر سخت می گیرید؟ آن هم درحالی که هم اکنون جامعۀ ما را، کشور ما را، وحتی بشریت را بنیادگرائی مذهبی وامپریالیسم جهانی به انواع ترور و بمباردمان تهدید به نابودی می کنند، نه کمونیسم ویا ایسم و لیسم دیگری.

آری، آقای نگارگر!

هم اکنون درجهان ما، و درشرایطی که مذهب و سرمایه دست در دست هم عالمی را به خون می کشند، یکی با بمب دستی از انسان ها گوشت تکه و پاره می سازد و دیگری بزور ارتش های خونخوارش و با بمب و راکت و تانک و… تمدن ها را نابود می کند؛ افغانستان، عراق و فلسطین را اشغال می کند، و در آن جا ها موج خون به راه می اندازد؛ برای تحقیر وشکنجۀ انسان زندان های شرم آور بگرام، قندهار، ابوغریب، گوانتانامو و. . . می سازد، بغداد و بیروت و قندهار و… را به تل خاک بدل می کند و هزاران جنایت دیگر مرتکب می شود.

به حدی که حتی فوکویاما – این مشاطه گر نئولیبرالیسم – باهمه پرروئی و سفسطه بازی توجیه گرانه اش، دیگر نمی تواند آن را توجیه کند و خود را از آن دور می سازد. درچنین شرایطی،  این همه را به حاشیه گذاشتن وسخن از “شر” کمونیسم گفتن، چه معنائی می تواند داشته باشد؟

آخرشما که ماشااله خیلی خوب می دانید که هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد. حال اگر قرار باشد از گذشته ها هم یاد شود، مذهب وسرمایه، و پیش سرمایه، درتاریخ آن قدر جانی و آدم کش دارند که هیچ کسی به گردشان نمی رسد. از چنگیز ها، تیمورلنگ ها، سلطان محمودها، امیرعبدالرحمن ها و… تا هتلرها، موسیلینی ها، پنوشه ها، فرانکوها، سوهارتوها، مارکوس ها، ایدی امین ها، ساموزاها، صدام ها، بوش ها، رامسفلد ها، شارون ها، بن لادن ها، تره کی – امین ها، ببرک – نجیب ها، گلبدین ها، مسعود – ربانی ها، دوستم ها، سیاف ها، خلیلی – محقق ها و صدها دکتاتور و خون ریز دیگر، که لکه های پاک نشدنی دامان بشریت هستند، چگونه می توان گذارکرد و فقط درمقطع کوتاهی از تاریخ، و به یکی دونفر آن چسبید؟

آقای نگارگر! اگر خون های ریخته شده به دست مدافعان سود و سرمایه ومذهب را جمع کنید، طغیان آن سونامی خطر ناک تر از سونامی بحرهند خواهد ساخت. شما چرا این همه را ماست مالی می کنید؟ مگر مردم و تاریخ چشم و حافظه ندارند؟

آقای نگارگر! ازچه می ترسید وبه چه می اندیشید که چنین توجیه گری ناشایستی را پیشه کرده اید و چنین در قفس تنگ تعصب گیر افتاده اید؟  اگر چشم تان را فسونکاری های اورنگ نشینان دوران فریفته است، مضطرب باختری بی پایگی آن را به ما چنین گفته بود:

من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همی دانم

من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همی دانم

که جاویدان نباشد این سیاهی وین فسونکاری

ندارد پایه ای دیرندگی اورنگ اهریمن

سراید این شب تاریک وغم گستر

و درفرجام این تاریکی تلخ و روان فرسا

برآید آفتاب سرخ از خاور

(شعر”رقص آتش” ، مضطرب باختری ، شعله جاوید سال ۱۳۴۷ ش )

سرودۀ فوق خیلی گویا واطمینان بخش است وجهانی پر از نور و امید در برآمدن آفتاب سرخ از خاور نوید می دهد. ادامۀ این سروده نیز سرتاپایش  رزم است و امید و آزادگی. درهمین سروده است که مضطرب به ماگفته است:

“چه باک ازمرگ آخر زندگی در بندگی ننگ است

تو درپیکار آزادی بجز زنجیر خود چیزی نخواهی داد وخواهی برد

جهانی را که مزد شست رنج بیکران تست “

آقای نگارگر! نکند بگوئید گفته های مضطرب باختری “شعار” است. نه شما تا این حد به خود حق نمی دهید. درآن صورت مضطرب باختری حق دارد به شما بگوید که حرف های امروز تان ترس است، توبه و استغفار و توجیه زندگی ساحل نشینی است که پیامدی ناشایست دارد.

آقای نگارگر! شما بهتر از من می دانید که درمورد مارکس و افکارش سال ها است که بحث جریان دارد و رد افکار مارکس به همین سادگی که شما به این نوشتۀ تان به آن برخورد کرده اید نیست. علاوتاً، نمی شود که از یک زبان(از زبان خود تان) یک مرتبه تائید امر ویا شخصیتی را تاسرحد تقدس بشنویم و بپذیریم و باز از همان زبان(از زبان خودتان) تردید همان امر وهمان شخصیت را تا سرحد تکفیر. این  دیگر پذیرفتنی نیست، چون “مردم گوسفند نیستند”.

ما شاهدیم که در مورد مارکس، از دانشمندانی مثل پرودون و دورینگ وهزاران پروفیسور و دانشمند دیگر، تا حراف و فالبینی مثل فوکویاما، که پایان تاریخ را اعلان کرد، دراین عرصه زور آزمائی کرده اند؛ ولی نتوانستند آن افکار را از ذهن مردم بزدایند. شما خود در انگلستان شاهد بودید که درمسابقۀ بهترین شخصیت سدۀ اخیر، علی رغم تمام تبلیغات جارچی های ضد مارکس، بازهم مارکس به عنوان شخصیت اول ومحبوب مردم اروپا برگزیده شد. این انتخاب آزاد مردم بود. هم اکنون بحثی در اقتصاد و جامعه شناسی نیست که در آن به مارکس استناد نشود و ما، رجعت دوباره ای را به مارکس شاهد هستیم.

دراین حال خورده گیری های شما دیگر چه کاری از پیش خواهد برد. اما اگر خدای نکرده  شما را برآن وا می دارند که با نوشتن مقالاتی، گویا علیه کمونیسم مبارزه کنید، و با این شکل “مبارزۀ” تان به همه چیز پشت کنید تا لقمۀ نان حلال تان شود، دراین صورت شما را به  “رد چرندیات خنده آور”  تا ن متوجه می سازم:

“آنانی که به توده ها پشت کرده باشند و اشکال مبارزه را به دستور اربابان خویش محدود نمایند، در چنته های مغزشان چیزی جزهمین چرندیات خنده آور یافت نمی شود. بگذار اینان به دوراین نمایش های دل خوش کنک برقصند، ولی توده در هر حال راه خود را یافتنی است.”

آقای نگارگر درنوشتۀ تازۀ شان به لنین هم خرده گرفته اند که گفته است: “برایش سازمانی از انقلابیون جانباز بدهید تا جهان را دگرگون نماید”. ( مقالۀ مردم سالاری… ص ۲ نگارگر)

آقای نگارگر معترض هستند که لنین دراین جا بیشتر به عنصر زور و خشونت اتکاء می کرد.

ای وای! این چه نوع برداشتی است. سازماندهی و تشکیلات را فقط زور و خشونت معنی کردن از مضطرب خیلی بعید است. هر بچه ای که الفبای مبارزه را بداند می تواند بفهمد که سازمان یا تشکیلات ابزار نظم و هماهنگی مبارزه است و انقلابی جانباز نیز انسان پیشتاز، متعهد وعملورزی است که برای بهبود وضع مردم و جامعه اش ایثارگرانه می رزمد. اماتور، فرصت طلب، جاه طلب، هردم خیال و ترسو نیست. برداشت آقای نگارگر از نقل قول  بالا مغلطه ای عمدی است. چون آقای نگارگر بارها سازمان انقلابی را درست معنی و تدریس کرده اند. مضطرب باختری می دانست که گفتۀ لنین بر سازماندهی و تعهد تکیه می کند و سازمانی از انقلابیون جانباز، یعنی انسان های متعهد وعملورز و منضبط می خواهد، دراین جا حرف زور نیست.

شاید بگوئید برخی ها از سازمان و حزب ابزار زور ساخته اند. این نمی تواند تعریف دقیق آن ابزار را وارونه سازد. قلم آقای نگارگر یک ابزار کاراست که باید جهت آگاهی مردم از آن استفاده شود. آقای نگارگر دیروز آن را به نفع رنجبران و اندیشه های پیشرو شان و آزادی زحمتکشان و برضد اربابان زر و زور و تزویر به کارمی برد، امروز آن را برخلاف این روند می دواند. دراین صورت گناه قلم چیست؟ یا مثلاً بلدوزر یک وسیله ای برای استفاده درساختمان سرک، خانه وغیره است، ولی رهبران صهیونیست اسرائیل ازآن عمدتاً برای ویران کردن خانه وکاشانۀ مردم مظلوم فلسطین استفاده می کنند، گناه بلدوزر چیست؟ ویا مثلاً از ارتش می توان به حیث وسیلۀ دفاع از استقلال و حاکمیت ارضی یک کشور استفاده کرد؛ ولی همه شاهدیم که لشکر گشایان از آن برای تجاوز به سرزمین های دیگران استفاده می کنند. این انسان است که نوع استفاده از ابزار را مشخص می سازد. منحرفین هم معرف تعریف درست ابزار نیستند.

دوماً این که لنین به آن چه گفته عمل کرده و صحت گفته اش را به اثبات رسانده است؛ و تازه دراین راه، هیچ کس آن سازمان انقلابیون جانباز را هم برایش نداد، بلکه او خودش با توانمندی آن را از بنیاد به وجود آورد و بعد هم به رهبری و سازماندهی آن سازمان(حزب بلشویک) توسط مردم انقلاب اکتبر را در روسیه به پیروزی رساند و با تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی چهرۀ جهان را واقعا دگرگون ساخت.

نکند آقای نگارگر حال بدین باور باشند که جهان قبل از پیروزی انقلاب اکتبر و بعد از آن کماکان به یک حالت بوده است. دراین صورت نمی شود بحثی را به نتیجه رساند. ولی آقای نگارگر

(مضطرب) باری همین دگرگونی، یعنی پیدایش کشور سوسیالیستی را “مهر عالمتاب زحمت” گفته ومردم را به “سوی روشنائی ها”، یعنی دقیقاً به همین جهت واستقامت قومانده داده اند. حال چرا بهانه گیری می کنند؟ اگر نگوئیم که این خطای ذهن شان به دلیل مرض کهولت است، پس باید غرضی را دراین تناقض گوئی جست وجو کرد. ومن هنوز نمی خواهم غرض ورزی را به مضطرب باختری نسبت بدهم، امید است کاه بیدانه باد نکرده باشم.

و اما که خوانندۀ عزیز پی برده است که فقط این چنین روشنفکرانی اند که همیشه خود را شبان و مردم را رمه های گوسفندی و نادان می دانند و با تمام تناقض گوئی های شان بازهم می گویند  “من خیر تو را بهتر از خودت می دانم و تو حق نداری درفهم من شک کنی”.

آقای نگارگر با عنوان قراردادن جملات فوق دقیقاً در برابر آئینه ایستاده است و تصویری را که از قامت خمیده و زانوزده اش درآئینه می بیند به دیگران، وحتی به راست قامتان جاودانۀ تاریخ هم نسبت می دهد وگاه وبی گاه “ازنفس سردغرض جویش” خاشاک اتهام برآن ها باد می کند. گفتۀ بیدل هم دقیقاً درهمچو مواردی صدق می کند که:

“صبح وشام از نفس سرد غرض جویی چند

 باد بادیـست به عالم  که چـنـیـن باد  مباد “