نگارش: زنده یاد عبدالقیوم رهبر

   سندی از تاریخ

             تئوری و عمل انقلاب و اوضاع کنونی  

۱ – دیدگاه های اساسی (ساما) در جنگ آزادیبخش:

    امپریالیسم غدار و جنایت پیشۀ روس بر پایۀ سیاست عظمت طلبانه و توسعه جویانۀ خود، که نه مقدرات ملتی برایش ارزش دارد و نه سرنوشت مردمی، سرانجام بعد از قریب  یک ربع قرن تمهید گستاخانه دست دراز مداخله و تهاجم خود را از آستین “مسالمت” برکشید و بعد از بریدن گلوی فریفتۀ خود سردار داوود در مسلخ نیرنگ استعماری، مشتی اراذل میهن فروش را بر اریکۀ قدرت سیاسی نشاند.

    کودتای هفتم ثور که میخواست کشور ما را در یک پروسۀ تحول منفی – کشوری وابسته به روس به کشوری مستعمرۀ روس – مبدل سازد، ناگزیر واکنشی در میان قاطبۀ ملت ما به شمول نیروهای سیاسی سازمان یافتۀ جامعه داشت.

    تعدادی از نیروهای که سرنوشت و مقدارات خود را در گرو بیگانگان دانسته بعد از کودتای ننگین خیلی زود به تخلیۀ مواضع خود پرداختند و راهی کشورهای همسایه و بیگانه شدند. همراه با این نیروها تعدادی از شخصیت های اجتماعی جامعۀ ما نیز که بنابر علایق اجتماعی حاکم دارای نفوذی کم یا بیش در جامعه بودند؛ در بیرون از مرزهای کشور به سازماندهی مقاومت خودبخودی مردم پرداختند. مجموع این نیروها در خارج کشور مقاومتی “از محیط به مرکز” را علیه رژیم کودتا سازماندهی کردند و برپایۀ این موقعیت تمام سیاست های تبلیغاتی و نظامی خود را نیز طرح وعملی ساختند.

    برخی دیگر که آمدن کودتای ثور را نوعی “رفرمیسم” تلقی میکردند و در نتیجه به فروکش جنبش سیاسی اعتقاد یافته بودند، در زندان گروه گرائی تکروانۀ خود محبوس گردیدند. تعدادی نیز به امید اینکه ارباب گوشۀ چشمی نیز به آنها خواهد انداخت اطرافیان و بیرون خود را به رسم قربانی در طبق اخلاص به “نابغۀ” جنایت و ارباب خونخوارش تقدیم نمودند و کسانی نیز به انتظار اینکه شاید در سناریوی جدید نقشی برای آنها نیز در نظر گرفته خواهد شد، از برخورد فعال و ریشه ای به کودتا به عناوین مختلف سربازمیزدند و…

    در چنین جو سیاسی فرزندان صدیق مردم، فرزندان رنج و مبارزه، در داخل کشور و در متن مبارزات حاد اجتماعی و ملی هستۀ نوعی دیگر از مقاومت را ریختند: “مقاومت از مرکز به محیط را” که در استراتیژی مبارزاتی خود، و در اعمال روزمرۀ خود از سازمانهائی که میلاد نیرومندی خود را مرهون بیگانه و خارج اند، بصورت کیفی متفاوت بود.

    سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما) که به همت انقلابیون بزرگ و پاکباز این سرزمین و در پیشاپیش آنها مجید شهید بنیاد گذاشته شد بدیلی علمی و انقلابی هم برای حرکت خودبخودی توده و هم برای سازماندهی های خارج کشوری بود و در واقع تجسم عملی این مقاومت “مرکز به محیط ” و هستۀ نیرومند و پر تحرک آن بود.

   سازمان ما در ازدحام نوسانات متعدد به آواز رسا اعلام نمود که “امپریالیسم روس در قمار کودتاها رویای شیرین غارت این سرزمین را در سر می پروراند” و “کودتای هفت ثور تجاوز آشکار و رهزنانۀ سوسیال امپریالیسم روس بر استقلال و حاکمیت ماست”. بناءً، “مردم قهرمان ما که با عشق شکوهنمد به میهن و به دلبستگی غرور انگیز به نوامیس ملی و در راه آزادی، رفاه و کرامت انسانی میرزمند، نمیتوانند در مقابل این گستاخی شرارت بار استعمار روس  بیتفاوت باقی بماند”.

    اساسی ترین مسئله در “مقاومت مرکز به محیط” ایجاد یک حرکت همزمان عمودی و افقی است. حرکت عمودی که بر روی آگاه ترین و استوار ترین و پیشرفته ترین عناصر جامعه اتکا نماید تا بتواند مقاومت را در هر لحظه به طرف ریشه ای شدن و اعتلاء سوق بدهد و حرکت افقی که بتواند ناهمگونی تاریخی – سیاسی موجود را در محراق واحدی جمع کند و آنرا در یک حرکت سیاسی آنچنان ذوب سازد که علی الرغم تفاوتهای کمی و کیفی از یکدیگر تا رسیدن به هدف نهائی – که در شرایط موجود آزادی ملی است – بتواند چون تن واحد حرکت نماید.

    حرکت به طرف ژرفا بدون سازمان پیشتازی که بتواند گروه ها و لایه های اجتماعی انقلابی را بطور کامل برای زدودن همه جانبۀ مناسبات استعماری و ریشه کن کردن آن بسیج نماید و آنرا در اشکال مناسب سازماندهی کند، امکان پذیر نیست.

    ” انقلاب اجتماعی و ملی عملیه ایست آگاهانه، هدفمند و متشکل. از این رو پیروزی جهاد کبیرملی ما، با ستمگیری مترقی و انقلابی، مستلزم سازماندهی، ایجاد و پشتیبانی از سازمان پیشتازی است که تمام نیروهای مجاهد ملی را در تمام ابعاد مبارزاتی آگاهانه و جانبازانه تنظیم و رهبری نماید. بدون چنین سازمانی آرمان ملی انقلابی مردم افغانستان — به گواهی تاریخ – برآورده نخواهد شد.” (بعداً درین مورد به تفصیل بیشتری صحبت خواهیم کرد).

    حرکت افقی این مقاومت باید تمام نیروهای انقلابی؛ مترقی و دموکرات ملی را که به نجات میهن در نظر وعمل علاقمند اند در یک جبهۀ گستردۀ ملی گرد آورد، بدون اینکه پیش شرط های ایدئولوژیک، سیاسی و یا غیره را ملاک این وحدت قرار دهند.

    پیشنهاد جبهۀ آزادیبخش ملی در اولین اعلامیۀ (ساما) در واقع تمثیل کنندۀ این خواست برحق مردم ما و پیشنهاد(ساما) بود که در سال ۵۸/۷۹ به تحقق پیوست و تا اکنون نیز سازمان ما در چارچوب آن با دیگر نیروهای همسوی و هم فکر به مبارزۀ خود برای تحقق اهداف مشترک آزادی ملی ودموکراسی و عدالت اجتماعی مشغول است.

   این مقاومت بایستی شدیداً متکی بخود و متکی به مردم خود باشد. اتکاء به مردم به مفهوم دفاع از منافع بلا فصل و درازمدت آنها، راه یابی سیاسی برای مشکلات آنها و حل معضلات روزمرۀ آنها در خلال جنگ و مقاومت است.

   چنانچه اتکاء بخود، طرد هرگونه وابستگی است چه بصورت صریح، یا ضمنی، واضح یا پنهان، خواسته یا نخواسته. بدین مناسبت سازمان ما افتخار دارد که تحت رهنمائی های داهیانۀ مجید شهید “خط مشی مستقل ملی و انقلابی” را اساس روابط و مناسبات بین المللی خود قرار داده که از آنوقت تاکنون سخت به آن وفادار است.

   سازمان ما بصراحت اعلام کرده است که: “چه جبونانه و خائنانه است نوحۀ جغد آسای آنانیکه به امواج خروشان قهر مردم و سمت گیری درست و نهائی آن باور ندارند و راه رستگاری و نجات را نه با مردم، بلکه با یک دشمن علیه دشمن دیگر سراغ می نمایند. و یا از بین دو دشمن گوشه گیری و انزوای بیدرد سر را پیش میگیرند. توگوئی مجید شهید و سازمانش سالها بعد از آنروز- امروز- را میدیدند! این مقاومت باید در پهلوی مردم به مبارزه بپردازد و در مبارزۀ رویاروی با دشمن قرار گرفته تمام مظاهر فرار طلبی را در نظر و عمل محکوم نماید.

    سازمان ما تاکید ورزیده است که رهبری “خارج کشوری” و حرکت از”محیط به مرکز” بنابر تجربۀ تاریخ در تمام جنبش های ضد استعماری به شکست انجامیده است و در افغانستان نیز علی الرغم پشتوانۀ مادی – تسلیحاتی بی حد و حصر و همبستگی وسیع بین المللی این گونه حرکت نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت. شکست “مقاومت محیط به مرکز” به هیج وجه به معنی شکست مقاومت مردم نیست و در هیج کشوری اینچنین نبوده است. هم هویت شدن و یا هم هویت کردن این دو مقوله شعبده بازی خطرناکی است که بازیکنان احمق آنرا در پرتگاه نفرین تاریخ می اندازد.

    مبارزۀ رویاروی با دشمن، زندگی در میان مردم، درک رنج ها وسیه روزیهای آنها، فهم کمبودها و کشیدن رهنمودهای لازم از اوضاع مشخص مسئاله ای تبلیغاتی نیست، بلکه مسئاله ایست که علی الرغم اینکه به یک عامل مکانی تعلق میگیرد، تاثیرات ژرفی را برروی مجموع میکانیزم جنبش میگذارد. سازمان تولد یافته و رشد کرده در خارج کشور باید ضرورت ها و الزامات کشور میزبان را در سیاست های خود مراعات نماید و چه بسا که به صورت ابزار منفعلی در دست آنها قرار گیرد و خود را از منافع والای ملی خود مبرا سازد، چه این جدائی با مقوله های انقلابی نما باشد و یا به پوشش های متبرک تبرئه گردد، به هر حال جنبش را از حالت ملی آن دور میسازد و مایۀ ضد استعماری بیگانۀ آنرا تضعیف مینماید.

   این مقاومت باید از منافع تاریخی و انقلابی مردم دفاع نماید. یعنی اینکه مبارزۀ ضد استعماری باید به آنچنان دگرگونی های ژرف اجتماعی – سیاسی و فرهنگی برسد تا انسان بینوای افغان بتواند ضمن واژگونی جهان استعماری به ارتقاء شخصیت و آگاهی خود برای کسب آزادی واقعی و بنیادی بپردازد.

  آزادی ملی که اکنون هدف عمدۀ مقاومت مردم در برابر توسعه جوئی روس است، اگر با آزادی اجتماعی و فرهنگی انسان مقاومت کتتده توام نگردد، در آنصورت خطر اینکه در جهان پر از پیچیدگی های کنونی به عنوان ابزار منفعلی مورد سوء استفاده قرار گیرد، بیش از حد زیاد است.

   نخستین اعلامیۀ (ساما) میگوید: ” تجارب سراسر جامعۀ بشری و منجمله نبردهای ضد امپریالیستی پارینۀ خلق ما به بهای خون هزاران فرزند پاکباز این سرزمین مؤید این حقیقت است که آزادی ملی بدون دموکراسی واقعی، عدالت اجتماعی و گرایش مترقی جز اسارت نوین و ضیاع خونهای ریخته شده پی آمدی نداشته و نخواهد داشت.”(اعلامیه ساما)

۲– تجارب حاصله از مقاومت شش سال اخیر:

   مقاومت ملی ما اکنون وارد هفتمین سال خود شده است. کوهی از تجارب، دستاوردها و کاستی ها بر دوش آن سنگینی میکند. شگفت انگیز ترین عامل درین مقاومت، استواری سرسختانۀ توده های ملیونی مردم است، که علی الرغم تمام کاستی ها و کمبودها هنوز هم با ظرفیت عظیم خود به مقاومت و مبارزه مشغول اند و کوچکترین فتوری در ارادۀ رزمجویانۀ آنها دیده نمیشود. بررسی همه جانبۀ این تجربه اکنون برای ما مقدور نیست، ما فقط میخواهیم نکاتی چند را درینجا عنوان کنیم تا بعنوان فتح بابی بتوانیم ما و یا دیگران به جمعبندی جوانب دیگر آن بپردازیم.

الف:- جنگ دراز مدت مردم:

    مفهوم جنگ دراز مدت تا کنون در میان بسیاری از مردم و حتی کسانیکه درگیر مبارزۀ مسلحانه اند، بطور میکانیکی فقط با فکتور زمان اندازه گیری میشود، در حالیکه این مفهوم عمیقتر از آن است. جنگ دراز مدت برعلاوۀ فاکتور زمانی، سلسله ضرورت ها و تغییرات لزومی را نیز با خود دارد.

    اولاً در جنگ دراز مدت یک بسیج عمومی و دائمی ضرور است، یک حرکت انفجاری ضد استعماری توده ای که شاید سالها طول بکشد، نمیتواند یک جنگ دراز مدت را تمثیل کند. برای بسیج عمومی باید آنچنان پشتوانۀ فکری، سیاسی را ایجاد کرد تا مردم بر پایۀ آن بتوانند سالهای سال در مقابل استعمار گر و مزدوران آن به ایستند. ما در جنگ خود شاهد کمبود این گونه بسیج هستیم. نیروهای بنیادگرا همواره بر احساسات مذهبی مردم در این بسیج تکیه میکنند که در مراحل اول جنگ ضروری، و به طور عالی توانست مردم را در مقابل استعمارگر و مزدوران آن بسیج نماید. ولی اکنون بعد از گذشت شش سال علائمی نشان داده میشود که تنها برین عامل بسنده کردن- در صورتیکه مزدوران استعمار مزورانه خود را حافظ ارزشهای مذهبی مقدس مردم ما نشان میدهند- میتواند خلائی در بسیج عمومی ایجاد نماید. فقط یک عامل سیاسی روشن که حیثیت محرک دایم التجددی را داشته باشد و آن چیزی باشد که استعمارگر و مزدورانش آنرا بر آورده نتوانسته و هم بتوانند خود را با آن همنوا نشان دهند و آن عامل آزادی است که توسط استعمارگر سلب شده است، آزادی وطن اسیر و آزادی هموطن بپاخاسته.

    جنگ دراز مدت نظم اقتصادی – اجتماعی  و مناسبات حاکم بر جامعۀ قبل از جنگ را فرو میریزد و نظمی دیگر برپا میسازد که یا بصورت خودبخودی بر ویرانه های جنگ بروز مینماید و یا بصورت آگاهانه تنظیم میشود. هر قدر این نظم نو بطورآگاهانه و توسط نیروهای انقلابی به وجود آید، تطبیق گردد و در میان مردم جای خود را باز نماید، تاهمان حد از تعقیدات جانبی آن در میان مردم – که هر تغییر جدیدی به وجود میآورد- کاسته میگردد و مجال سوء استفادۀ دشمن از ورای آن ناممکن خواهد بود. و هر قدر این مسئله بر پایۀ حرکت خودبخودی جامعه استوار باشد، تا همان اندازه میتواند موجب تعقیدات متعدد در مناسبات میان مردم گردد.  به طور مثال مسئلۀ ملکیت را در نظر بگیریم: تعداد زیادی از مردم ما ملکیت های خورد و بزرگ خود را در افغانستان گذاشته و خود مهاجرت کرده اند و یا اینکه هنوزهم در مناطق شبه آزاد خود زندگی میکنند. ولی آیا مناسبات ملکیت در کشور ما مانند قبل از جنگ است؟ قطعاً نه ! این مناسبات بطور ریشه ای و یا جزئی تغییر خورده است و لیکن جنبش مقاومت هر بخش برای خود راه حلی برای آن دارد. هر سازمان طبق رهنمودهای عمومی خود کار میکنند و یا هر قومندان جنگ در منطقه خود “پخپل سر” و مطابق میل خود عمل میکند. این نوع هرج و مرج در مناسبات میان مالکان و حافظان نظم و مناسبات اجتماعی در مناطق – قومندانان  جنگ مقاومت- پایۀ استفاده جوئی های دشمن است.

    جنگ دراز مدت ما عدۀ زیادی از اهالی روستا را به شهرهای بزرگ کشانده است. عوامل آن متعدد است – که اکنون مورد بحث ما نیست- ولی نوعی فراگرد شهروندی شدن(Urbanisation) بطور سریعی در حال شکل گیری است که تغییرات اجتماعی مستلزم آن یقیناً در دراز مدت بر روی جنبش خود را تحمیل خواهد کرد. به وجود آمدن یک قشر خورده پای جدید در شهرها، کارگری شدن جامعه بطور سریع، به وجود آمدن قشر لومپن (Lumpen)که برای ادامه زندگی به هر چیزی دست میزنند – ولی در شرایط کنونی یا در خاد کار میکنند یا عسکر میشوند و در هر صورت فقط از طریق شکار مجاهد به زندگی خود ادامه میدهند.

   جنگ دراز مدت بنیان خانواده ها را فرو میریزد. پدر یا کشته شده یا زندانی است و یا در جبهه میجنگد. خانواده ها یا مهاجرت کرده که زندگی اش در مهاجرت با دگرگونی های ژرفی روبرو میشود و اگرهم در افغانستان باشد، تمام بار زندگی بروی زنان و یا اطفال کوچک می افتد. خانوادۀ سنتی افغانی را جنگ بکلی از بین برده است، بدون اینکه کسی متوجه آن باشد. این خانوادۀ جدید طبق برنامه به وجود نیامده است، بلکه خود جنگ و انارشیسم مستولی بر اوضاع آنرا به وجود آورده است. جنگ دراز مدت بنیان سنتی فرهنگی جامعۀ ما را ازهم فرو پاشانده است و بجای آن یک فرهنگ استعماری در مقابله با فرهنگ رزمی و جهادی – ( فرهنگ مقاومت بطور کلی)- در حال رویاروئی است. فعل و انفعالات این فرهنگ بر پایۀ یک فرهنگ سنتی میتواند ترکیب آتیۀ فرهنگی را در دورنما نشان دهد. ولی درین ساحه نیز کار چندان با برنامه توام نیست و ما در مقابل تهاجم همه جانبه و با برنامۀ استعماری توشه و زادی – برای کار خود نداریم و برنامۀ درستی برای آن در دست نیست، بنیادگرایان مدتی خواستند در مقابله با استعمار خود را وارث فرهنگی واقعی جا بزنند، ولی شکست مفتضح آنها در جامعه اکنون دیگر از چشم هر بینندۀ پوشیده نیست و مسئله با همان ضرورت شدید پیش روی همه قرار دارد.

    ما اکنون در نظر نداریم این مسئله را بطور مفصل بررسی نمائیم، شاید بتوانیم در فرصت های بعدی روی آن بیشتر مکث کنیم. ولی آنچه مهم است این است که در جنبش مقاومت ما در مورد جنگ دو نظر انحرافی وجود داشت و دارد که گاهی یکی و گاهی دیگری سد راه فهم واقعی این پدیده میشود:

    در اوایل جنگ گرایشی جالب در میان سازمانها و احزاب، به ویژه سازمان های خارج نشین، فکر “پیروزی سریع” بود. آنها همواره به افراد خود و به مردم وعده میدادند که پیروزی در قاب قوسین و یا در نزدیکتر از آن است. در ماه عید کابل را فتح میکنیم و در فلان ماه دشمن را سرنگون میسازیم. این وعده های سرخرمن – که هیچگاه متحقق نگردید- و حتی نیز نمیتوانست متحقق شود، بعد از شکست شش سال اکنون به نوعی “نا امیدی از پیروزی” خود را متجلی میسازد. مضمون این نا امیدی اینست که مردم خسته شده اند. مردم میخواهند به هر قیمتی که است این جنگ خاتمه یابد، مردم دیگر حاضر نیستند بجنگند، در حالیکه این نه مردم، بلکه خود این آقایان و ذهن وسواسی آنهاست که خسته شده و به هر قیمتی !! که است میخواهند این جنگ را خاتمه دهند، اینها حاضر نیستند دیگر با استعمارگر بجنگند و ضعف و ناتوانی خود را باید به حساب مردم قهرمان بگذارند که در جنگ کنونی با ظرفیت شگفت انگیز خود تمام موازین علمی- سیاسی را غنائی تازه بخشیده است.

    واقعیت اینست که جنگ کنونی به علت اینکه یک معادلۀ متضاد و نامتعادل را میسازد بر خلاف خواست مردم ما و با خواست استعمارگر جنگی است طولانی: جنگ چنانکه “کلاوزویتس” ستراتیژی دان اطریشی نوشت، عبارت است از کوشش برای درهم شکستن ارادۀ طرف مقابل. ارادۀ استعمارگر برین رفته است که کشور ما را منقاد و اسیر خود سازد و اکنون که طشت رسوائیش بر زمین خورده است، افسانۀ شکست ناپذیری اش در مقابل انسان سراپا برهنه و حرمان کشیدۀ افغانی به زبونی و بیچاره گی رسیده است، باید ارادۀ خود را تحمیل نماید و مردم ما را منقاد و اسیر خود سازد و در این رسوائی تا آنجا پیش رفته است که اکنون بطور صریح خواب الحاق کشورما را در امپراطوری کرۀ ارضی خود می بیند. در حالیکه ارادۀ مردم قهرمان افغانستان که بیداری شورانگیز ملل در بند و اسیر و پویۀ حماسی اواخر قرن بیست را میسازد، براین رفته است که استعمارگر گستاخ و لجام گسیختۀ روسی را در کوهپایه های غرور آفرین افغانستان باید شکست بدهد.

     اگر بخواهیم از اصطلاحات مورخ “توین بی” استفاده نمائیم، از خلال تهاجم “…..” و “مقاومت”…..” دو طرف مبارزه در واقع جنگ دو تمدن نمایان است که یکی سرنوشت دیگری را تعیین میکند. تمدن کهن و میرندۀ استعمار، کشورگشائی، توسعه جوئی و عظمت طلبی. تمدن نو بنیاد وزایندۀ مقاومت، آزادیخواهی و روابط متعادل و مستقلانه میان ملل و کشورها. پیروزی یکی دیگری را حتماً نابود میسازد و بر تمام توازنات منطقه و بین المللی تاثیر می اندازد.

    یا اینکه استعمار روس از افغانستان شکست خورده برمیگردد و این سرآغاز شکست سوسیال امپریالیسم قاره ای را در آسیا و آفریقا و شکست امپریالیسم آمریکا را در جنوب خاوری آسیا کامل میسازد و حلقۀ ناکامل شکست استعماری با این شکست کامل میگردد و استعمار کهن – و چه بسا نوین – به طور تاریخی شکست میخورد و ملتها و خلقهای دست و دهان بسته دهنۀ آتشفشان مبارزات خود را باز میکنند تا این پدیدۀ غیر انسانی و نفرت انگیز بشری را برای همیشه درخود به بلعند. و یا اینکه….  با شکست مقاومت افغانستان، ارتجاع، استعمار، توسعه جوئی دوباره رایج میشود و مدتها لازم است که بشریت مترقی بار دیگر به دوران مد انقلاب خود برگردد.

    در خلال این رابطۀ نا متعادل است که موقعیت وعظمت مقاومت کنونی افغانستان باید درک گردد. طرح همه جانبۀ این مسئله از حوصلۀ این مقال بیرون است و باید جای دیگری مورد بحث قرار گیرد.

    و با این درک است که شکست یکی از این دو اراده که یکی پشتوانۀ مادی شگفت انگیز دارد و دیگری پشتوانۀ معنوی غیر قابل تصور، در مدت کمی نمیتواند انجام پذیرد. باید یکی در دیگری نفوذ کند و یا عوامل موثر بر یکدیگر را درخدمت خود قرار دهد تا به شکست ارادۀ طرف مقابل موفق گردد. و این خواه ناخواه مدت زمان زیادی را در   بر میگیرد. امپریالیسم روس این واقعیت را به خوبی درک میکند و به همین علت نیز در حل نظامی- صرف- مقاومت چندان عجله نشان نمیدهد. چون میخواهد این ارادۀ رزمجویانه را فاسد گرداند، سست سازد و مطیع و بالاخره آنرا بشکند وشکست دهد.

   ب: در مورد نقش سازمان پیشتاز:

    مفهوم سازمان پیشتاز اینست که کتله های پیشرو انسانی بر پایۀ داده های علمی بشر برای تحقق راه حل ریشه ای برای آزادی واقعی جامعه و انسان در یک نهاد متناسب انقلابی متشکل و ظرفیت و افکار خود را در عمل فعال و خلاق اجتماعی در بوتۀ آزمایش بگذارد.

    از این رو سازمان پیشتاز میتواند استعمار را در یک تهاجم تاریخی متقابل به عقب نشینی وا دارد، توطئه های آنرا افشاء سازد و نقاط ضعف آنرا مورد حمله قرار دهد. استعمار مانند دیگر پدیده های میرا و تاریخزده خود را در ورای افسانه ها می پوشاند تا دیگران را مشغول افسانه های خود سازد و ماهیت اصلی – نقاط ضعف و قوت  خود را از مردم جهان و حریفان خود مستور نگهدارد. سازمان پیشتاز با اسلحۀ علم این نقاب تزویر را میدرد و بدن فرتوت استعمار را برهنه در مقابل یورش با عظمت توده های ملیونی قرار میدهد. استعمار بر پایه های رنگارنگ برای خود زائده ای دست و پا میکند و سازمان پیشتاز مشاطه گری آنرا با سیل قیام همگانی میشوید و چهرۀ کریه آنها را به جهانیان معرفی میکند. استعمار خود را در ورای ابزار قتاله وعظمت مادی خود میپوشاند و سازمان پیشتاز او را در موقعیت واژگون بختی تاریخی اش مینشاند و بدینصورت شکست و نابودی حتمی او را درین موقعیت می نمایاند. بدین سان است که سازمان پیشتاز افتخار کینه توزی و خشم عمیق استعمار را کمائی میکند.

    همچنان به همین علت است که نیروی انقلابی و سازمان پیشتاز آن نه تنها خار چشم استعمار روس است، بلکه ارتجاع هار و برآشفته نیز به آنها بیش از استعمار کینه میورزد.

   استعمارگر روس همزبان با ارتجاع مزدورکه در تبلیغات خود از”بن بست استراتژیک” گرایش مترقی در کشور ما صحبت میکند و از مزدوری!! نیروهای مترقی به چین و آمریکا و…. رجز خوانی می نماید، در عمل بیش از نصف بودجه های جهنمی جاسوسی و اطلاعاتی خود را بر ضد این نیروها بکار میبرند. چه آنها به خوبی میدانند که استعمار و ارتجاع هر دو بالاخره در آبشخور واحدی میچرند واز نگاه تاریخی یار و دستیار همدیگرند. اختلافات مرحله ای بخش معینی از ارتجاع با بخش معینی از استعمار جهانی نمیتواند ریشه های عمیق و به هم پیوستۀ منافع متقابل آنها را از بین ببرد و آنها بالاخره به یک حکومت ائتلافی میرسند با هم آشتی میکنند و راه حل معقولی !! هم اختراع مینمایند و تازه مردمیکه با امواج خیره کنندۀ مقاومت حماسی خود تاج خود پرستی توسعه جویانه را بر زمین زده اند، باید از دلسوزی و عطوفت سالوسانه آنها خوش هم باشند!!!

    ولی اختلافات میان انقلاب نجات بخش ملی و سازمان پیشتازش از یک طرف و استعمارگر از طرف دیگر با ماهیت آشتی ناپذیر خود نهایت تباه کنندۀ را برای استعمار- ارتجاع در بطن خود پرورش میدهد، چه بدون ریشه کن کردن نهایی شجرۀ خبیثۀ استعمار و استثمار این انقلاب نمیتواند به پبروزی نهائی و کامل خود برسد.

     تجربۀ شش سال جنگ مقاومت کنونی نیز نشان میدهد که هرگاه سازمان پیشتاز و انقلابی در مد انقلاب خود توانسته است توده های وسیع را به مبارزه بکشاند آنها را بسیج و سازماندهی نماید، استعمار در بدترین وضع خود قرار داشته است و هر وقتی این سازمان بنابر عواملی به شکست ها و افتیدنها مواجه شده و ساحه برای احزاب عقب گرا خالی مانده است، دوران تشتت ها و پراگندگی ها، یاس و دلزدگی و در یک کلمه جذر انقلاب به مشاهده رسیده است.

   در شرایط ویژۀ کشور ما که نیروهای انقلابی و سازمان پیشتاز آن از چندین جهت مورد تهاجم قرار گرفته است، هم استعمار روس و هم ارتجاع هار و برآشفته هم در داخل، و هم در ورای مرزهای افغانستان و هم در سطح بین المللی در پی نابودی و ریشه کن کردن این تناور درخت تاریخ اند. ما می بینیم که انقلاب آزادیبخش ما روز تا روز به بیگانگی از خود به مشکلات و بن بست های متعددی رسیده است. ارتجاع و پشتیبانان بین المللی آن از اظهار این حقیقت ترس ندارند که بن بست موجود در جنبش مقاومت ناشی از آن خلاء تضعیفیی است که آنها میخواهند با طرد و نفی نیروهای انقلابی و سازمان پیشتاز آن از دامن جنبش آنرا به وجود آورند و این تلاش خمیرمایۀ تمام شکست ها و بن بستهای دیگر آنها است. آنها فکر میکنند که با نابودی فلان یا بهمان جبهۀ جنگی نیروی انقلابی میتوانند گرایش مترقی را از جامعه بزدایند، و یا فکر میکنند در صورتیکه از لحاظ مادی تخنیکی، و یا سیاسی – اداری ساحۀ را بر انقلابیون تنگ سازیم، در آنصورت میتوانیم راه را برای ارتجاع باز کنیم.

    یک روند تاریخی زایا و پر از تپش و تحرک را نه میتوان با اسلحه نابود کرد و نه هم با محاصره و سرکوب به شیوه های مختلف. این گرایش از عینیت این جامعه برخاسته و تا رسیدن به آرزوهای بزرگ این ملت وجود خواهد داشت.

    سازمان ما به عنوان اساسی ترین جزء یک حرکت پیشتاز در جامعه در خلال شش سال با اشتراک فعال در مبارزۀ مسلحانۀ ضد استعماری و با گشودن جبهات متعدد مبارزاتی توانسته است ظرفیت و توانائی خود را در حل پرابلمهای بزرگ جنگ ملی در شرایط نهایتاً بغرنج و دشوار به اثبات برساند.

    جنبش مقاومت کنونی ما – به صراحت باید گفت – از کمبودها و کاستی های فراوانی رنج میبرد. جنبش اکنون فقط در بُعد نظامی به پیش می رود. جنبش پراگنده است، دارای خصلت عملی است، جانب اجتماعی جنبش عمدتاً به فراموشی سپرده میشود که تا فقرنامۀ تاریخی ارتجاع آشکار نشود، جنبش از تضادهای درونی خود رنج میبرد و روز تا روز شکافهای عمیقتری برمیدارد. جنبش مورد سوء استفاده های گوناگون ملی و بین المللی قرار میگیرد و…

    علت العلل  تمام این دردها و کمبودها در واقع محدودیت تاثیر نیروهای انقلابی و سازمان  پیشتاز آن است که بیرحمانه از چند طرف مورد سرکوب و محاصره است. در زدن و زدودن نیروهای انقلابی و سازمان پیشتازش، استعمار با ارتجاع – ملی و بین المللی – به باور آشکاری همدستی دارد. ولی علیرغم تمام این تلاش ها، تکامل گرایش مترقی در مجموع جامعه و در میان بخشهای پیشرفته و پیشرو آن در میان انبوه متراکم ظلمت کنونی قابل مشاهده است و روز تا روز ضرورت راهگشائی یک جریان روشنگر در جنگ که بتواند معضلات و پرابلمهای جنبش را از ورای امواج تخیلات فریبنده بر زمینۀ واقعیت بنشاند و یکایک آنرا حل کند، بیشتر میگردد. درک این ضرورت و راه یابی  برای این ضرورت در رگ و پی واقعیت فاسد کنونی و غیر قابل پذیرش است که انگیزۀ  اصلی تحرک نیروهای انقلابی و سازمان پیشتاز آن را می رساند.

ج :- جبهۀ متحد ملی:

   مسئله وحدت در جنگ مقاومت ضد استعماری یکی از اساست نیروهای انقلابی و سازمان پیشتاز آن است. برخورد نسبت به مسئلۀ وحدت ملی از دیدگاهای مختلف، مواضع متفاوت و متضاد راه حل های متباینی را بهمراه دارد. تجربه تمام کشور های که یک جنگ ضد استعماری – پیروزمند- را پشت سر گذاشته اند، نشان میدهد که حرکت و فعالیت ضد استعماری در آغاز با ناهمگونی، تعددگرائی و تشتت و تا حدودی زیادی با انارشیسم توام بوده است. این حالت تعدد و ناهمگونی اساساً از تعدد و ناهمگونی در بافت اجتماعی– اقتصادی و یا به عبارت دقیق تر از تکامل ناموزون اجتماعی ناشی میگردد که بازتاب خود را در سازماندهی سیاسی جامعه نیز نشان میدهد.

    علاوتاً در جنگ ضد استعماری که نیروهای متعدد سیاسی به یکبارگی و یا به تناوب داخل مسئلۀ مبارزاتی میشوندو بنابر پایه های متفاوت و احیاناً متضاد اجتماعی و انگیزه های مختلف ناگزیر خود را در سازماندهی سیاسی متناسب به اهداف خود نیز متشکل میگردانند. بناءً ، اختلاف موجود در جنگ  مقاومت افغانستان که دارای پایه ای تاریخی و سیاسی است، نمایانگر درجۀ رشد و تکامل این جنگ در سیاق اجتماعی – تاریخی آنست که از یک جانب نادیده گرفتن این عوامل و طفره رفتن از آن و طرح نیات خیر خواهانه وحدت بدون در نظر داشت این حقیقت علمی ما را به کجراهه های غیرعلمی وغیر انقلابی خواهد کشانید. و ازجانب دیگر این واقعیت به هیچوجه جزئی از سرنوشت مردم  ما نبوده و قابل اصلاح و تجاوز و جاگزین کردن  واقعیتی جدید بجای آن است که از دست دادن چنین دورنمائی و خزیدن در کنج عافیت و لالا خود را نگهدار، تشتت کنونی را تبرئه کرده و حقانیت ابدی آنرا صحه میگذارد و به اینصورت ما در مقابل واقعیت فاسد کنونی به سجده افتیده ایم و در تغییر آن هیچگونه نقشی نداشته ایم.

   سازمان ما بنا بر سرشت و سرنوشت خود در اولین اعلامیه خود از تمام نیروهای ملی – وطندوست خواستار وحدت عمل در چارچوب یک برنامۀ روشن سیاسی گردید که نتیجۀ آن طرح اعلامیه جبهه متحد ملی افغانستان در سرطان ۱۳۵۸ ش بود.

    سازمان ما با جبهه متحد ملی عقیده دارد که مضمون این وحدت در آزادی کشور از ساحۀ نفوذ مستقیم ویا غیر مستقیم، علنی ویا مخفی، کلی ویا جزئی امپریالیست ها و ابر قدرتها باید تامین گردد و در شرایط کنونی که امپریالیسم شرارت پیشۀ روس کشور ما را به آزمونگاه سلاحهای قتالی مختلف النوع خود مبدل ساخته و بزرگترین تراژدی بعد از جنگ عمومی دوم در یک کشور مستعمره را بوجود آورده که نتیجۀ بسیار روشن آن مهاجرت یک سوم تمام نفوس کشور با قتل عام صدها هزار تن وطندوست و آزادایخواه، زندانی کردن و آدم ربائی بیش از صد هزار دیگر و نابودی تقریبا کامل شهرها و روستاهای ماست. باید تمام کوشش ما برای شکست و برون راندن این امپریالیسم جنایت پیشه و سرنگونی کامل رژیم دست نشاندۀ آن در کشور محبوب ما باشد. اکنون محور اصلی عمده و اساسی فعالیت تمام خلق کشور، مبارزه برای آزادی ملی از چنگال امپریالیسم روس است. هرگونه انحراف از این اصل روشن واقعی و خدشه ناپذیر- خواسته و یا نا خواسته، آگاهانه و یا غیرآگاهانه در خدمت استعمار روس قرار گرفتنی است.

    تجربۀ شش سال جنگ نشان میدهد که پیش شرط های ایدئولوژیک مطروحه از جانب عده ای عناصر انحصارگر و غیر مسؤول وحدت تمام جنبش را دقیقا بطرف شکست، یا بن بست میبرد و نفع آن منحصراً به دامن روس استعمارگر می افتد و هیچ بخشی از جنبش مقاومت نتواسته است و نمیتواند از آن طرفی بندد. پافشاری روی این گونه طرح خواه از یک دید عقب مانده و تاریخزده نشئت کند و یا توطئه گرایانه باشد، نتیجۀ آن جزء دولا کردن کمر مقاومت ملی چیزی دیگری نخواهد بود.

    از جانب دیگر ” قافیه بافان” جنبش ما نیز از برج عاج تخیلات افیونی خود که گهی به چپ می تازند و گاهی به راست، نمیتوانند دشمن اصلی را بدرستی نشانه گیری نمایند و بدنصورت نه تنها خود نمیتوانند بر بیگانگی خود با جنبش غلبه نمایند، بلکه با این سیاست اشتباه آمیز موجب اغتشاش فکری در میان عده ای از عناصر پاک و آزادیخواه میشوند و نیروهای جنبش را به هدر میدهند.

    بناءً، این نوع انحرافات و کمبودها به کار روشنگرانۀ جسورانه و هدفمند نیاز دارد تا بتوان یک مفهوم علمی و انقلابی وحدت ملی را که هم منافع تاریخی مردم را تامین نماید و هم موجب پیروزی مردم در جنگ آزادیخبش گردد، جانشین مفاهیم انحصارگرانه، عقب گرایانه و یا خودمرکزبینانه ساخت.

    ” تجازب گذشته با قاطعیت حکم میکند که در دوران امپریالیسم آزادی ملی – هرچند از شور انقلابی توده های کلیونی هم ملهم و بهره مند باشد، بدون آزادی اقتصادی وعادلانه ساختن حیات اجتماعی کشور نمی تواند پایه و تضمینی داشته باشد.” (اعلامیه جبهه متحد ملی افغانستان)

    بدینصورت مضمون این وحدت از آزادی ملی بجانب یک دموکراسی برای توده های ملیونی امتداد یافته و به عدالت اجتماعی به مفهوم انقلابی آن میرسد.”عدالت اجتماعی ایکه منافع ستمکش ترین طبقات جامعه، تساوی راستین و همه جانبه ملیتهای کشور و نیازهای تاریخی تکامل جامعه را در جهت ایجاد جامعه فارغ از بهره کشی و ستم طبقاتی و ملی پاسخ بگوید.” (همانجا)

    فراگرد شکل گیری وحدت ملی در جامعۀ شدیداً ناهمگون ما که در تب یک جنگ عادلانه و انقلابی میسوزد، میتواند هم بصورت ارتباط مستقیم کتله های انسانی به سازمان جبهه ای آن صورت گیرد، چیزیکه در تجارب برخی از کشور ها تحت نام جبهات آزادیبخش متبلور گردیده است. (جبهه آزادیبخش الجزایر، جبهه آزادیبخش آلبانی، جبهه آزادیبخش در کوریا وغیره) و هم میتواند از طریق سازمانهای سیاسی نمایندۀ گروهها و لایه های مختلف اجتماعی در یک رابطۀ دوگانه و دو درجه ای با سازمان جبهه ای آنها صورت پذیرد. تجربه هائیکه در برخی دیگر از کشورها تحت جبهه متحد ملی مسمی گردیده است و در کشور ما میتواند تلفیقی از هردو نوع ارتباط باشد.

    از جانب دیگر ایجاد و تکامل این وحدت نمیتواند – چناچه تجربه شش سال جنگ ما نشان میدهد – از طریق اعلان اعلامیه ها و دفتر های متعدد وغیره متحقق گردد و نمیتواند بنا بر الزامات و ضرورت های خارج مرزی به ویژه جلب کمک بین المللی با این وحدت تن دهد. این وحدت باید در داخل کشور از داخل سنگرهای جهاد ملی آغاز گردد و انعکاس خود را در اعلامیه ها ودفترها بیرون دهد. “اکنون ابتکار برداشتن پایگاه سیاسی– نظامی و تبلیغاتی مسؤول و رزمجو به پاسخ نیاز مبرم جنبش علی الرغم رجزخوانی های سبکسرانه دشمن بر عهده شهامت و احساس مسؤولیت رزمندگان داخل کشور است تا با برافراشتن درفش آزادی در میدان نبرد رویاروی عظمت تابناک جهاد ملی، غرورخدشه ناپذیر مردم را از اتهامات بی بنیاد تبعیت از قرارگاه های پناهدگان و تأثیر پذیری از تحریکات ارتجاعی تبرئه نماید.” ( همانجا)

   علاوه برآن، بوجود آوردن وحدت ملی بنابر شرایط و اوضاع مشخص حاکم بر کشور ما نمیتواند بطور یکبار و یا یک ضربۀ متحقق گردد. به مسئله وحدت باید به عنوان یک فراگرد تاریخی – سیاسی نظر کرد که از کوچک به بزرگ، از محدودیت به پهنا و از سطحی به ژرفا در حرکت است. نطفه این فراگرد را  امواج پیشتاز جنبش میسازد که با کشاندن نیروهای همسو و همگرای خود هم در سطح و هم در عمق آن را روز تا روز تکامل میدهد. کسانیکه در شرایط کنونی جبهه متحد ملی ناب و شسته و کامل را تقاضا دارند، یا از اوضاع و شرایط کشور کاملا بیگانه و قابل ترحم اند و یا توطئه گرانه میخواهند حرکت انقلابی نیروهای پیشتاز جامعه را که در شرایط شدیداً نا مساعد ملی و بین المللی راه را بطرف پیروزی و روشنائی میگشاید، تخطئه نمایند که در این صورت قابل نفرین اند.

  ولی مهمترین موضوع در مسئله وحدت ملی، هژمونی سیاسی این یا آن قطب اجتماعی است که در طی شش سال جنگ بطور کلی این مسئله بنفع یکی از اقطاب اجتماعی حل نشده است. علت بطول کشیدن این مسئله حیاتی در هر جنبش در واقع تضاد یک حالت واقعی با یک ظرفیت تاریخی است. نیروهائیکه اکنون دارای تمام شرایط باالنسبه خوب ملی و بین المللی اند، از لحاظ تاریخی ظرفیت های آنان به آخر رسیده و جنگ مقاومت کنونی برای آخرین بار ظرفیت آنها را به آزمون کشانده و آنها نیز سیمای عقبمانده و متحجر خود را بطور کامل نشان دادند. و همچنان به اثبات رساندند که آنها بهیج وجه قادر به حل مشکلات استعماری در جامعۀ ما نیستند. ولی نیروهائیکه دارای این ظرفیت تاریخی- اجتماعی اند، توانمندی شان بنابر شرایط ویژۀ جنگ مقاومت ما و بنابر اوضاع حاکم بر عقب گاه استراتژی جنبش بینهایت دشوار و نامساعد است. بناءً، رسیدن آنها به هژمونی انقلاب به کندی قریب به ایساتائی به پیش میرود و گهگاهی وسوسه های را برمی انگیزد که شاید این نیرو نتواند به موقعیت تاریخی لازم خود ارتقاء نماید که خود این وسوسه مایۀ یاس و سر در گمی عدۀ زیادی از رهروان طریقت انقلابی است.

د: در بارۀ تاکتیکهای مانوری دشمن و موقف نیروهای مختلف در قبال آن:

    امپریالیسم جنایت پیشۀ روس بر پایۀ عقبماندگی فرهنگی در جامعه، رشد ناموزون اقتصادی – اجتماعی و نتایج ناشی از آن، تشتت و پراگندگی جنبش مقاومت و مهمتر از همه، سیاستهای خانه خراب کن و غیرمسؤولانۀ عده ای که خود را در زیر سایۀ پیل بزرگ میدانند، توانسته است بر بدنه های معینی از جنبش بطور مستقیم یا غیر مستقیم تاثیرسوء خود را بگذارد و براین اساس به حرکات مانوری یعنی برای پراگنگی هرچه بیشتر بپردازد.

   ما درینجا در مورد تمام این حرکات نمیتوانیم صحبت نمائیم. بطور مشخص میخواهم در مورد مسئلۀ که از مدتی ذهن مردم ما و مردم جهان را بخود مشغول ساخته، صحبت کنیم و مقصود از حل سیاسی مسئله افغانستان است. تئوری رهنمای ما در تحلیل این قضیه و تمام قضایای دیگر واقعبینی انقلابی است که از یک جانب حقایق را باید در واقعیت ها جستجو کرد و از جانب دیگر واقعیت ها باید در جهت تامین منافع تاریخی و انقلابی مردم سمت داده شود.

    قبل از اینکه ما در بارۀ حل سیاسی صحبت نمائیم، باید بگوئیم که حل مسئلۀ افغانستان بطور عام دارای سه حالت خواهد بود.

۱-   استعمار روس میخواهد کشور ما را منقاد خود سازد. مظاهر این انقیاد در روابط و مناسبات آن در کشور ما بوجود آوردن یک رژیم دست نشانده – مانند رژیم های اروپای شرقی – ربط اقتصادی ما به متروپول کومیکون و انحلال هویت ملی – تاریخی مردم در خلال یک فراگرد روسی سازی جامعه است. این نوع اول حل مسئله است.

۲-    مردم افغانستان میخواهند به آزادی ملی واقعی خود برسند. مظاهر این آزادی اینست که دست استعمارگران و مداخله گران بخصوص امپریالیسم روس بطور واقعی از کشور ما کوتاه شود. مردم ما رژیم سیاسی- اقتصادی خود را مطابق میل و ارادۀ خود انتخاب نمایند، روابط بین المللی آن از هر نوع فشار و تهدید آزاد باشد. با دوست خود دوستی کنند و با دشمن خود دشمنی بورزند. این نوع دوم حل مسئله افغانستان است.

۳-    عده ای هستند که بنابر ” نیات حسنه و خیر خواهانه و یا غرایز رسیدن بقدرت سیاسی میخواهند نقاط ” التقا و سازش” میان این دو راه حل را جستجو و پیدا کنند. مظاهر این التقا را میتوان در نقاط ذیل خلاصه کرد. مردم افغانستان “آزادی” سیاسی خود را بدست می آورند، وعساکر روسی از افغانستان خارج میشوند و میتوانند رژیم سیاسی- اقتصادی خود را تعیین نمایند، ولی حق دست درازی بر دست نشاندگان روس را ندارند.آنها یا باید در راس دولت آیند و یا در ترکیب آن قرار بگیرند و جنایات آنها قابل محاسبه نیست. آزادی اقتصادی افغانستان نیز در حدودیست که “دست آوردهای انقلاب ثور!!” محفوظ بماند یعنی مناسبات وابستگی افغانستان با روس باید حفظ شود. بخصوص پروژه های روسی در مناطق معینی از کشور- در شمال یا در جنوب شرق– بنابر اهمیت اقتصادی یا سوق الجهشی آن باید دست نخورده باقی بماند. دولت افغانستان در روابط بین المللی آزاد خواهد بود، بشرط اینکه با دولت استعمارگر و جنایت پیشۀ روس دشمنی نکند. حدود این دشمنی و تعریف آن بنابر احتمال زیاد توسط خود روس تعیین میشود. بلی قصه گرگ و گوسفند معروف…

به همین علت است که این نوع ” نیات خیرخواهانه” نمیتواند بطور صریحی در بارۀ برنامه های خود صحبت نماید و خوش دارند همه چیز در کتمان روابط دپلوماتیک قرار داشته باشد، با امید اینکه افسانه قدرت بتواند از شدت تنفر مردم نسبت به آن بکاهد. و یا معجزه های رخ بدهد و چهره ببرک شیاد در نظر مردم ما سپید شود!! و بهمین علت است که این نوع راه حل با اشتراک فعال خود مردم بوجود نمیآید. باید “نخبگان”و”نمایندگان” مردم آنرا بکرسی بنشانند. این “نخبگان” و” نمایندگان” مردم هر قدر از مردم و فهم آنها دور باشند، بهتر و آزادانه تر میتوانند نقاط التقا و سازش خود را هدف گیری کند و به فیصله برسند.

    و بهمین علت است که این نوع راه حل محل تحرک مانوری امپریالیسم روس است و روس امپریالیستی روی انگیزه ها و اسباب عاجل و دراز مدت به حرکت در میان این راه حل مشغول است، بدون اینکه راه حل اساسی خود را فراموش کند.

   موقف نیروهای مختلف سیاسی در مورد راه حل سیاسی متفاوت است.عده ای از نیروها سر نوشت سیاسی خود را بطور کامل با این نوع حرکت پیوند دادند، عده ای دیگر نیز مسئله را از مسیر اصلی آن انحراف داده و آنرا در مسئله ایکه چه کسی این راه حل را عملی میکند، ظاهرخان پادشاه سابق و یا کسی دیگر منحصر ساختند و تمام هم توجه خود را متوجه نفی ورود ظاهرخان ساختند، بدون اینکه به آن مسئله که مسئله نقاط التقا و سازش است، توجه خود را مبذول داشته و مردم را در مورد آن آگاه ساخته و از انحرافات حتمی و یا احتمالی موجود در این راه حل توده ها را هشدار دهند. اکنون میتوانیم بگوئیم که راه سومی- راه سازش- بعنوان یک مسئله – سیاسی، روانی و تبلیغاتی- توسط روس امپریالیستی و عده ای از عناصر سازشکار داخل جنبش بطور منظم تبلیغ میشود و راه برای تطبیق آن آهسته اهسته هموار میگردد. موقف سازمان ما در قبال این قضیه از اول تا کنون روشن بوده است و آن اینکه ما قبل از اینکه به اشکال راه حل ها بپردازیم، مضمون آن برای ما تعیین کننده است.

   سازمان ما از اول تا کنون اعلام داشته است که : ” سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) سوگند یاد میکند که تا نابودی نهائی استعمار و ستم و بهره کشی  سلاح خود را بر زمین نه نهد.” ( اعلامیه سازمان)

   “فشار توانفرسای جهانی، چند پارچگی چاکران میهن فروش روس و در اساس مقاومت خروشندۀ مردم ممکن است روس غدار را به تعویض چاکر و یا نوعی سازش با حریفان وادارسازد، زیرا که سازش وعقب نشینی در شرایط کنونی، هیجان عالمگیر ضد روسی را فروکش میدهد و بنفع روس است. بهر حال، خواست مردم افغانستان تنها با خشکانیدن ریشه های پلید استعمار- چه “شرقی” و چه “غربی”- میتواند بر آورده شود.” (خروش رعد در پکتیا)

    تجربه شش سال جنگ مقاومت خود ما – همراه تجارب آزادیبخش دیگر کشور ما – همگی نشان دهنده اینست که استعمار فقط با قهر انقلابی توده های ملیونی جا را برای آزادی واقعی خالی میکند. در هیچ کجای دنیا استعمار با رضا ورقبت کشوری را ترک نکرده است و به اراده مردم آن سرزمین احترام نگذاشته است. جنگ مقاومت کنونی بر پایۀ اساس مبارزۀ مسلحانه توده  ای و ارتقای آن تا سطح یک جنبش آزادیبخش ملی خاص اصلی رسیدن به آرمان های بزرگ این ملت است که بخاطر آن – صدها هزار انسان گمنام این خاک در محراب آن به شهادت رسیده اند. رسیدن به یک نقطه “التقا” با استعمار روس برپایه منافع تاریخی و انقلابی مردم بمفهوم آزادی واقعی و عقب نشینی فوری و بدون قید و شرط عساکر اشغالگر و سپردن قدرت کشور ما بدست خود مردم آن بدون مداخله بیگانگان فقط با شکست کامل استعمار روس در افغانستان و سرنگونی کامل مزدوران آن مقدور است.

    تئوری جنگ مسلحانه طولانی مردم نیز فقط و فقط برپایه این هدف گیری میتواند حقانیت و واقعیت خود را بنمایاند. تحقق این هدف بزرگ فقط با وحدت رسیدن قاطبه ملت افغانستان زیر رهبری یک خط سیاسی روشن انقلابی میسر است. خط سیاسی که قاطبه ملت را با اختلافات موجود و متعدد آن بدور محور نجات وطن از قید استعمار متحد سازد، پیش شرطهای عوامفربانه ایدئولوژیک را کنار بگذارد و از خود مرکز بینی و انحصارگرائی احمقانه بپرهیزد. قادر باشد برای میهن برنامه دقیق، روشن و قابل تطبیق و عمل داشته باشد و بتواند تمام مردم را در عملی کردن آن بسیج، سازماندهی و متشکل سازد. و چنانچه این پیش شرط در شرایط کنونی میسر نیست، رفتن پای کوشش برای یافتن ” راه حل” و” نقطه التقا” با استعمار روس خواسته و یا نا خواسته به خیانت ملی منجر میشود.

۳- در باره اوضاع و واقعیت های بین المللی:  

    کودتای ننگین هفت ثور و فرجام نامیمون آن ، تجاوز مسلحانه امپریبلیسم روس بر استقلال و حق حاکمیت ملی کشور محبوب ما را به یک بارگی در گرداب متلاطم تضادهای بین المللی انداخت. تا آنجا که اکنون کشور ما به یکی از گره گاههای بین المللی و نقطه آتش زای انقلاب جهانی علیه امپریالیسم و استعمار مبدل گشته است. تمام کشور های جهان ، تمام قدرت های بین المللی ، خورد و بزرگ به این مسئله توجه دارند تا این یا آن حد سیاست های بین المللی خود را در ارتباط با آن عیار میسازند. اکنون گفته میتوانیم که هیچ مسئله در سطح جهانی با اهمیت تر و داغ تر از تجاوز امپریالیسم روس به کشور ما وجود ندارد. گرچه درجه شدت آن بنابر اوضاع و شرایط به کندی و تندی میگراید. ازین رو شناخت اوضاع جهان نتنها ما را کمک میکند تا مبارزه ضد استعماری خودرا در متن اوضاع مشخص و معلومی بدرستی به پیش بریم، بلکه مهمتر از آن      “ما اگراز اوضاع و جریانهای کشور و جهان شناخت صحیح و همه جانبه نداشته باشیم و دورنما را با دقت پیش بینی نکنیم، این خطر وجود دارد که ثمره قربانیها و جانبازیهای ما بازهم بدست دشمنان نقاب پوش ما بیفتند و فاجعه دردناکتر دامنگیر ما شود.”(خروش رعد در پکتیا) ، از این رو طرح این مسئله علاوه بر اهمیت تئوریک از ارزش عملی بلافصل مبارزاتی آینده نگر نیز برخوردار است.

    کودتای هفت ثور و اشغال نظامی کشور ما علاوه بر اینکه نیات رهزنانه امپریالیسم روس را برای مستعمره ساختن کشورما را برانگیخت، نیات هژمونی طلبانه و توسعه جویانه آنرا در ارتباط با حرکت پیشروی آن بطرف جنوب نیز نمایان کرد و نمیتوانست عکس العمل نیروهای مختلف جهانی را به زیان روس امپریالیستی و رژیم مزدور آن به وجود نیاورد.

    تکامل اوضاع بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم بوجود آوردن دو ابر قدرت را بر راس هرم جهانگشائی نشان میدهد. ابر قدرت امریکا، حریف روسیه، که مداخله روسیه در افغانستان فرصت طلائی ای برای وی بوجود آورده تا مداخلات روسیه را در ویتنام و جنوب شرق آسیا پاسخ بگوید و توازنات بین المللی را که در دهه هفتاد به نفع حرف روسی اش تغییر خورده بود دوباره مطابق میل خود بر گرداند. بعد از مداخله روس در افغانستان و پای بندی نظامی، سیاسی و اقتصادی او در کشور ما توانست تا حدودی به این مامول خود برسد و با تهاجمات متقابل در بسیاری از نقاط جهان حریف خود را به عقب نشینی وادارد.

   سیاست سازان آمریکائی که در تحلیلات و منطق بین المللی خود افغانستان را جزئی از مناطق نقوذ روس میدانند، بیشتر هم شان میخکوب کردن حریف روسی شان در کوهپایه های عظمت آفرین ماست تا بندانند با این درگیری چه در داخل اقمار شوروی و هم در سطح جهانی به ترتیب و تنظیم مجدد اوضاع به نفع خود بپردازند. ازینروست که آنها در قبال مسئلۀ افغانستان با یک “منطق کمی” به حرکت میپردازند. برای آنها مهم  اینست که چه نیروئی بهتر و بیشتر میتواند حریف امپریالسیتی او را در افغانستان میخکوب کند. نتایج جنگ افغانستان ، دورنمای مقاومت و سرنوشت مردم افغانستان در سیاست امریکا یا هیچ نقشی ندارد و یا نقشی بی اندازه ناچیز دارد. بناءً، مسئله افغانستان برای آنها نه بعنوان مسئله ایکه با سرنوشت یک ملت ارتباط دارد و باید به این ملت کمک شود، بلکه بیشتر در مخالفت با روسیه است.

   کمک های علنی و سری آنها به ” مقاومت افغانستان” وقتی به بخشهای عقبگرا، تاریخزده جامعه ما سرازیر میشود، علاوه بر ارتباط سرشت، سرنوشت این نیروها بهم ، در ساحۀ سیاست عملی بیشتر ازین منطق آب میخورد که توجه امریکا اساساً بخود جنگ افغانستان است نه به نتایج آن.

    کشورهای قاره اروپا از تشدید تخاصم بین المللی در منطقه جنوب آسیا بیم دارند و از آن میترسند که آتش این مخاصمت تا منا بع انرژی آنها برسد. اروپا که در حدود ۴۰-۶۰ درصد منابع انرژی خود را از خاور میانه و کشورهای خلیج تامین مینماید، در آنجا حضور بالفعل دارند و میتوانند و بایستی از موجودیت خود دفاع کنند به علت آنکه منطقه جنوب آسیا محل فعالیت آنها نیست و بیشتر درین مناطق دو ابر قدرت امریکا و روسیه در برابرهم مصاف دارند، از یک مداخله جدی در قضیه افغانستان خودداری میکنند. بهمین علت اروپا با یک سیاست دو پهلو در مورد افغانستان حرکت میکند. از یک جانب با کمک های بشر دوستانه ای سیاسی اخلاقی ترس خود را از پیشروی روسیه امپریالیستی بطرف جنوب ابراز میدارند و ازجانب دیگر هم بخاطر ترمز کردن تشدید مخاصمات بیشتر در پی راه حل های “سازشی- التقائی” حرکت مینمایند، تا اقلاً نگذارند برای مدت معینی این آتش بیشتر به طرف حنوب زبانه بکشد.

    بدینصورت اروپا در قضیۀ افغانستان نه خواست رویاروئی مستقیم با روسیه را دارد و نه هم ابزار و وسایل این مداخله در دست آنهاست و این محدودیت سیاسی – عملی است که اساس سیاست اروپا را در مورد مسئلۀ افغانستان میسازد.

    کشورهای غیر منسلک که اکثراً با این یا آن قدرت امپریالیستی جهان “منسلک” اند این کتلۀ گستردۀ بین المللی را نمیگذارند که در قضایای حاد جهان نقش ارزنده ای داشته باشند. نقش مزورانه که کوبا، سوریه و لیبی و کشورهای وابسته به روس که مزدوری و چاکری خود را اکثراً در لفافه های انقلابی نما میپوشانند، مجموعه “غیر منسلک” را به بی عملی برنامه گی در مورد این مسئله مهم جهانی کشیده است که اکثراً منافع ملت به پاخاسته ما را فدای منافع حقیر و کم نظرانه اقتصادی خود میسازند و بدتر از همه آنکه از خشم ارباب روس نیز ترس تنفر انگیزی دارند.

    مجموع کشور های اسلامی که بحق دولت مزدور ببرک را از جمع خود بیرون انداخته اند از دو جهت به محدودیت دچار اند. اولا سنگ اندازی های مزدوران روسی مانند یمن جنوبی سگ زنجیری سوسیال امپریالیسم در منطقه بحیره احمر، سوریه و لیبی که با اغواگری میخواهد از سهمگیری فعال کشورهای اسلامی در مورد مسئله افغانستان جلوگیری کرده و آنرا”بیطرف” سازند. ثانیا سیاست نادرست اکثر این کشورها که میخواهند گرایشات معینی از مقاومت را با پترو- دلار خود بر سریر کامرانی برسانند غافل ازینکه این سیاست تجربه شده در کشور ما رسوائی چون رژیم ببرک را بوجود آورده و دیگر کسی نباید جرئت کند که با زور پول و اسلحه کسی را بر مردم آزاده ما تحمیل نماید.

    دو کشور همسایه و برادر ما ایران و پاکستان قبل از همه باید از برخورد صمیمانه، برادرانه و بی شایبه ای مردمان دو کشور یاد کرد که با همبستگی عمیق خود رنج مردم ما هیچگاه فراموش نخواهند کرد که مردمان دو کشور، بخصوص مردم برادر ما پاکستان، در رنج و خوشی در تنگدستی و عشرت و مریضی وغیره واقعات روزمره هرکدام با برادران مهاجر خود انچنان برخورد کرده اند که با برادر خود. این همبستگی و کمک بی شایبه را مردمان ما هیچگاه فراموش نخواهند کرد.

    ولی در مورد سیاست های حاکم برین دو کشور باید گفت که جمهوری اسلامی آیت اله خمینی با دست اندازی های خود در مناطق مختلف افغانستان توسط سازمانهای مزدور خود و سپاه پاسداران خویش باعث نفاق و برادرکشی در میان مردمان ما شده است. این سیاست که زیر نام ” صدور انقلاب اسلامی” و ” اسلام مرز نمیشتاسد” انجام میشود به این جهت واقعا در خدمت سیاست روس است که از یک جانب مردم با احساس ضد بیگانه وقتی پاسداران بروی آنها آتش میگشایند بدامن روس می افتند- تجارب اخیر غرجستان- شاهد این مدعا است. از جانب دیگر بر اتهامات بی بنیاد تشبث و مداخله اجانب در کشور ما صحه میگذارد. روس جنایت پیشه در ورای آن میتواند لشکر کشی خود در افغانستان را تبرئه نماید.

    سیاست دولت پاکستان در سطح بین المللی مبین بر چهار نکته : بیرون شدن عساکر روسیه از افغانستان، احترام حق حاکمیت و موقعیت غیر منسلک کشور ما، دادن حق انتخاب رژیم اقتصادی – سیاسی برای خود مردم افغانستان و بازگشت شرافتمندانۀ مهاجران بوطن شان نمیتواند مورد تائید تمام نیروهای سیاسی افغان و مردمان شرافتمند جهان واقع نشود. ولی مناسبات دولت پاکستان با مقاومت افغانستان- چنانچه تجربه شش سال مقاومت- نشان میدهد که این سیاست یکجانبه، سطحی وغیر واقعبینانه است و ناشی از توازنات نیروهای موجود پاکستان است که نتنها منفعت مردم افغانستان، بلکه منافع دراز مدت مردم پاکستان نیز در آن مورد مخاطره قرار میگیرد.

    به رسمیت شناختن شش و یا هفت تنظیم مقاومت و تائید بدون چون و چرای گرایش معینی حتی از میان اینها اکنون بعد از شش سال آنچنان تعقیدات و عوارض جانبی را بوجود آورده است که خطر واژگونی مجموع سیاست های دولت پاکستان در چشم رس دیده میشود.

    پاکستان بعنوان عقبگاه استراتژیک مقاومت افغانستان دارای اهیمت تاریخی برای این مقاومت است و سیاست دولت پاکستان با سیاست دولت های که از مرزهای افغانستان بدوراند، نمیتواند مورد مقایسه قرار گیرد. چنانچه یک سیاست نادرست این دولت میتواند مجموع مقاومت را به شکست های جبران ناپذیر برساند. یک سیاست واقعبینانه و دوراندیشانه میتواند کمک بزرگی برای مقاومت مردم افغانستان باشد.

    بناءً، مقاومت کنونی ما در متن اوضاع و شرایط بغرنج ملی منطقه و بین المللی جریان دارد و یقیناً مجموعۀ عوامل باز دارنده و کمک کننده در جریانات بین المللی میتواند تأثیرات مثبت و منفی بر جنبش مقاومت ما داشته باشد. ما در آینده ها بطور مشخص تری درین مورد به صحبت خواهیم پرداخت.

    “حقیقت اینست که نبرد آزادیبخش  مردم بسیار گسترده تر ، سرشارتر و پرشکوه تر از تصاویر مسخ شده ایست که تا کنون ارائه شده است.” ( اعلامیه جبهه )

    کوشش ما درین بخش این بود تا خطوطی واقعی برای ترسیم سیمای مقاومت بکشیم و برای آن باید کوشش خود را تا مناسبات درون اجزای مقاومت و مناسبات آن با مردم امتداد میدادیم که باید خواننده را برای آینده ها وعده بدهیم.

۴-  کنفرانس سرتاسری (ساما) و اوضاع کنونی:

   سازمان ما بنابر ضربات متقاطع و پیهم استعمار و ارتجاع در ماه اسد سال ۱۳۶۰ ش که منجر به دستگیری عده ای از رهبران سازمان و شهادت عده ای از کادرهای ورزیدۀ ما گردید، موقتاً دچار فقدان توازن فکری، سیاسی و تشکیلاتی گردید که در چنین جو عدم توازن طبیعتاً امراض مختلفی در میان سازمان ما جا گرفت.

    کنفرانس سرتاسری پیروزمند ماه قوس سال ۱۳۶۲ ش سازمان ترازبندی علمی ای از تئوریها و عملکردهای پنج سالۀ سازمان ارائه داد، تجارب را جمعبندی نمود و انحرافات را نشانه گیری کرد و راه روشنی را پیش پای مبارزان سامائی قرار داد.

    مبارزۀ اصولی و قاطع سازمان ما در مقابله با گزارشات تسلیم طلبانه ملی که گوشه های از سازمان پر افتخار ما را میخواست آلوده بسازد و برخورد جدی نسبت به تمایلات غیر انقلابی انحلال طلبانه و گروه گرایانه سازمان ما را دوباره در موقعیت تاریخی و دفاع از اصولی ترین راه انقلاب کشور ما قرار داد. این ایستادگی به یقین نقطه عطفی در تاریخ سازمان ماست چه به هویت سیاسی ما و چگونگی پیاده کردن این هویت در شرایط مشخص کشور ما ارتباط میگیرد.

   کنفرانس برپایه تجارب حاصله از شش سال اشتراک فعال در مبارزۀ مسلحانۀ ملی و با اتکاء بر دیدگاههای اساسی خود در بارۀ قضایای انقلاب و مردم به جمعبندی هایی دست یازید که ما نکاتی چند از آن را بطور بسیار مختصر عنوان میکنیم:

الف: دشمن عمده و حل تناقضات ثانوی در انقلاب:

          کودتای منحوس ثور و لشکر کشی  روس بکشور عزیز ما تمام مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعۀ ما را تغییر داد. نیروهائیکه تا دیروز در پهلوی یکدیگر قرار داشتند، امروز در مقابل هم قرار دارند و آن نیروهائیکه تا دیروز در مقابل هم صف آرائی کرده بودند، امروز بصورت عینی همسوی و هم جهت در حرکت اند، اگرچه دشمنی تاریخی خود را نمیتوانند فراموش کنند.علت این تغیر هم اینست که اشغال نظامی کشور هستی و نیستی تمام گروها و لایه های اجتماعی را– باستثنای مشتی وطن فروش مزدور- مورد سوال قرار داده است و همگی باید قبل از همه چیز از هستی خود بعنوان کشور، ملت، تاریخ، فرهنگ و بالاخره آرمان پاسخ گفتن به این رویاروئی تاریخی و اجتماعی و چگونگی آنست که سرنوشت تمام نیروهای سیاسی و بالاخره تمام ملت درگرو آنست.

   تعیین دشمن عمده در انقلاب اکثراً کار مشکلی نیست، ولی پیاده کردن آن در عمل و ترسیم یک خط استراتژیک که بتواند دشمن عمده را ضربت بزند و تمام نیروهای دیگر را یا جمع کند و یا بیطرف بسازد تا ضربت و جهت کلی وعمده آنرا بسوی دشمن اصلی متوجه بسازد بعلت کمبود فهم، غرض و مرض های سیاسی – اجتماعی و یا توطئه های رنگارنگ دشمنان مختلف انقلاب پیچیده، مشکل و در شرایطی ناممکن میگردد.

    تعیین دشمن عمده فقط این نیست که باید تمام موارد نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مقاومت علیه دشمن عمده بکار بیفتد، بلکه قبل از آن و مهمتر از آن مستلزم حل صحیح تناقضات ثانوی در میان نیروهای است که علی الرغم تناقضات تاریخی- سیاسی  شان درین برهه از زمان  باید علیه دشمن یکجا و همسو به مبارزه بپردازند. چنانچه برای این کار باید آنچنان قاسم مشترک سیاسی مشخص و روشنی برای این نیروهای ناهمگون بدست دهد تا اختلافات میان آنها بنفع وحدت و ترقی حل گردد.

   در جنبش مقاومت ما نیز تعیین این دشمن عمده دارای هیچگونه ابهامی نیست. اگر چه انگیزه های این تشخیص و چگونگی پیروزی بر این دشمن هنوز هم در گرو تناقضات موجود در میان نیروهای مقاومت است، یعنی هر یکی با انگیزهای متفاومت و برای اهداف ناهمگون و متضاد از هم میخواهند همه موارد و منابع خود و دیگران را علیه روس اشغالگر ومزدورانش متمرکز نماید.  به علت همین انگیزه ها و اهداف متناقض است که بعضاً د ر تعیین مرزهای واقعبینانه از دشمن عاجز میمانند. دوستان بالفعل خود را در مبارزه ضد روسی تصفیه میکنند و درعوض در آغوش روس به بازیگری مشغول اند!!

   اکنون اختلاف میان نیروهای مقاومت “اختلاف تنظیمی” به آنچنان حدی رسیده است که کمتر می توانیم درسرزمین واقعیت از تضاد عمده با روس اشغالگر صحبت نمائیم، و شگاف میان نیروهای مقاومت روز تا روز بیشتر میگردد. و بدتر از همه اینکه گردانندگان این تفرقه و کشتار با وقاحت بی مانندی از وحدت مجاهدین صحبت میکنند. این سیاست دو رویانه  از ینجهت در خدمت روس اشغالگر است  که هم مردم ما و هم مردم جهان را اغفال میکند و در تاریکی این اغفال جنبش مقاومت ما سخترین ضربات را متحمل میشود.

   حل این تناقضات میان مردم ، چه آنهائیکه بطور تاریخی برای مردم ما از گذشته بارث رسیده است و چه آنهائیکه بعلت برنامه های سیاسی خود خواهانه و انحصارطلبانه بر مردم ما تحمیل شده است، یکی از بغرنجترین مسایل انقلاب ماست. و اکنون سرنوشت کل انقلاب به حل درست آن منوط گردیده است.

    سازمان ما با این مسئله خطیر و سرنوشت ساز با ابزار علمی و برپایه تعهد  به منافع کلی و درازمدت انقلاب برخورد نموده و باین نتیجه رسیده که اساسی ترین راه حل تناقضات میان مردم عبارت است از:

۱-   تشدید مبارزه همه جانبه علیه امپریالیسم روس به عنوان منشاء این فساد.

۲-   وحدت هرچه بیشتر میان نیروهای انقلابی و ملی بعنوان ظرفیتی که واقعاً قادر به وحدت دادن ملت بر پایه ای علمی و واقعبینانه است.

۳-   افشای همه جانبه آنهائیکه بعنوان نیروهای ذخیره روس میخواهند جنبش مقاومت را زیر نامهای مختلف به جانب تفرقه بکشانند.

بهرحال هرقدر مبارزه ضد استعماری ما به جلو برود و به هر اندازه ایکه این مبارزه گسترش یابد، بهمان اندازه اشکال تازه ای از تناقضات درون مقاومت سربالا میکند. و امپریالیسم روس نیز میخواهد از آن برای اهداف اهریمنانه خود استفاده نماید. در حالیکه در جانب مقاومت حل این مسائل بعنوان شرطی برای وحدت، پیروزی و شکست امپریالیسم روس جای خود را باز میکند.

   بغرنجی روز افزون اوضاع هر چند عده زیادی از نیروهای را که آمادگی لازم را برای حل اینگونه قضایا ندارند، و در نتیجه بقاء آنها ضرورت تاریخی خود را از دست میدهد و از صحنه خارج میشوند، ولی از جانب دیگر برای نیروهای که رسالت تاریخی انجام این وظیفه را دارند، بعنوان مسایل فوری در دستور کار شان قرار خواهد داد.

ب: تکامل یک مبارزهٔ چند بعدی:   

   امپریالیسم یک قدرت نظامی محض نیست و تنها با ابزار جنگی نمی تواند به بهره کشی و استثمار ملیون ها انسان در کشور خود و در سراسر دنیا بپردازد. امپریالیسم سیستم جهانی است که همچنان در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عمل کرده و در پهنای جهان در شبکه ای وسیع و بغرنج به فعالیت مشغول است: برخی را مهار کرده است و برخی دیکر را در دام نیرنگ استعماری خود نگهداشته است، کسانی را وعده میدهد و کسانی را نیز با تهدید و وعید از مجازات می ترساند و به اینصورت است که امپریالیسم، تجاوز و جنگ از مفهوم عتیق خود پا فراتر میگذارد و به مفهومی بغرنج و همه جانبه ارتقاء می یابد.

    مقابله با این سیستم نیز نمیتواند تنها با ابزار نظامی میسر گردد. بدو دلیل: اول اینکه کشور استعماری همیشه از لحاظ نظامی قوی تر از کشور استعمار شده است . دوم اینکه با یک سیستم استعماری- امپریالیستی باید با سیستمی آزادیبخش و انقلابی مقابله گردد، در غیر آن مبارزه  ما ولو از شور و شوق توده های ملیونی هم ملهم باشد، به پیروزی نمیرسد.

    عملیات نظامی اگر با اهداف روشن سیاسی، اقتصاد جنگی متکی بر خود، فرهنگ بسیج کننده و آگاهی دهنده توده ها و بالاخره روابط بین المللی شرافتمندانه، همراه با همبستگی فعال بدون قید و شرط توام نباشد، به یقین ثمره ای جز ضیاع خونهای ریخته شده ندارد و شاید هم ثمر این خونها در دامن دشمنان نقاب پوش مردم بیفتد.

   باین جهت طرح یک استراتیژیی جامع الاطرافی که بتواند مجاهدات مردم را از حالت احساس و شور و شوق میهن دوستانه تا سطح یک حرکت هدفمند سیاسی – اجتماعی ارتقاء دهد که برای آزادی انسان از قید و بند ظلم، تعدی ،عقب گرائی و عقب ماندگی میرزمد ، نیازی ضروری و اجتناب ناپذیر است.

    تجارب شش سال جنگ مقاومت نشان داده که جنبش ما نتنها از تفرقه و پراکندگی رنج میبرد، بلکه ما همچنین از فقدان یک برنامه همه جانبه برای آزاد ساختن کشور نیز رنج میبریم. ( و شاید هم اولی نتیجۀ دومی باشد.)  این وضع اگر از یک جانب ناشی از وضع مختنق رژیم مزدور و ارباب جنایتکارش است که از روز اول از یک بدیل ملی و انقلابی همه جانبه بهر قیمتی جلوگیری کرده است، از جانب دیگر نیز مسؤولیت آن بدوش کسانیست که علی الرغم شرایط نسبتاً بهتر بین المللی و منطقه ئی و با وجود داشتن امکانات وسیع تا کنون نتوانسته اند حتی یک قدمی هم در راه تحقق و حتی طرح این استراتژی برآیند و تمام کوشش آنها در ین چند سال این بوده است که منافع حقیر گروهی خود را بحساب منافع والای ملی به پیش ببرند و کسانی را که با آنها مخالفت میورزندً با چماق تکفیر بکوبند. بهر حال این نیروها عقبماندگی و فقدان ظرفیت خود را برای آخرین بار در یک آزمون تاریخی باثبات رساندند و این خود برای مردم ما دست آورد بزرگی است. ما اکنون شاهد نفرت عمیق و عجیب توده های ملیونی مردم ازین وضع ناهنجار هستیم و متقینیم که ملت حماسه آفرین ما – با آن ظرفیت شگفت انگیز خودگذری و شهامت- میتواند بر عوامل نامساعد موجود چیره گردد. مردم ما اکنون خواستار وحدت و نیازمند یک برنامه واقعاً ملی و انقلابی اند تا بتوانند بر پایه آن هم به عربده کشی های روس به مقابله برخیزند و هم بتوانند زخم های ناشی از برادرکشی و استخوان شکنی را التیام بخشند.

    سازمان ما افتخار دارد که از بدو تاسیس خود تا کنون برای تحقق این برنامه هم در ساحۀ سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی درخور توان خود قدمهای مثبتی برداشته است. و همچنان مبارزه فعال خودرا در سطح بین المللی روی آن اصول و پایه هایی به پیش برده است که در آن منافع دراز مدت ملت و مردم ما نهفته است و از هرگونه وابستگی، تخطی از آرمان های والای مردم مبرا بوده و با خط مشی مستقل ملی و انقلابی خود را در سطح بین المللی گسترش داده و استحکام بخشیده است.

ج: خط مشی مستقل ملی و انقلابی:

   یک مبارزه ضد استعماری را فقط توده های مردم میتوانند تا مدت زمان درازی به پیش ببرند و هیچ کشوری و هیچ قدرتی قادر نیست بجای مردم اسیر این مبارزه را به پیش ببرد و بناءً، اتکاء به مردم و اتکاء بخود و به ملت ضد استعماری آن پایه و اساس است که بروی آن خط مشی مستقل ملی و انقلابی طرح ریزی شده  و در عمل جان گرفته است.

    تجارب شش سال جنگ نشان داده است که وابستگی ” پرچم” و “خلق” به استعمار روس وطن ما را بخاک و خون کشانید. هزاران تن از بهترین فرزندان ما در خون غلتیدند و ملیونهای دیگر آواره و بیخانمان گردیدند و…  استعمار روس و دلقکان آن چنان جنایت بزرگی را در حق مردم ما مرتکب شده اند که تاریخ کنونی و آینده مردم ما تا مدت زمان زیادی با نتایج این تجاوز گستاخانه و جنایت ناشی از آن ارتباط خواهد داشت.

    از جانب دیگر وابستگی دیگریکه در متن مقاومت ملی سر بالا کرده است، نیز نشان دهنده اینست که آنکه بیشتر وابسته است بیشتر از ملت و مردم خود بیگانه و برضد منافع مردم و ملت خود عمل میکند بیشتر به جنایت و آدم کشی، برادر کشی و چور و چپاول میپردازد و آنکه بیشتر خود را در دام هوی و هوس دیگران بسته است، بیشتر از منافع والای ملی و همبستگی مردم خود بدور شده و روز تا روز نفرت مردم از آنها نیز زیاد میشود.

   اگرچه خط مشی مستقل ملی و انقلابی  روابط و مناسبات بیرونی مقاومت به ویژه نیروهای انقلابی را نشان میدهد، ولی این روابط آزدانه، مساویانه و شرافتمندانه با بیرون فقط میتواند با تکیه بر نیروی شکست ناپذیر مردم آنهم در شکل فعال آن استوار گردد. در صورتیکه ما در میان مردم نباشیم، از آنها کمک نگیریم و نتوانیم به آنها بیاموزیم، آنها را بسیج و سازماندهی نمائیم، وقتی نتوانیم آنها را گروه گروه به مبارزه آگاهانه داوطلبانه و هدفمند جلب کنیم، در آن صورت خط مشی مستقل ملی وانقلابی اعلان زیبائی است که فقط میتواند انعزال، انفراد، بیگانگی وجدائی ما را از مردم در پوشش کلمات زیبا بپوشاند.

    تجارب شش سال مقاومت ما چنانچه تجارب جهانی نشان دهنده اینست که نیروهای ضد استعماری در تمام کشور ها، منجمله کشور خود ما، از یک حالت بسیط بدوی و ناهمگون آغاز بکار مینمایند، حرکت های از محیط ، از ورای مرزها بمرکز آغاز میشود، نیروهای موجود در جامعه هر کدام بنابر توان فعلی و ظرفیت تاریخی خود درین نبرد سهم میگیرند وهرکدام خواستار آنست تا جهانی مطابق خواست خود طرح و ایجاد نماید. در میان همین کشمکش ها – و کشمکشهای غول آسای جهانی- است که تحرک درونی خود جنبش همراه با این نیروهای متعدد و ناهمگون فعل و انفعالات بی حد و حصر و پیچیده ایرا بوجود میآورد و در خلال همین فعل و انفعالات است که امکانات پیروزی و شکست، پیشرفت و عقب گشت، قوت و ضعف نیروها هر یک و در کلیت آن پا میگیرد. جبر تاریخی به مفهوم حرکت پیشرونده، تاریخ برپایه تجمع تجارب گروه های انسانی و برپایه پیشرفت لاینقطع زندگی عامل دیگریست که مجموع این تحرک درونی در چارچوب آن حرکت میکند. این جبر خلاف ارادۀ استعمار و خلاف ارادۀ عقبگرایان بطور دایم به پیش بسوی ترقی و آزادی حرکت میکند. تحرک درونی – میکانیسم- جنبش میتواند این حرکت پیشرونده را موقتاً سد گردد، فتور ایجاد کند، منحرف بسازد و عمر نکبت بار ظلم و تعدی، استعمار و عقبگرائی را طولانی تر سازد؛ ولی قادر به شکستن این حرکت و نابودی آن نیست. جنبش مقاومت ما که در شرایط نهایت بغرنج ملی و بین المللی و در اوضاع و احوال کاملاً نامساعد آغاز یافته و تداوم دارد، در تکامل خود تا کنون آفاق غیر قابل تصوری را درنوردیده است. ولی با مشکلات بزرگی هنوز همچنان روبروست. نقش سازمان پیشتاز و انقلابی در تغییر فعل و انفعالات درونی جنبش و در تسریع حرکت پیشروندۀ آن کاملاً محسوس و اجتناب ناپذیر است. هم اکنون توده های ملیونی مردم باین نقش پی میبرند، دریچه روشنی از آگاهی ملی و انقلابی بر رخ مردم باز شده است.

    هم اکنون راهی را که مجید شهید برای سازمان ما و جنبش مقاومت میهن پیش بینی و پیشنهاد کرده بود، روز تا روز متحقق میشود. سازمان ما در طی راه مبارزاتی پرمخاطره و پرعظمتش همیشه بر وفاداری در نظر وعمل بر راه مجید پافشاری کرده و حفظ سازمان او، آرمان بزرگ او و خط مبارزاتی او را در مقابل دشمنان رنگارنگ انقلاب در سرلوحه کار خود قرار داده و افتخار دارد که با صراحت و قاطعیت اعلام میدارد که سازمان مجید و آرمان او نه نابود میشود، نه منحل میگردد، نه به بن بست میرسد و نه هم زوزه های غوکان پرورش یافته در مردابها توجه او را بخود منحرف میسازد. این سازمان سرفراز و مغرور، استوار و بی باک با مشعل فروزان انقلاب رهائیبخش انسان به پیش میرود. این هنوز از نتایج سحر است.

                                                                        پایان