بی وطن هر روز
استاد عبدالهادی رهنما
بی وطن هر روز
از خانه بیرون آی بیا درچمن هر روز
خوش رنگ تر از یاس بپوش پیرهن هر روز
سرشار تر از عطر گل و سوسن و سنبل
گشتی تو بزن دور و بر مرد و زن هر روز
از دی بگذر حال بیا سر خوش و خندان
در سایۀ خوش بوی گل نسترن هر روز
بگذشته گذشته است مگرد پشت گذشته
تا ختم شود قصۀ هر ما و من هرروز
من شکوه نه کارم به لبم از تو به عمری
دیگر تو مگیر باز مرا از یخن هر روز
همچون رخ زیبای خودت بزم بیارای
خوش نغمه تر از بلبل شیرین سخن هر روز
یک قصه بیاور به لبت تا به شود سبز
مستی و خوشی در تن این بی وطن هر روز
از کوچه و آن خانۀ آخر ته دالان
بر گو که شود خاطر من در « اتن » هر روز
padarjan2025-02-03T11:13:34+00:00