به انتخاب سکینه روشنگر
لیلی غزل
به فکر چارهی جز انتظار باید شد
سکوت سرد ترا داد می زنم امروز
زبان شعرم و فریاد می زنم امروز
قدم به وسعت ایجاد می زنم امروز
زنانه سرخط این روزگار باید شد
دوباره وارد این کار زار باید شد
***
که مرگ بهتر ازین ماجرای بی خبریست
که مرگ درخور این روزهای دربدریست
گلم، بلندشو اینک زمان خیره سریست
دوباره لالهی شهر مزار باید شد
دوباره صاحب آن اقتدار باید شد
***
کسی برای نجات تو بر نمی خیزد
صدای خیزشی ازاین بشر نمیخیزد
صدا به غیر صدای تبر نمی خیزد
به فکر چارهی جز انتظار باید شد
برای رفع سیاهی شرار باید شد
***
به کشوری که فقط جهل حکم می راند
و جایِ امن ترا کنج خانه می داند
هزار گونه به گوش تو سوره می خواند
چقدر طعمۀ این گیر و دار باید شد
ستاره! مانع این سنگسار باید شد
***
صدا بلند کن از انزوای گمنامی
بس است قصهی اندوه بی سرانجامی
سخن نگو دگر از ابتلای ناکامی
خزان گذشته، دوباره بهار باید شد
به شادیان وطن لاله زار باید شد
***
همیشه وضع وطن اینچنین نمی ماند
درفش همت ما برزمین نمی ماند
و از درخشش خود این نگین نمی ماند
امید محکم ایل و تبار باید شد
بهار! صاحب هر اختیار باید شد
***
دوباره هرچه در بسته باز می گردد
همین زنانه گیات امتیاز می گردد
حضور سبز و قشنگت نیاز می گردد
به سمت نور و خرد رهسپار باید شد
که گفته است فقط بچه دار باید شد