کانون ادبی فرهنگی مهتاب

بزمگاه آزادی

شام پنجشنبه دهم عقرب 1397 خورشیدی کانون ادبی فرهنگی مهتاب برنامۀ هفته وار شعر خوانی خود را دایر کرد . در این محفل با شکوه که توسط جوان پر تلاش و آگاه، آقای سهیل سلطانیار، گردانندگی می شد، عده ای از فرهنگیان ادب دوست و مشتاق شعر اشتراک کرده بودند؛ که با خوشخوانی هایی از سروده های خود و سروده های انتخابی خویش محفل را پر بار کردند.

در ابتدا گرداننده، محفل را با خوشخوانی این سرودۀ پر محتوای شاعر گرامی، فاضل نظری، آذین بست:

غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجاتم ار شب گیسوی دوست نیست

ای دل به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای دل و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق! ای عزیزترین میهمان عمر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

*****************

آقای عبدالحمید مطهری از سروده های شاعر گران ارج هوشنگ ابتهاج (سایه) خوشخوانی کردند:

زمانه قرعه ی نو می‌ زند به نام شما
خوشا شما که جهان می‌ رود به کام شما
درین هوا چه نفس‌ها پر آتش است و خوش است
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که برمی‌ دمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبح‌ خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می‌ دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می‌ گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه‌ چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما

*******************

رابعه جان سروری سرودۀ پر محتوایی را خوشخوانی کرد:

با هر دلی که شاد شود شاد می‌ شوم
آباد هر که گشت من آباد می‌ شوم

در دام هر که رفت شریک غمش منم
از بند هرکه رست من آزاد می‌ شوم

بینم اگر که بال فغان در دلی شکست
من بر لبش نشسته و فریاد می‌ شوم

با این نبرد سخت که با صخره‌ها کنم
روزی حریف تیشه‌ ی فرهاد می‌ شوم

تا خوب‌ تر بیان کنم ای زندگی ترا
طبع خیام و خامه‌ی بهزاد می‌ شوم

چون بوی گل که گاه شگفتن شود پدید
من از میان شعر خود ایجاد می‌ شوم

فانی به پای هیچ کسی خم نشد سرت

آخر من از غرور تو برباد می‌شوم

*****************************

شاعر جوان و زیبا کلام ما آقای رضا کریمی از سروده های خود خوشخوانی کردند:

روزگار

ما مثل آهوییم و پلنگ است؛ روزگار
با ما همیشه بر سر جنگ است روزگار

ما از تبار آینه صافیم و بی‌غبار
خاراترین قبیلۀ سنگ است روزگار

در غارت و چپاول و بی‌ رحمی و جنون
تیمورِ بی‌ مروت لنگ است روزگار

رقصیده ایم گرچه به هر ساز او ولی
بر فرق ما بسانِ کُلَنگ است روزگار

گاهی امان‌ امان و گهی هم دلی‌ دلی
بیهوده، یاوه است و جفنگ است روزگار

با من ز روزِ پای‌ نهادن بر این زمین
هردم به یک طریقه و رنگ است روزگار

صدها قدم ز مادرِ شیطان جلوتر است
بسیار ماده رند و زرنگ است روزگار

القصه ما به جوهر خود گرچه آهنیم
لیکن به خوی و خصلتِ زنگ است روزگار

***************************

حسن اختتام محفل غزلی بود از غزلیات حضرت حافظ که گردانندۀ بزم امشب، آقای سهیل سلطانیار، خوشخوانی کرد:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگد ستان کی زان دهن برآید

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

این بود خلاصۀ از محفل شعر خوانی کانون مهتاب که خدمت سایت وزین “افراشته” ارسال شد تا در خدمت علاقهمندانش گذاشته شود .