با قلم به سوی رهایی
عزت آهنگر
با قلم به سوی رهایی
قلم میزنم با عشق
به سوی آزادی
تا روشنگر رویش
جوانه های رهایی
در دل سرزمینم باشم
گل کار ذهن
و باغ خاطرات
در مسیرت تاریخ میشوم
تا روزنه ی گشایم به سوی آگاهی
هر آنکه یادم آید
جوانی برباد رفته ام
نه بهارانی داشت با شادمانی
و خزان عمرم نه رنگ و نغمه ی دلنوازی
رنگین کمان زندگی را
فقط سرخ دیدم
و غروب آلود
چگونه میتوان فراموش کرد
که انسان نیم قرن را
چشم به طلوع آزادی بدوزد
و طلیعۀ صبحش را به انتظار نشیند؟
اما کهنه ابرهای مرموز
به همیاری خفاشان جهل سالار
جهان بشریت را تار
و تمدن را نگون سازند
***
قلم!
یگانه مددکار و همراز
ذهن آزمونگر
و شمع نور آفرین
و فانوس امید
شبهای بی چراغ
سرزمین بی فروغ
درین ساحل بیقرار
و طغیانی دل دردمند است
با قلم به سویی رهایی
و عدالت میتوان همگام شد
سکوت را شکست
و در قطار آزادی و آزادگی رهسپرد
به سپیده نجابت ذهن بشر
ایستگاه متروی امید و محبت
را ترسیم کرد
بر لوح آن نگاشت
جنگ و جهالت ممنوع!
admin2021-07-08T16:52:06+00:00