بامداد
با تشدید مبارزه برعلیه امپریالیسم، اشغالگران امپریالیست وارتجاع، به پیش رویم!
قسمت نهائی
مذاکرات قلابی ِ صلح ونتایج آن نیز بدست دیگران است. اگر آنها منافع شان درصلح باشد، در جهت آوردن صلح تلاش می کنند و اگر منافع شان درادامه جنگ باشد، برای مشتعل کردن بیشتر آن به روی آن نفت بیشتر خواهند ریخت! منافع امپریالیسم ِامریکا در وجود جنگ است، زیرا درصورتی که جنگ نباشد، امریکا برای حضوراش در افغانستان دیگر هیچ توجیهی ندارد. اگرصلح تأمین گردد، اولاً زرع وکاشت مواد مخدر بنا به فرهنگ حاکم درجامعه متوقف میگردد، یا درنهایت قانونمند خواهد شد که مطابق نیازهای جهان بخاطر مصرف درعرصه طبابت تولید واستفاده گردد. در آنصورت کاشت وصادرات آن بطورقانونی صورت میگیرد، وقاچاق که کارسود آور به امپریالیست هاست و این کار را در انحصار خود دارند از کف شان خارج میگردد وملیارد ها دالر را از این رهگذر از کف میدهند، واین برای امپریالیست ها پذیرفتنی وقابل تحمل نیست. ازجانب دیگر منابع ومعادن غنی و دست نخورده در افغانستان که حرص امپریالیسم را تحریک می کند درحضور صلح مطابق منافع ملی بطور قانونی استخراج وفروش آن قرار داد عقد میگردد، درحالی که درجنگ وحضور اشغالگران منافع ملی ما در هیچ زمینه ی رعایت نمی گردد. ده ها مورد دیگر وجود دارد که امپریالیسم ِ امریکا به خاطر بدست آوردن آنها طرفدار ادامه ی جنگ در افغانستان است. هم اکنون استخراج غیر قانونی معادن صورت میگیرد که درقاچاق آن امپریالیسم ونوکران اش سهیم اند، وسود آن به کیسه شان می ریزد.
آنطوریکه سردمداران امریکا بیان می کنند که از جنگ افغانستان خسته شده اند و می خواهند که به طولانی ترین جنگ امریکا در افغانستان خاتمه دهند، همه اش نیرنگ است.
تمام تلفات امریکا در افغانستان در مرز 3 هزار نرسیده است و ارقامی که درمورد تلفات نیروهای شان میدهند، چندان دقیق هم نیست. نیروهای اصلی دوطرف جنگ، افغان های خود فروخته اند، وجذر و مد جنگ نیز در کنترول اشغالگران بوده است. تلفات وقربانی دو طرف جنگ فرزندان اقشار فقیرجامعه هستند که بخاطربدست آوردن پول تهیه لقمه نان بخور ونمیر برای خانواده های شان به جنگ غیر عادلانه وبرادرکشی در دوصف متقابل کشانده میشوند. نیروهای خارجی درعقب جبهه ونظاره گر ریختاندن خون افغان توسط افغان استند. به این اساس است که ما میگوییم که آمار تلفات نیروهای امریکایی که ارایه می کنند دقیق وصادقانه نیست. زیرا مزدوران اش(گروه طالبان) نیروهای بشدت محافظت شده ی خارجی را هدف قرار نمی دهند ، بلکه خون هموطنان خود را بدستور بیگانه گان ریخته ومی ریزند.
امضای توافقنامه ی این گروه با امریکا، ماهیت پلید وطنفروشانه ی آنها را بازتاب میدهد که تعهد کرده اند بالای نیروهای خارجی حمله نمی کنند، اما درکشتن افغان ها به هر شیوه ی دست باز دارند. قابل یادهانی است که این حاصل قهرمانی طالبان نیست که امریکا را ناگزیر به ترک افغانستان کرده است.
امپریالیسم ِ امریکا برای این به افغانستان نیامده که 150هزار نیروی خود را دریک قرن در این جا مصروف نگهدارد، بلکه مطابق نیاز هایش شمار آنرا کاهش و افزایش میدهد. چیزی که ثابت می ماند وبرای امریکا اهمیت حیاتی دارد، پایگاه های نظامی آن است که آنرا حالا بدست آورده وبهر قیمتی، آنها را حفظ خواهند کرد.
با امکانات وتجهیزات نظامی پیشرفته ی کنونی که امپریالیسم در اختیار دارد، نیاز به حضور نیروی وافر دراین جغرافیا وجاهای دیگر ندارد، واز جانب دیگر، فضا وزمین کشور اشغال شده در اختیار متجاوزین است.
امپریالیسم ِ امریکا، هرگاهی بخواهد نیروهای خود را کاهش و افزایش میدهد و از هرپایگاه دیگرش هدف را آماج قرار میدهد. چنانی که قبل از حضور فزیکی نیروهایش درسال 2001م در افغانستان، ازخلیج فارس یابحرهند، سلاحهای دافع هوایی وبعضی مراکز طالبان را از همان پایگاه ها هدف قرار داد و درآن زمان نابود کرد، وما خود شاهد آن روزگار بودیم ودیدیم. امپریالیسم امریکا، حد اقل از نیم قرن به این سو بخاطر رسیدن به این موقعیت مهم جیوپلتیک، جیواستراتیژیک وجیواکونومیک، نقشمند تلاش کرده است. بناءً عقل حکم می کند، که آنطوری که اظهار میگردد، امریکا بطورکامل از افغانستان خارج نمی گردد واین موقعیت را که از آن بمثابه سکوی پرش در زمان لازم میتواند حریفان تازه ظهور کرده اش را لجام بزند، به آسانی از دست نمی دهد. بنظر ما افسانه ی رفتن، افسانه ی خواب آور است وبه هیچ وجه تخلیه کامل نیروهای آن از افغانستان صورت نمی گیرد. به تکرار میگوییم که امریکا در دوحالت ممکن است که افغانستان را ترک کند:
- درصورتی از اشغال افغانستان دست می کشد که بحران وتضاد های داخلی آن اوج بگیرد، و آنرا با سقوط مواجه نماید. در آنصورت ممکن است، افغانستان وسایر مستعمرات اش را ما نند سوسیال امپریالیسم روس ترک کند، تا بحران داخلی را بسود خود مدیریت کند، و از زوال خود اگر بتواند جلوگیری نماید.
2.امپریالیسم امریکا درآن صورت از افغانستان خارج میگردد که همه مردم افغانستان متحدانه تحت رهبری احزاب وسازمان های انقلابی، مترقی ووطن پرست به یک جنگ آگاهانه وهدفمند و طولانی اقدام کنند وآنرا دریک ناگزیری قرار دهند، در آنصورت با یک دریغ ناگزیر افغانستان را ترک خواهند کرد. ما تجربه تجاوز بریتانیا وبعدش سوسیال امپریالیسم روس به کشور ما را با خود داریم، که مقاومت بی نظیر مردم ما، چگونه آنها را مجبور به فرار کرد. امپریالیسم امریکا، که مانند سگ هار بجان کشورهای کوچک وضعیف حمله می کند، درحالت احتضار قرار دارد، وبنظرما درحال طی کردن قوس نزولی حیات ننگین اش قرار گرفته وبه حکم تاریخ سیرزوال خود را می پیماید، واین یک امر حتمی است.
سیاست ها وایدیولوژی امپریالیسم درسطح جهان منفور گردیده و دیگر جاذبه وخریدار ندارد. زیرا این ایدیولوژی (لیبرالیسم)جهان را بخاطر بدست آوردن سود به وحشت سرا مبدل کرده وعدالت را ازبین برده است، ودرخدمت تأمین منافع یک مشت اقلیت معدود قراردارد.
این نظام بربنیاد خدعه و نیرنگ استوار است. امریکا، نخست طالبان را آفرید، بعدش درسال 2001م آنها را گروه تروریستی خواند وبه این بهانه افغانستان را اشغال کرد. اما پس از دو دهه حالا آنها(گروه طالبان) را تطهیر کرده ومشروعیت یک گروه سیاسی را به آنها داده، وحتی بدور از چشم مردم قباله حاکمیت بر افغانستان را نیز به آنها سپرده است. امریکا حالاحکومت پوشالی (مولودحرامزاده ی) خودش را در بلاتکلیفی گیچ کننده قرار داده که نمیداند چکاره است.
امپریالیسم امریکا، با ایجاد متضاد ها به عنوان وسیله ی استعماری اش درکشور ها، بخصوص درکشور ما سیاست هایش را عملی کرده ومی کند.
تا دیروز، حکومت پوشالی وگروه طالبان ابزار این بازی بودند، امروز می خواهد با متضاد طالب و داعش بازی استعماری اش را به پیش ببرد. به نظر ما، امریکا آن بخش هایی از طالبان را که هرجایی شده اند وبنابر هرعلتی که بوده، قبله ی شان را از امریکا بسوی حریفان او (روسیه، چین، ایران)تغییر داده اند، آنها را به شریک شدن درقدرت سیاسی ویا حکومت کردن تشویق می کند، تا این ابزار خطرناک را از دست حریفانش بگیرد، وآن عده ای راکه تا هنوز بدستور خودش عمل کرده اند وهرجایی نشده اند، بیرق وهویت شان را تغییر داده بنام داعش مسما می نماید. بهر صورت، خطر سپردن جغرافیایی از افغانستان به گروه طالبان، ونوعی از تجزیه ی افغانستان بعید از احتمال نیست. واین شاید یکی از خواسته ها وتلاش های پاکستان باشد. در آخرین تحلیل شاید امریکا، به تشکیل یک حکومت نسبتاً مقتدر ارتجاعی مطیع خوداش که منافع آنرا در افغانستان تأمین کند، چشم داشته باشد.
جان گرفتن دوباره ی کشور روسیه، پس از فروپاشی به اصطلاح اتحاد جماهیر شوروی و عرض اندام غول اقتصادی بنام چین درهمسایگی افغانستان، خواب و رویا های دیرین امپریالیسم امریکا را وارونه تعبیر کرد. شاید امریکا اینک برآنست که این نقد (افغانستان) را بگیرد ودست از آن نسیه (رویای تسخیر کشور های آسیای میانه)بردارد. زیرا که امپریالیسم به تقسیم جهان نیز گاهی که برایش سودمند باشد تمکین می کند. روسیه که در جنگ سوریه به اصطلاح ضرب شست خود را به امریکا نشان داد، هیچگاهی اجازه نمی دهد که گروه های تروریستی که آله دست امپریالیسم امریکا هستند، از افغانستان وارد کشورهای آسیای میانه که اهمیت وحیثیت کمربند دفاعی را برای روسیه دارند داخل شوند. هرگاهی این خطر پیش آید، روسیه شمال افغانستان را از جهت نظامی بطورغیرمستقیم برای امریکا به سوریه ثانی مبدل می کند. امریکا هرچند که بنا به خصلت اش نمی تواند حرص خود نسبت به نفت وگاز آسیای میانه را درخود سرکوب کند، اما بدلایلی که گفته شد ناگزیراست برخلاف میلش این خواست را درخود پنهان کند، و به حفظ امتیازات بدست آورده اش در افغانستان قناعت میکند. امریکا میداند که روس ها در افغانستان بخصوص در صفحات شمال دست بالا دارند. زیرا تمام بقایای حزب دموکراتیک خلق، ستمی ها، گروه کار وحتی احزاب جهادی مانند جمعیت اسلامی، حرکت اسلامی، وحدت اسلامی وحزب جنبش ملی اسلامی که بقایای کادرهای میهن فروشان ِ رنگارنگ، عمدتا “پرچمی ها” را باخود دارد، واز پایگاه وجایگاه تباری نیرومندی برخوردار اند و روسیه را نسبت به امریکا ترجیح میدهند وهرگاهی نیاز باشد در خدمت آن قرار میگیرند.
این عدم موازنه و نا همگونی، امریکا را در مواردی به تمکین وچشم پوشی از لقمه های کلان وامیدارد. تجربه نشان داد که در طی دو دهه امریکا از سد نیرومندی که کشور روسیه وچین در برابر آن ایجاد کرده اند، عبور نتوانست، واین تیوریسن های امپریالیسم را وادار به بازنگری استراتیژی های کلان شان در مورد جنوب آسیا، بخصوص کشورهای آسیای میانه مینماید.
ایدیولوگ های سرمایه داری با فروپاشی سوسیال امپریالیسم روس، پایان تاریخ را عف زدند! با این نگرش نادرست امریکا را آقای جهان اعلام کردند. این نوکران سرمایه فقط یک تضاد را (تضاد میان سوسیال امپریالیسم وامپریالیسم )می دیدند، بقیه تضاد ها را انکار کردند.
حرف نهایت احمقانه است که کسانی میگویند امریکا، بخاطر دوباره تبدیل نشدن افغانستان به پناهگاه تروریستان در این کشور به اصطلاح رحل اقامت افگنده است. اول این که تروریستان همه مال او اند، وبدستور امپریالست ها کشور ما را به جهنم مبدل کرده اند. این امپریالست ها اند که به هرکشوری تروریسم صادر می کنند! سازمان مرگ آفرین تروریستی القاعده که در راس آن اسامه بن لادن بود، در زمان تجاوز روس ها به افغانستان توسط خود امپریالیسم امریکا به افغانستان انتقال و آورده شد. امپریالیسم امریکا درطی چند سال اخیر درخاورمیانه از یک کشور به کشور دیگر داعش صادر می کند. در رأس تمام پروژه های تولید تروریسم، کشورهای امپریالیستی ،بویژه سردمدار جهانی آن ها امریکاست. امپریالیست ها با این وسیله نامشروع وغیر انسانی اهداف شان را در جهان بخصوص در کشور ما عملی می کنند. این دیگر امری پوشیده نیست و حتی ِ “چپ های خائن به آرمان ِ انقلاب” نیز ازسر ناگزیری، اینک مرگ به تروریسم مولود امپریالیسم میگویند. بدبختی این است که افغانستان با موقعیت خاص جغرافیای اش دیر زمانیست که به منطقه ی تصادم قدرت های جهانی مبدل شده است. واین وضعیت تا زمانی ادامه مییابد که خلق افغانستان از راه مبارزه وانقلاب آگاهانه وهدفمند، آزاد ومستقل گردد و از هرجهت روی پای خود بایستد. درغیر آن مداخله وتجاوز یک قدرت بزرگ به این کشور باعث تحریک وتعرض قدرت دیگر میگردد، زیرا به هیچ وجه قدرت های استعماری بخصوص روسیه حضورقدرت های دیگر را دربناگوش خود تحمل نمی توانند. برعلاوه امپریالیسم روس، حالا چین، ایران نیز دعوای برتری جویی و اعمال سلطه بر منطقه را دارند. این مسله است که کشور ما به گره گاه تضاد های جهانی مبدل شده، وبه اصطلاح تحلیلگران سرکاری، افغانستان قربانی جنگ های نیابتی گردیده است.
تا زمانی که مردم آگاهانه برای نجات کشور شان از چنگال ِ استعمار تصمیم نگیرند، ویک حزب انقلابی مترقی مردم را در این امر رهبری نکند، امکان نجات از سیطره ی استعمار محال است، زیرا که تجارب تلخ تاریخی همین حقیقت را برای ما بازگو می کند. با دادن دو میلیون شهید ومعلول در مبارزه ی بی همتای مردم ما در برابر تجاوزسوسیال امپریالیسم روس درفقدان یک حزب انقلابی مترقی، تمام فداکاری ها وخون های ریخته شده در راه آزادی واستقلال وطن، به هدر رفت. باخروج سوسیال امپریالیسم روس، نیروهای ارتجاعی این وطن را در بدل پول وسایر امتیازات مادی درخدمت امپریالیسم امریکا قرار دادند. حالا نیز اگر درمورد خلای یاد شده توجه نگردد، ونیرو های مترقی بطور جدی به رسالت تاریخی و وجدانی شان توجه نکنند، درصورتی که امپریالیسم امریکا خارج شود، روسیه وحتی ایران وپاکستان این آرزوی رذیلانه را دارند. وباداشتن مرزهای مشترک واجیران وافر بومی دست به هر اقدامی می زنند. این تکرار خون بار وغم انگیز جزئی از سرنوشت ما شده است ،مگر این که برای جلوگیری از آن قبل از مواجه شدن راه علاج را پیدا کنیم.
هرتغییری در سطح جهان برکشورما تأثیرات نسبی خود را دارد، اما تا زمانی که سیستم امپریالستی برجهان مسلط است، اگر ما برای رهایی خود تلاش نکنیم، کشور ما به بهروزی و آزادی نمی رسد. مبارزه ی ما نقش اساسی وتعیین کننده دارد. با درک این مهم دوستان حقیقی ودشمنان واقعی مان را بشناسیم واین یک مسله بسیار با اهمیت است که برای فشردن دستان دوستان ما دستان مان را با جرأت دراز کنیم وآگاهانه وصادقانه متحد شده دربرابر دشمنان واقعی مان مبارزه کنیم. این است راه درست مبارزه که ما را به رسیدن به پیروزی کمک می کند. این شعار ها شاید بسیار گفته شده باشد، اما تا هنوز برای عملی کردن آن کار های لازم صورت نگرفته است. درکنار سایر عوامل که مانع اجرایی شدن آن گردیده است، یکی هم غرور پوچ ومیان تهی روشنفکرانه است که جز خود دیگران را نمی بیند وفکر می کند که «بی همگان بسر شود، بی او بسر نمی شود.»
ما باید این افکارکودکانه را از خود دور کنیم ، وبجای به خود اندیشیدن به امر بزرگ نجات بخش خلق ما بیندیشم. پراتیک محک حقیقت است وجایگاه مان را مشخص می کند. تمام خیالات ذهنی ما در مورد خود ما حقیقت نیست. جریان مبارزه ودستاورد های ما جایگاه ما را مشخص می کند، نه ادعا های ما.
دربرابر این خوره باید بطور جدی مبارزه کنیم و خود را از این حالت زیان بار نجات دهیم. شاید در راه مبارزه این اول منزل باشد. اگر قادر به این کار کوچک نشویم ،انجام کار انقلاب که یک امربزرگ ودشوار است از ما بعید است. هم اکنون هزاران انسان از بقایای جنبش دموکراتیک نوین وسازمان های متشکله از بقایای آن بطور انفرادی نوای مبارزه سرمیدهند، اما بعلت ابتلا به امراض خود برتربینی درعمل بسوی متشکل شدن حرکت نمی کنند، واین بسیار فاجعه بار است . زیرا انتقاد وانتقاد از خود در یک تشکیل صورت پذیر وسازنده است. قضاوت کردن بدون عمل وپراتیک بالای اشخاص دیگر یک نظر بدور از حقیقت ونادرست است. ما باید در عمل درستی و نادرستی نظر ما را درمورد اشخاص ثابت کنیم. با پیشداوری وفال بینی قبل از عملکرد شخص یا اشخاص ، معیارهای علمی نقض میگردد، واین یک امر نادرست است. اشخاص درپروسه کار وانتقاد وانتقاد از خود ساخته میشوند، وتجارب انسانی به این صحه گذاشته ومورد تأیید است. اگر ما این اصل را در مبارزه اهمیت دهیم ومعیار قرار گیرد، به زودی به دریای خروشانی مبدل خواهیم شد که موج های آن خاشاک را از مسیر انقلاب دور ونابود می کند، وافق های روشن پیشرفت را برای ما باز می نماید. درغیرآن درگرداب هیچ وپوچ نابود خواهیم شد. وماشاهد نابودی شمار زیادی از قهرمانان خود ساخته وخیالی هستیم که ازبرج عاج تخیل شان بر زمین حقیقت پا نگذاشتند!
این گفته ها به معنای این نیست که اصول را کنار بگذاریم ودروازه ها را بروی هرغریبه ای باز! نه. ازهرچیز باید بخاطر اصول بگذریم. زیرا رعایت اصول پیروزی وآینده ی ما را تضمین می کند. بدون کاربست اصولی که ما به آن معتقد هستیم تلاش های ما خدمت به دشمنان مردم است. اگر اصول و اساسات رعایت نگردد، هیچ مرز تفاوت میان ما و دشمنان انقلاب ومردم نیست. همین اصول وباور ما به آن، ما را از مرتجعین وستمگران متمایز می نماید، و ما را در راه خدمت به خلق ومبارزه در برابر ارتجاع و امپریالیسم قرار میدهد.
آخرین سخن این مقال، این که نه صلح امریکا با نوکران اش (طالبان)ب رای مردم ما بهروزی می آورد، ونه راهکار های دیگرش، همه این ها دام های تزویر وخدعه برای دوام سیطره ننگین شان بر خلق ماست. ارتجاع و استعمار درتبانی باهم سرنوشت مردم ما را در دست گرفته اند، وتا زمانی که مردم آگاهانه متحد نشوند وتحت یک رهبری خردمند، با ایمان به بازوان پرتوان خود شان این هیولا (استعمار وارتجاع) را از سرنوشت شان دور نکنند، هرتغییری بدون این، زنجیر دیگریست که استعمار به دست ها وپا های شان علاوه می کند. درحضور امپریالیسم وارتجاع درکشور، ما روی تغییرات مثبت را هیچ گاهی نخواهیم دید. واز این ها انتظار چنین امری، چندان عاقلانه بنظر نمی آید.
کسانی که ما را درچنین حالتی با این تغییر وآن تغییر که امروز یا فردا، در راه هست وعده رسیدن به خوشبختی میدهند ،صاف وساده آنها نوکران استعمار اند که ما را از فکر انقلاب که مسله اساسی وسرنوشت ساز کشور ومردم است دور می کنند. پاد زهر چنین وضعیت چه درکشور ما یا هرکشور مشابه آن انقلاب است وبس.
انتظار ما این است که دست کم تجربه مستقیم دو دهه ی اخیر برای غافلان، این درس را عمیقاً آموخته باشد، که نباید وظایف اصلی واساسی را فدای شعارهای پوپولیستی استعمارگران ونوکران بومی آنها نماییم. کسان زیادی زیر تأثیر این شعارها از وظایف اساسی خود دست کشیدند. امروز اگرازتجربه دو دهه ی گذشته آموخته باشند باید صادقانه ازکارشان ندامت کنند، ودرمسیر اصلی قرار گیرند واین کارشرم نیست، بلکه اوج جسارت وشهامت است. اگر با این هم به راه شان ادامه میدهند، آنگاه علاج ناپذیر وواقعاً خادم استعمار و امپریالیسم اند که آگاهانه در این مسیر راه افتیده اند!
توده های میلونی کشور حالا به آگاهی نسبی رسیده اند و از دوام وضعیت موجود نهایت رنج می برند وآماده برای انقلاب اند. اما درفقدان یک حزب انقلابی هراقدامی تکرار پروسه ی نا مطلوب گذشته است که آنها را از چاله به چاه کشانده وبر بدبختی های توده ها باوجود پرداخت هزینه ی گزاف در راه رهایی از زیرستم کمکی نمی تواند.
توده های کشور ما ،چهاردهه میشود که درچنبره ارتجاع که از حمایت مستقیم استعمار برخوردار است گیر مانده اند، وتا اکنون هیچ روزنه ی نجات را نمی بیند! هرگاهی نیروهای انقلابی قادر گردند که این افسون تخدیر کننده ی ارتجاع را بشکنند، توده ها از آن استقبال وحمایت می کنند. هم اکنون درهمه جا نفرت و انزجار عمیق مردم برعلیه ارتجاع اخوانی وطالبانی وبادارشان (امریکا) جاریست، اما فقدان حزب انقلابی که آنرا بسیج و درمسیر ثمربخش کانال کند، واین قوه را به فعل مبدل نمایدهمه را رنج میدهد، وحتی مأیوس کرده است!
بناءً درشرایط موجود اولتر از همه به یک حزب انقلابی که رسالت ونقش پیش آهنگی اش را اداء نماید، نیاز مبرم میباشد، که بیشتر از همه به ایجاد آن باید توجه گردد، وبه تقدم وتأخر ابزارهای انقلاب نیز دقت داشته باشیم.
توده ها بدون حزب انقلابی مترقی هیچ چیزی ندارند. رسیدن به این خواست وهدف، دشوار ترین کار است، اما ناممکن نیست. فقط تلاش صادقانه، جدیت، پشتکار، گذشت اصولی، عشق به مردم وایمان به درستی جهان بینی علمی که رهگشای مشاکل فرا راه ماست لازم دارد. بدون بدست داشتن این فانوس، خطرسقوط به هرپرتگاه که درمسیر حرکت ما قرار دارد ممکن وحتمی است. بناءً همه مکلفیم که از رویا گرایی ببریم ودرجهت دست یابی به نیاز اساسی(ایجاد حزب) که بدون آن همه کارهای ما به وارونه رفتن می ماند توجه نماییم.
به تقدم وتأخر مسایل که تاریخ مبارزات انقلابی به ما می آموزد نیز باید دقت نماییم. پرش وجهیدن از پروسه ها، عقبگرد درد ناکی را ببار می آورد که تلافی آن هزینه ی گزاف ایجاب می کند، وفاصله ی راه را چند برابر می نماید. قبل از ایجاد حزب پرداختن به جنگ مسلحانه وتشکیل جبهه ی متحد ملی، فوران هوس های روشنفکرخرده بورژوازی است که خواهان به فرجام رسانیدن رعد آسای انقلاب است، و به پیامد ناگوار فردا نمی اندیشد!
روشنفکر خورده بورژوا، همیشه انجام کار های بزرگ را مطرح می کند، وحتی ازانجام کارهای کوچک عار دارد! وقتی مطابق احساسات وشعارهایش، سنگ بزرگ را بلند نتوانست نا امید میشود، ونسبت به علم انقلاب تردید پیدا می کند، وسر انجام ازمبارزه دور میشود.
باید از تیوری عمومی علم انقلاب بیاموزیم، وهنر وطنی کردن آنرا درشرایط ویژه جامعه ما یاد بگیریم، تا مردم آنرا مانند شهد میل کنند ولذت ببرند، ومتوجه تأثیرات نجات بخش آن در زنده گی عینی شان گردند. بسیاری از مفاهیم وارزش های جهانی که برای ایجاد و تحقق آن خون میلیون ها انسان ریخته شده است، امروز توسط امپریالیسم و ارتجاع این مفاهیم ترور ومنفور شده اند. بخاطری که زیر این مفاهیم و ارزش ها (سوسیالیزم، دموکراسی …) هزاران جنایت صورت گرفته ومیگیرد. حالا کاربرد این اصطلاحات حساسیت برانگیز گردیده است. هنر مبارزه در این است که انقلابیون واقعی خوراک فرهنگی مردم را رعایت ومطابق وضعیت و آماده گی ذهنی آن ها داشته ها را شکل داده برای شان تهیه نماید. لباس را همه نیاز دارند، و هیچ کسی پوشیدن آنرا رد نمی کند، اما شماری با بعضی رنگ ها حساسیت دارند. باید لباس را با رنگ دلخواه شان بر آنها پوشاند و از خطر سردی نجات شان داد وهدف از پوشیدن لباس رفع همین تهدید سردی است، نه کدام رنگ خاص موردنظر.
هدف ما از این سخنان پشت کردن به علم انقلاب نیست، بلکه هضم کردن وکاربست آن باظرافت هنرمندانه است که مؤثر واقع گردد. ما عاجل وهم اکنون گفته ی خود ما را خود تفسیر کردیم، تا دیگران به تفسیر آن نپردازند. ما از تفسیرهای نادرست بسیار ضربت خورده ایم !
کسانی که دریک مقطع خاص راه حلی مطرح کردند، درنبود شان دیگران ذهنیت خود را بجای آن تفسیر کردند، وبه پای آنها نوشتند که فلان رفیق چنین فکری داشت. ودرعقب آن عنوان، خود را پنهان و از مبارزه ی نجات بخش انقلابی و دشوار فرار کردند. وتاهنوز که هنوز است و از آن زمان چهار دهه میگذرد، کوچکترین گامی در راه «تز»مطروحه شان نبرداشته اند. روشنفکران جبون که توان تحمل دشواری ورنج انقلاب را ندارند، برای فرار از سنگر انقلاب بهانه های بظاهر اصولی می آورند، اما این خیانت وخود فریبی است، که تاریخ برآن قضاوت درست وواقعبینانه می کند.
مرگ به امپریالیسم امریکا که کشور ما را بخاطر اهداف استعماری اش به ماتمکده مبدل کرده است!
مرگ به ارتجاع اخوانی که تکیه گاه استعمار وخدمتگار آن است!
یا مرگ یا آزادی!