سکینه روشنگر

اهدا به رفیق، راهبر وهمسفر زندگی ام  ش.آهنگر 

          باغبان پیر 

باغبان پیر، اما، با توان و با خرد

کاشته، تخم گل آزادگی، وارستگی  

گلبن و گل های عشق و زندگی.  

باغبان پیر اینک با قد “افراشته”

می فشاند بذر شور و عشق وهستی 

در فضای بیشۀ اندیشۀ ما 

گاه او با قصه اش از برگ برگ زندگی،  

گاه از سرو رسا، وز لاله های پار وپارینش

هزاران داستان عشق ومستی برزبان آرد

و بوی عطرشان را برسر و روی گلان تازه می بارد.

آری!

باغبان سرگرم کاراست و پیاپی لاله می کارد

گلبن و گل می فزاید درگلستانی که باخارش عجین سازند

اندرین گلزار خارآگین باید با درایت باغبانی کرد؛

او، ولی آگاه ست

دیده اش بینا ست

خار برمی چیند و گل می فزاید.

بوستان بزم ما آراسته زاندیشۀ زاینده، 

وز گلهای عطرآگین باغش.

تا بلندای شکوه، در اُرسی و سقف و رواقش  

ما همه همداستانان، دوستان

برگرفتیم دسته دسته از اقاقیها وسنبل

از زلال عطر گل های گلابش

با صفا و با نشاط

نو گلان آرزوی فکر اورا، عشق اورا

تا که شد زینت دهی ایوان ما

پر فروغ  و پر شکوه دیوان ما  

پرتوان بادا! دست و فکراو

تا بکارد هرنفس، هر بار گلهای دگر

برگلستان امید و عشق ما، 

باغبان پیر ما.

زنده بادا، باغبان پیر ما!