ش. آهنگر

باز می جوشد هریوا

جنبش دهم حمل ۱۳۵۱ ش

قسمت ششم

در قسمت پنجم “باز می جوشد هریوا” آخرین مظاهره را درهرات که در سی میزان ۱۳۴۸ ش برگزارشد به بحث گرفتیم. طبق گزارشات بیرون شده از درون ارگ سلطنتی، ظاهرخان پادشاه افغانستان به نور احمد اعتمادی صدر اعظمش دستور موکد داده بود که هراتیان را سرکوب کند و نگذارد که باز  “سرکشی” کنند.

به همین دلیل و طبق دستور”شاهانه” بود که: هنوز انانسر مظاهرات سی میزان صحبتش را تکمیل نکرده بود که دورا دور مظاهره توسط تعداد زیادی پولیس و عسکر مسلح محاصره گشته و لت و کوب مردم شروع شد. قوماندان امنیۀ هرات ملنگشاه خان، که یکی از غلام بچگان سرسپردۀ دربار بود، با گروه یا قطعۀ ویژۀ مسلح سرکوب مظاهرات با خشونت و بیرحمی به قلب جریان داخل شده و خود را به رهبری تظاهرات رساند. ده ها پولیس قطعۀ مخصوص با قنداق تفنگ و باتوم ما را زیر لت و کوب گرفتند و کوشیدند که سه نفر (آهنگر، قدوس و عبدالله) را از بین مردم بربایند. در این مظاهره که دردروازۀ قندهار(درشهرهرات) برگزار شده بود، مردم، به ویژه زنان با شهامت هرات، دردفاع از فرزندان شان با پولیس وحشی رژیم ظاهرشاهی به زد و خورد پرداختند و دلیرانه از ما دفاع می کردند. اما تعداد زیاد پولیس مسلح و قساوت و خشونت شان، که به هیچکس رحم نمی کردند، منجربه غلبۀ پولیس و ربودن آن سه نفر و زخمی شدن تعداد زیادی از زنان و مردان با شهامت شرکت کننده درتظاهرات سی میزان ۱۳۴۸ ش در هرات شد.

با آن که مردم بر وسایل نقلیۀ پولیس حمله کردند و کوشیدند سد راه پولیس و نجات سه فرزند شان، که درنتیجۀ لت و کوب پولیس، به شدت زخمی و اسیر شده بودند، شوند. ولی موفق نشدند و پولیس آن رفقا(آهنگر، قدوس و عبدالله) را زخمی و خونبار به زندان قرون وسطائیش برد.

پس ازآن موج گرفتاری ها به راه افتاد و اکثریت رهبران و کادرهای “محفل هرات” یا زندانی شدند یا اجباراً مخفی و نیمه مخفی زندگی می کردند(رستاخیز، آهنگر، قدوس، غلام محمد، از حلقۀ رهبری با جمعی از کادرها به زندان بودند؛ و کریم از حلقۀ رهبری با چند کادر مخفی بودند). خانواده های رفقا و مردم نیز زیر فشار وسانسور رژیم کور ظاهرشاهی قرارگرفتند و دیگر حرکت دستجمعی نمی توانستند انجام بدهند واین اختناق تا سال ۱۳۵۱ ش دوام کرد و دیگر، نه درهرات و نه درهیچ جای افغانستان، مظاهرۀ رخ نداد.

رژیم تاریخزدۀ ظاهرشاهی غرق فساد و خویشخوری و بی مبالاتی “شاهانه” بود و اقتصاد نیمه فئودالی – نیمه مستعمرۀ افغانستان روزتاروز به ورشکستگی و وابستگی  فزونتر فرو می رفت. به جای توجه به برنامه ریزی و عملکرد سالم جهت پیشرفت جامعه، به سرکوب منتقدین می پرداختند و زندان ها را از دانشمند ومتخصص و محصل و متعلم پر می ساختند.

در افغانستانی که ادعا می کردند یک کشو زراعتیست، حتی در سکتور زراعت نیز به جای پیشرفت و تکامل، به عقبگرد و  قحطی مواجه می شدیم. خلاصه زندگی مردم کشور ما درآن روزها درسطح عقبمانده ترین کشورهای جهان قرار داشت و با یک مرگ تدریجی دست به گریبان بودیم. با این حال خواهی نخواهی نارضائیتی و خشم مردم فزونی می یافت و کانال و راه تبارزش را می جست.  شرایط عینی برای یک جنبش و حرکت توده ای مساعد بود و فریاد های سرکوب شده هم درگلوها گره شده بود. می بایست عنصر آگاه آن را تنظیم کند و سمت و سو بدهد تا زمینۀ سردادن این فریاد ها و رویاروئی عملی با مشاکل اجتماعی و در رفع آن مشاکل درمیدان مبازه مساعد شود. درهمچو شرایطی تعدادی از رفقای ما با اکمال دوران حبس شان از زندان آزاد شدند و به هرات برگشتند.

همین که پس از گذراندن دوران پر رنج، پرشور و آموزندۀ زندان، تعدادی از رهبران و کادرهای “محفل هرات” دوباره آزاد شدند و به محفل و فامیل های خود پیوستند، خود را به استقبال مبارزه جویانۀ مردم ستمکش هرات روبرو دیدند.

عدۀ زیادی از مردم و روشنفکران به دیدن ما می آمدند. این زمان مصادف بود با قحطی در ولایات حوزۀ غرب افغانستان.  مردم هرات به رفقای ما، که آن ها را مرجع بیان رنج و عذاب شان می دانستند، شکایت می کردند که گدام های دولتی گندم دارند، ولی به نرخ نورمال هم به مردم نمی فروشند و آن را احتکار می کنند؛ اما مردم از گرسنگی، علف و ریشۀ گیاهان را می خورند و می میرند. مردم قحطی زده کودکان شان – پارۀ قلب شان – را به دیگران می دادند، یا در دروازۀ خانۀ ناشناختۀ رهایش می کردند و خود شان فرار می نمودند، تا طفل شان از گرسنگی نمیرد. فاجعه بالاتر از حد تصور بود. ما به کمک مردم شهر، بادست خود اجساد مردمی را که از گرسنگی مرده بودند، از سطح شهر هرات جمع می کردیم. …

دولت به مردم وعده داده بود که در برابر کار برای شان گندم بدهد؛ مردم پذیرفته و عدۀ درپروژه های سرک سازی دولتی، یک ماه، کارهای شاقی را  انجام داده بودند، اما دولت در برابر کارشان هم برای شان گندم کافی نداد. با چنین حالی، جان مردم ستمکش ما نه تنها به لب رسیده بود، بلکه از لب هم بیرون می جست. با چنین حالی مردم به عنوان مرجع حامی شان، دست به دامن رفقای ما شده، از ما (محفل هرات) خواستار اقدام عملی در دفاع از قحطی زدگان می شدند.

هنوز یک هفته از رهائیم از زندان نگذشته بود که به بهانۀ دیدار من، جلسۀ بزرگی از رهبران و فعالین محفل هرات(بیش از سی نفر) درخانۀ ما برگزارشد. این جلسه پس از شنیدن گزارشات دردآور مرگ ومیر مردم در نقاط مختلف حوزۀ غرب، فیصله کرد که یک حرکت وسیع اعتراضی را علیه دولت وبرای رفع این مشکل بزرگ مردم خود سازماندهی کنیم.

ازهمان روز با رفقای هرات، به شرکت استاد رستاخیز و انجینیر رحمان منصوری و… مشغول تدارک یک عمل گستردۀ توده ئی، که زمینه اش خیلی مساعد بود، برای نجات مردم از گرسنگی و مرگ شدیم. با اعزام رفقائی به روستاها، برای  بسیج مردم آماده به عمل، به تاریخ دهم حمل ۱۳۵۱ ش مظاهرۀ پرشکوه چندین هزارنفری در اعتراض به دولت ظاهرشاهی، به عنوان عامل آگاه وقایع فاجعه بار جامعه و برخورد آن به مسئلۀ قحطی به راه انداختیم. دراین روز باز هریوا دردفاع از خود جوشید وخروشید و موج انسانی برای حق خواهی، درحالی که بیل و کلنگ و داس و… در دست داشتند، شهر هرات را فرا گرفته بود و فریاد حق طلبانۀ شان برفضای مختنق حاکم درجامعه طنین انداز شد. مردم شوریده و مبارز در ستیژهای تعیین شده فقط به حرف رفقای سخنورما گوش می دادند و تحت رهبری محفل ما با نظم خاصی حرکت می کردند. کتاب فروشی که در چوک شهرنو هرات، درمحل گردهمآئی مظاهرات، قرار داشت(همه کتابخوان های همان زمان هرات آن را می شناسند) مقر رهبری این تظاهرات قرارگرفته بود وعدۀ از رهبران “محفل هرات”، که تازه از زندان ها رها شده و نباید درستیژ ها تبارز می نمودند، از آن کتابخانه نقش رهبری کنندۀ شان را در جنبش ایفا  می کردند.

درهمین روز، عدۀ از وکلای هرات در پارلمان را، که قبلاً رفقای ما با آن ها صحبت کرده و به شرکت درمظاهره اقناع شان کرده بودند، به مظاهره احضار کردیم و در چوک شهرنو هرات، آن ها به بی صلاحیتی شان در پارلمان و افشای زد و بند های پارلمان با حکومت، اعتراف کردند؛ که این یک نوع محاکمۀ علنی وکیلان پارلمان ارتجاعی درسر چوک شهر و با حضور ده ها هزارنفر بود. درهر قسمت از سخنان این وکیلان پارلمان، رفیق انانسر ما(که خوشبختانه هم اکنون نیز زنده است) تبصره های روشنگرانه می کرد و مردم را به زد و بند پارلمان و حکومت و فساد نظام سلطنتی آشنا می ساخت.

 عصر همان روز که مظاهره را به طرف قوماندانی امنیۀ هرات رهبری کرده و در جلو قوماندانی تحصن نمودیم، درآنجا دوباره خواست توزیع گندم را، به پشتوانۀ موج توده های خشمگین حاضر درمیدان مبارزه، با اخطار به عملکردهای بعدی، اعلان نمودیم. درنتیجۀ حمایت و پافشاری موج توده ها و رهبری درست ما، و شناخت دولت از ما و عملکرد های قاطع ما درسال های پار و پیرار، دروازه های گدام های گندم بازشد و گندم را به مردم توزیع کردیم و کاروان هائی از گندم و غله جات ذخیره شده برای احتکار را، به ولایات شدیداً قحطی زدۀ بادغیس، غور و فراه ارسال نمودیم.

شام آن روز مردم با دست پر به خانه های شان برگشتند و اثر عمیق این جنبش و رهبرانش تا مد تها نقل محافل ومجالس مردم بود و مردم از اعتماد شان به روشنفکران مبارز شان همیشه یاد می کردند.

حرکت و جنبش دهم حمل ۱۳۵۱ ش به ذات خود یک حرکت بی نظیر، هم از نظر کمی وهم از نظر کیفی درتاریخ جنبش درسراسر افغانستان بود که تحت رهبری “محفل هرات” فقط به خواست توده ها پاسخ می داد و هیچ انگیزۀ روشنفکرانه نداشت، به نتیجۀ مطلوب هم رسید.

پس این حرکت و جوشش بزرگ توده ای هریوائیان، مدتی بعد، باز هریوا به موج جنبش های اعتصابی بزرگی از متعلمان و معلمان مکاتب هرات، تحت رهبری “محفل هرات” می جوشید و می خروشید، که اگر فرصتی دست داد شرحش می دهیم.