استاد عبدالهادی رهنما

            باده گساری

آوازۀ بزم چمن، دی را فراری می کند

بلبل به لحن باربدُ، دل بیقراری می کند

جوشیده هر سو از زمین، گل ها به مانند نگین

دست فلک بنگر چه سان، نقش و نگاری می کند

باد صبا حیران و مست، گویی مثال بت پرست

در پیش یاس و نسترن، هی آه و زاری می کند

در بامدادِ بامداد، هر سو که بینی مست و شاد

از جام لاله بلبک، باده گساری می کند

زنبق نگر بنهاده سر، بر روی دوش یاسمن

با خوش دلی ها یاسمن، آهنگ یاری می کند

در بزم گل در بوستان، در جمع خوب دلبران

اندیشۀ وامانده ام، احساس خواری می کند

در یاد آن رشک چمن، با اشک و آه پر فتن

این جان بر لب آمده، لحظه شماری می کند