فرستنده: آرش

                    “الگو”-  کتابی که پیشگوئی های علمی اش ثابت شد

  قسمت سیزدهم

همسوئی اصولی وتقابل جناحی

پیوست به گذشته:

حال گوشه ای ازاین تبانی و فساد را درمورد افغانستان بازگو می كنیم و می بینیم كه چسان امپریالیسم وفئودالیسم، امریكا و تروریسم، تمدن امریكائی وعقبگرائی وفوندامنتالیسم، درتبانی و مماشات برای غارت كشورما باهم عمل می كنند وتصادماتی هم كه اینجا وآنجا صورت می گیرد ـ كه یقینأ گاهی خونین هم است، تصادمات جناحی است كه برسر مقدار سهم به وجود می آید؛ ورنه اساسأ سیستم ها، امپریالیسم ـ فئودالیسم، یكدیگر را درافغانستان یاری می رسانند و درچپاول وغارت مردم همدست عمل می كنند.

درآغاز تجاوز شوروی به افغانستان جناح های مختلف فوندامنتالیست اسلامی شدیدأ با امریكا همكاری داشتند. امریكا ازطریق C I A  هم جناح “دیو بندی” را تقویت می كرد وهم جناح “الازهری” را؛ اخوان المسلمین كه درمصر ریشه داشت وهمچنان (مجمع جهان اسلام) یا “ربیطاط العالم الاسلامی” كه نمایندۀ وهابیت سعودی بود وكلیۀ مدارس ومراكز تربیۀ فوندامنتالیست ها درسرتاسرجهان، كه به این دوجناح پیوند داشتند، مراكزسربازگیری امریكا برای اعزام به افغانستان وتقابل با شوروی بودند. I S I  و  C I A با نیروها و امكانات گستردۀ شان شب و روز به تربیت این فوندامنتالیست های مسما به مجاهدین كمر بسته بودند. دگروال محمد یوسف كه یك افسرپاكستانی ومسئول دفتر افغانستان و رساندن كمك به این “مجاهدین” وتربیت شان بوده می گوید: “درسال ۱۹۸۰م ISI هزاران ُتن سلاح و مهمات را به گروهای مختلف مجاهدین (دیوبندی  و الازهری)  تحویل داد و به همین ترتیب هزاران مجاهد (فوندامنتالیست های ویرانگر) به خاطركسب تربیت نظامی به پاكستان می آمدند”.(خاموش مجاهد، ص 53 )

 این هزاران ُتن سلاح ومهمات كه به افغانستان سرازیر می شد ازطریق امریكا ومتحدینش تهیه شده و به دسترس فوندامنتالیست ها  قرارمی گرفت، امریكائی ها پیوسته عملیات انتقال اسلحه و تربیت واعزام فوندامنتالیست ها را به افغانستان كنترل می كردند و در تشدید آن مقامات “آی اس آی” پاكستان را مورد تقدیر و تشویق قرار می دادند.

“درسال ۱۹۸۴ ویلیام كیسی (William  Casey ) رئیس ادارۀ CIA  امریكا از ادارۀ I S I  باز دید كرده و ازحُسن عملیات مجاهدین، انتقال سلاح و از نظم درست تربیت چریك های افغان (تروریست های جهانی) به جنرال اختر تبریك گفت. به اثر گزارش كیسی، امریكا درسال ۱۹۸۵ م وجوه خاص نظامی خویش رابه جهاد افغانستان به دوبرابر افزایش داد.” ( همان اثر ص 80 )   

شیخ های عرب نیز با دلارهای نفتی شان دست در دست امریكا این پروسه را تقویت می كردند. و این نمونه ای كامل از زد وبند امپریالیسم و ارتجاع بود كه درافغانستان به نمایش گذاشته می شد. این بعدها است كه بین جناح بندی های مختلف درتقسیم غنایم اختلافاتی به وجود می آید وهمگونی وهمسوئی به مبارزه واختلاف بدل می شود. هم اكنون نیزدراختلاف بین دوجناح بنیادگرای عیسوی به نمایندگی بوش و بنیادگرای اسلامی دیوبندی به نمایند گی بن لادن همگونی به مبارزه بدل شده است و چون هردو(بوش و بن لادن) نهایت افراطی هستند، دود شان به چشم عالم رسیده است. درحالی كه جناح الازهر وحتی بخش هائی از جناح دیوبندی كه با امریكا سود مشترك دارند، كماكان درهمسوئی وهمگونی با آن بسر می برند. نمود این تبانی وهمسوئی درافغانستان  سیاف ها، ربانی ها، مجددی ها وغیره هستند كه با بوش و به نمایندگی از آن با خلیل زاد، دور یك كاسه نشسته اند.

با توجه به مسئلۀ فوق است كه شاخه پریدن های هریك ازاین جناح ها درمقاطع مختلف مفهوم می شود. زمانی امریكا و متحدینش هزاران ملیون دلار را در دسترس تنظیم های جهادی حكمتیار، سیاف، ربانی، مجددی و. . . گذاشتند و این دست پروردگان با جمعی از فوندامنتالیست های جهانی شان از تمام امكانات ولینعمتان بهره مند بودند. روزی دیگر این بخش كارآئی كمتر نشان داد ونتوانست خود را باتحولات سریع جهانی به منافع ارباب دمساز كند، لذا مانند تفاله به كنار زده شد و به جایش طالب و بن لادن و امثال آن بازیگر صحنه برگزیده شدند. گردش سریع روزگارمنافع دو جناح سرمایه، یعنی بن لادن وبوش، را درتطبیق اهداف منطقه ای امریكا كه قبلا از آن ذكر كردیم، درتصادم قرار داد. میدان این تصادم نیزافغانستان به حیث یكی از گرهگاه های تضاد سرمایۀ جهانی باموقعیت جیوپولتیكی ویژه اش برگزیده شد. باز وازدگان قبلی بمثابه نیروی پیاده درشطرنج به كار گرفته شدند و ربانی ها، سیاف ها و … دوباره ازسوراخ ها واز فرارگاه ها كشیده شده و این بار بمثابه موجودات ناقص الخلقۀ نیمه كاره، درنقش مترسك، به میدان آورده شدند.

مردم افغانستان شاهد صادق وقایع هستند و به چشم سرخیمه شب بازی های امریكا را نظاره می كنند. كدام افغان آگاه خبر ندارد و یا نمی داند كه ربانی را از تاجیكستان، سیاف را از سوراخ های پنهانی …، دوستم را از تركیه، اسماعیل خان را از ایران، یونس قانونی را ازلندن، كرزی را از امریكا و… برگشتاندند، بادشان كردند و بر كرسی ها ومقام ها قراردادند. كابل بعد از فرار طالبان همچنان بدون حاكمیت بود، یونس قانونی را به نام مسئول  كمیسیون امنیت به اصطلاح از طرف ملل متحد آوردند. خودش همان زمان درمصاحبه اش به B B C  گفت كه از طرف ملل متحد آمده ونمایندۀ “مجاهدین” نیست.

هرات بعد ازاین كه به دست مردم فتح شد دوشبانه روز درحاكمیت مردم قرارداشت. هیچ اثری از اسماعیل خان و”نیروهایش” درهرات دیده نمی شد. جمهوری اسلامی ایران كه با خریدن گروه محافظان زندان قندهار، اسماعیل را از زندان فرار داده  و به ایران آورده بود. بعد توسط هلیكوپترهای نظامی آن را با عده ای مسلح در اطراف غور پیاده كرد كه برای تأمین منافعش عمل كند.  دو روز بعد از فتح هرات به دست مردم، پاسداران ایرانی از شهرهای ایران ـ به ویژه از مشهد ـ جوانان افغان را با پول و وعده وعید به اتوبوس ها سواركردند و درمرزآن ها را مسلح ساخته به نام “نیروهای اسماعیل” به هرات پیاده كردند كه عده ای از پاسداران ایرانی نیز با آن ها همراه بودند. اسماعیل  نیز از غور به هرات منتقل شده و به دست ایرانی ها در رأس ادارۀ هرات نصب شد. “مجاهدین” اسماعیل خان تا مدتها جرئت حرف زدن با مردم هرات را نداشتند، چون به آن ها به نام فراریان ترسو از طرف مردم برخورد خشن می شد. بعد ها به كمك جواسیس و پاسداران ایرانی سلطۀ شان در هرات تأمین شد.

دوستُم نیز روزگار بهتر ازین نداشت. او را هم روسیه، تركیه، ازبكستان وهند كمك كردند كه از تركیه برگشت. او در روزهای اول تجاوز امریكا به افغانستان مانند یك سرباز مزدور در ركاب نیروهای امریكائی َته وبالا می دوید، تا شاید نیم نگاهی به او بكنند، تا این كه درقلعۀ جنگی و دشت لیلی امریكائی ها از ویژگی آدمكشی اش در قتل عام طالبان استفاده كردند.

چنین است داستان ورود این قهرمانان پقانه ای درتیاتر خونینی كه امریكائی ها ساخته بودند. بعدها است كه امریكائی ها بنا بر پلان درازمدت شان ازآن ها به عنوان یك “واقعیت اجتماعی” انكار ناپذیر یاد كردند كه باید درمحاسبات بگنجند(چیزی که هم اکنون برای دوباره آوردن طالبان می گویند- ویراستار). چون منافع آنی و آتی امریكا به چنین یك “واقعیت اجتماعی” نیاز دارد. چون با حضور چنین یك “واقعیتی” است كه مردم افغانستان محتاج حضور امریكائی ها و متحدینشان باقی می مانند واشغال كشور زمینه های تائیدی پیدا می كند. دراین صورت است كه امریكائی ها می توانند با آرامش خاطربرنامه های اقتصادی استعمارگرانه، برنامه های نظامی سلطه گرانه و برنامه های سیاسی هژمونی طلبانۀ شان را پیاده كنند.

   كسی نیست بپرسد كه مگرطالبان با آن هبوط وجبروت شان یك “واقعیت اجتماعی” نبودند؟ وقتی دیگر به منافع امریكا كارآئی نداشتند چگونه به اصطلاح خاك وخاكستر شدند. حال چطوراست كه این “واقعیت اجتماعی” ساخته وپرداخته، یعنی تفنگسالاران فراری را نمی شود سرجایشان نشاند؟ مسئله جای دیگری است، برای تامین امیال و اغراض امریكا به جنگسالار تابع امریكا نیاز است(دیروز مجاهد و امروز دوباره طالب -ویراستار) و لذا چه كسی بخواهد وچه نخواهد، جنگسالاران برای گرفتن سرجوال باقی خواهند ماند. جنگسالاری كه هم وسیلۀ تهدیدی برای هركسی كه بخواهد فكر آزادی واستقلال میهنش را داشته باشد، بشود وهم عامل توجیه حضور اشغالگران دركشور می شود وهیچ زیانی هم به نیروهای اشغالگر نه تنها نرساند كه منافع او هم دركنار اشغالگران تأمین شود، باقی می ماند. ولی اگر بخواهد ازحد یك مزدور پایش را درازتر كند سركوب می شود وسركشان آن احتمالأ كشته هم خواهند شد. اصل واساس، تبانی وهمسوئی با منافع امریكا و متحدینش است و نه هیچ چیز دیگر.

ادامه دارد