فرستنده: آرش

                     “الگو”-  کتابی که پیشگوئی های علمی اش ثابت شد

                                                                                                قسمت بیست وهفتم                                                            

چه میتوان كرد؟

  نتیجه این كه: به زبان ملی دموكراتیك، كشورما درسیطرۀ نیروهای اشغالگرخارجی و نیروهای عقبگرای وابسته به آن ها است. این نیروهای حاكم به وسیلۀ زر و زور و تزویر و درحمایت یكدیگر كشور را زیر سیطره گرفته اند. هیچ یك از آن ها به منافع ملی ما عمل نمی كنند، بلكه خصلتاً وعملاً درپی چپاول وغارت آن هستند. هیچ یك ازاین نیروهای حاكم  به دموكراسی باور ندارند و نمی توانند به نیروهای ملی و دموكرات اعتماد واطمینان كنند. برعكس به شیوه های مختلف جلو رشد و تكامل نیروهای ملی و دموكرات را می گیرند. تجربۀ همین سه سال و اندی نیزاین امر را اثبات كرده است. لذا تصور این كه از حاشیۀ این حاكمیت به نیروی واقعاً ملی و دموكرات چیزی برسد، ‌تصوری واهی وخیال باطلی بیش نیست. و اگر كسی بخواهد نیروی ملی و دموكرات  باشد و این نام با ماهیت وعملكردش بخواند، باید به استقلال كشور اعتقاد داشته باشد. چون شرط اول نیروی ملی بودن، اعتقاد به استقلال كشوراست، واین امر، اتومات به نفی اشغال كشور توسط اجانب منجرمی شود. وقتی نیروی ملی طبق ماهیتش استقلال خواه است امپریالیسم اشغالگر كشورش، او را مخل سیطرۀ خود می بیند و درتقابل به آن قرار می گیرد، بدین اساس هرنیروی واقعاً ملی، ماهیتاً باید ضد استعمار و درنهایت ضد امپریالیسم باشد.

پس نیروهای ملی ما، اگر می خواهند ملی باشند، یكی از نیروهای باالقوۀ ضد تجاوز كنونی به حساب می آیند و باید خواست استقلال كشور را در برنامه وعمل شان بگنجانند و برای تحقق آن به شیوه های مقتضی عمل و مبارزه كنند.

نیروی دموكرات بودن نیز اولین لازمه اش ضد استبداد بودن واعتقاد داشتن به حق تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان، بدون مداخلۀ اجانب و نیروهای وابسته به آنها است.

وقتی بركشور و مردمی، نیروهای وحشت آفرین تروریست جهادی ـ طالبی به دست اجانب و به زور پول واسلحۀ اجانب تحمیل می شوند، و وقتی كشوری به زور توپ و تانك وهوا پیما و راكت توسط اجانب اشغال می شود، دیگر حق تعیین سرنوشت مردم زیر پا گذاشته شده و به آن مردم، استبداد روا داشته شده است. نیروی واقعاً دموكرات نه تنها نمی تواند و نباید به چنین ستمی تن در دهد كه باید با آن بستیزد. اینجااست كه امپریالیسم ومتحدین عقب گرای تفنگ به دوش آن در تناقض ماهیوی با دموكراسی و نیروی دموكرات قرارمی گیرند. لذا دشمنی امپریالیسم با نیروهای ملی دموكراتیك واقعی، دشمنی ذاتی وماهیوی است و نیروهای ملی و دموكرات باید تصوراین كه از َنطع چركین امپریالیسم ومتحدین مستبد و ضد دموكراتیك آن، بوی دموكراسی به مشام شان می رسد را، به دوربیاندازند. چون این نیروهای حاكم ماهیتاً و ذاتاً نمی توانند خود را با ارزش های دموكراسی دم ساز كنند. چه، در تطبیق دموكراسی، هستی و وجود امپریالیسم واستبداد به خطرنابودی مواجه می شود.

پروفیسورC. B. Macpherson  اندیشمند كانادائی از دانشگاه تورنتو، دموكراسی را چنین تعریف می كند:

    “دموكراسی درمعنای عام آن، یعنی فرصت های برابر برای همه، مشاركت بی قید وشرط انسانی درتعیین سرنوشت خود، و بالاتر ازهمه، رهائی انسان از قید سرمایه و فشارهای ناشی ازآن كه موجب “ناانسانی شدن” انسان است”. (سه چهرۀ دموکراسی، نوشتۀ مک فرسن)

آیا می توان تصور كرد كه “سرمایه واستبداد” چنین ارزش هایی را بپذیرند؟ یعنی به مردم درهمه زمینه ها حق برابر قایل شوند وحق تعیین سرنوشت بدهند و قید برده ساز سرمایه را از دوش انسان دور كنند؟ پس دراین صورت معنی وجودی خودشان چه می شود؟ این ناممكن است. اینجا است كه نیروی دموكرات كشور، اگرمعنی دموكراسی را می فهمد، ‌نباید آن را درحاكمیت مشترك امپریالیسم واستبداد بجوید،‌ چون دراین مُرداب به صدف دست نخواهد یافت. راه درست تحقق دموكراسی رفع اشغال و دفع سیطرۀ استبداد است، و این را باید از درغلتیدن به دریای مردم و موج مبارزات سالم جُست.

پس نیروهای ملی ـ دموكرات واقعی، ماهیتاً استقلال طلب و دموكراسی خواه هستند واین خصایص، آن ها را درتقابل با امپریالیسم و نیروهای استبدادی قرارمی دهد. این را امپریالیست ها بهتراز نیروهای ملی دموكرات جامعۀ ما می دانند، به همین دلیل هم است كه حتی به افراد توبه كاری كه سابقۀ ملی ـ دموكرات بودن دارند، اعتماد نمی كنند.

وقتی از تقابل ومبارزه صحبت می شود، فوراً عده ای اتهام همسان وهمسو بودن با فوندامنتالیست های یاغی ازسفرۀ ارباب را به طراح نسبت می دهند و بی مهابا مُهرجنگ طلب و ماجراجو را نیز بر پیشانی اش می كوبند. اولاً كه این عادت زشت تعمیم یافته ای خلقی – پرچمی هااست كه هركسی را كه همفكرشان نبود به اتهامی آلودند. دوماً این برخورد محصول تجارب تقابل و مبارزات ضد تجاوزی در هنگام اشغال افغانستان توسط شوروی ها است؛ كه عمدتاً شكل مبارزه، به مبارزۀ مسلحانه خلاصه می شد و مخالفت فقط جنگ معنی می داد‍. ولی به نظر من امروز این برخورد میكانیكی وغیرعلمی است. چون هر نیروی تحول طلب اشكال  جد وجَهد ومبارزه اش را متناسب با شرایطی وضع می كند كه درمتن آن قرار دارد. شوروی ها، به ویژه عوامل خلقی ـ پرچمی شان، با هر كس باخشونت رفتارمی كردند و با كوچكترین سوء تفاهم مخالفت، انسان ها را به زندان می انداختند، شكنجه می كردند و بدون هیچ گونه اثبات جرمی به پولیگون های اعدام می فرستادند. درهمچو جوی هیچ گونه اعتراضی بدون سلاح ممكن نبود، لذا هرمخالفی باید مخفی می شد و جهت وصول به مرامش باید دست به اسلحه می برد.

ازسوئی هم امریكا و متحدینش برنامه ریزی شده جنگ را دامن می زدند و نیروهای وابستۀ خود را تا دندان مسلح و به طوركامل تربیت نظامی می كردند، چون هدف شان جنگ و تخریب بود. حال دركنار دوغول مسلح و بی رحم، یعنی شوروی ومتحدینش و امریكا ومتحدینش، و درهیاهوی بمب و راكت های شان چه صدائی را می توانست كسی بلند كند. بناءً درآن حالت شكل مبارزۀ مسلحانه یك شكل تحمیلی مبارزه بود كه بر كلیۀ نیروهای مخالف رژیم خلق و پرچم و مخالف تجاوز شوروی تحمیل شده بود.

اكنون تجاوزگران شیوۀ دیگری را به كار می برند و با ابزار نرم و با تخدیر و اغوا و ژیست های رنگ آمیزی شده به استعماركشورمی پردازند. و َدم از دموكراسی و آزادی بیان و آزادی احزاب وغیره می زنند.

درچنین حالتی نیروی منقد ومعترض هم باید از كلیۀ شرایط ممكن تا آن جا كه میسر است برای بیان حقایق و روشن ساختن مردم استفاده كند، تمام امكانات علنی را به خدمت بگیرد و درافشای نابسامانی ها، ناروائی ها، زد وبند ها، اهداف استعمارگرانۀ متجاوزین و ارائه ای خواست های برحق مردم ازطریق نشرات، میتنگ ها، تظاهرات، تشكل ها و … استفاده كند. ولی شرط عمده حفظ آرمان دموكراتیك، ترقیخواهانه واستقلال طلبانه است كه ذاتاً در تقابل به وضع موجود قرار می گیرد.

غرض این كه مبارزه را نباید فقط دریك شكل آن خلاصه كرد،‌ آن هم پُرمشقت ترین و ناگزیرترین شكلش. 

البته نگارنده هرگز به خود حق نمی دهد كه به كسی رهنمود كاربدهد، هركس خودش می داند كه متناسب با وضع خود و آرایش نیروهای جامعه چه شكل مبارزاتی وچه اشكال تشكیلاتی را برمی گزیند. چه همان گونه كه افتخار مبارزاتی مربوط كسانی است كه مستقیماً درآن مبارزه سهم داشته اند، مسئولیت مبارزه و تعیین اشكال وشیوه های آن را هم همان قهرمانان به عهده دارند، نه كسانی كه بالانشین اند و به اصطلاح “عقل چهل وزیر” دارند. عرایض بنده دربهترین وجه تدوین نسبی تجارب است درحد توان خودم و پیشكش صمیمانۀ آن به پیشگاه مردم رنجدیدۀ كشورم. 

مبتنی براین اصل از جمعبندی تجارب چندساله ـ به ویژه سه سال اخیرـ  چنین نتیجه می شود كه طی سالیان متمادی تا امروز فقط دو نیروی متشكل، مسلح و قدرتمند یعنی امپریالیسم (به شمول سوسیال امپریالیسم سابق) و وابستگانش (نیروی اول) وفئودالیسم وتنظیم ها و تشكلات مسلحش (به حیث نیروی دوم) سرنوشت ما را رقم زده اند و درهرگونه تغییر وجابجائی قدرت هم، جناح های مختلف این دو نیرو جا عوض می كنند. در”انتخابات” لویه جرگه ها و ریاست جمهوری هم همین دو نیرو اصل واساس قرار می گیرند ومردم هم، اگر باید رای بدهند، فقط یكی از این دو نیرو با جناح بندی هایش مقابل چشم مردم قرارمی گیرد. توگوئی درجامعۀ ما دیگر كسی وجود ندارد ویا توان تبارز ازهمه سلب شده است. تداوم این وضع ما را در دایرۀ خطرناكی می اندازد كه جز اتلاف منابع مادی كشور و زوال همه ارزش های پسندیدۀ انسان متمدن كشور، از جمله استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و… چیز دیگری درپیامدش ندارد. نیروهای ملی و دموكرات باید دریافته باشند كه با این بی برنامه گی، پراكندگی تشكیلاتی و نبود یك خط رهنمود كاری فقط می توانند وقت تلف كنند و درنتیجۀ گفت و گوهای بی ثمر به تشنج اعصاب مواجه شوند و درنهایت هم تصور كنند كه ازآن ها كاری ساخته نیست، بهتر است یا گوشۀ انزوا اختیار كنند ویا این كه به دنبال یكی از دو نیروی حاكم ایزوله شوند. و این فرایندی است فاجعه بار كه اگر ازآن پیشگیری نشود هم اكنون شكل می گیرد.(این پیش گوئی نویسنده که از عمق شناختش از اوضاع حاکم حکایت می کند، هم اکنون صد درصد به تحقق پیوسته و “این فرایند فاجعه بار”، فاجعه آفریده و نیروهای زیادی که دم از دموکراسی و مبارزه وحتی انقلاب می زدند، ایزوله شدند و به دامن امپریالیسم وارتجاع درغلتیده اند- ویراستار). 

نیروهای ملی دموكرات اگر بخواهند ازین فاجعه جلو بگیرند، باید با تشكل بهتر و گستردۀ خود بدیل سومی را به وجود بیاورند كه ملت درمیان هیاهوی دونیروی قدرت، چشمش به نیروی سومی هم بخورد. همۀ نیروهای دموكرات خود را آزادیخواه، دموكرات و پایبند عدالت اجتماعی می خوانند. پس چرا دورهمین محور، نتوان تشكلات كوچك ناتوان را به خاطر كارآئی بیشتر وبه سود ملك وملت ویران و دربدر، بسیج كرد ویك تشكل به درد بخور از آن ساخت. شخصیت هائی كه هم اكنون از گزند روزگار دربین نیروهای ملی – دموكرات باقی مانده اند، ازبهترین های جامعۀ ما هستند. هرگز دربین نیروهای عقبگرا به چنین شخصیت های توانمندی برنمی خوری.

ادامه دارد