فرستنده: آرش        

          “الگو”-  کتابی که پیشگوئی های علمی اش ثابت شد

                                       قسمت بیست وپنجم

                                  وضعیت نیروهای سیاسی ـ ا جتماعی

 افغانستان قبل از كودتای ثور ۱۳۵۷ ش خلقی ـ پرچمی ها، كشوری بود عقب نگهداشته شده كه درآن نظام سلطنتی خانوادگی حاكمیت می كرد(جمهوری داوودخان نیز ادامۀ آن است). این نظام كشور را در بدترین شرایط زندگی سوق داده بود كه برمبنای یك جامعۀ فئودالی ـ قبیله ای استوار بود. نفوذ سرمایه های خارجی استعماری دراین كشور نطفه هائی از صنعت مونتاژ، بانكداری و تجارت خارجی وابسته را ایجاد كرده بود كه دركنترل تاجران دلال و واسطه قرار داشت. این نفوذ خصلت جامعه را به یك جامعۀ نمیه فئودالی ـ نیمه مستعمره تغییر شكل داده بود. از نهادهای اولیه ای كه سرمایۀ دلال به كمك دولت در دست داشت می توان از “شركت سهام افغان” نام برد كه به كمك دولت نادرشاه توسعۀ بیشتر یافت تا آنجائی كه بر تجارت داخلی مسلط شد وآن را درانحصارگرفت. رشد این شركت وانحصارگرائی آن عملاً مانع رشد تاجرملی شد.همچنان “شركت اصلاح” كه صدور گیاهان طبی و كیمیاوی و میوه را درانحصار گرفت و “ازكارسایرتجار و حتی مردم عادی دراین زمینه شدیداً جلو گیری كرد”. این شركت ها كاملاً در پیوند با استعمار و تابع منافع آن بودند و در داخل ازحمایت دولت نادرخان به طوركامل برخوردار می شدند. این شركت های وابسته به امپریالیسم، عامل ورشكستگی تعداد زیادی تجار ملی و خرده مالك شدند و نفوذ امپریالیسم را دركشور تسریع كردند. هكذا انحصارات بانكی نیز درپیوند با امپریالیسم دركشورما فعالیت داشتند. شرح تفصیلی این موارد درحوصلۀ این نبشته نیست. غرض ازاشارت مختصر این بود كه بدانیم حاكمیت كشور در سیطرۀ ارباب زمین و تاجردلال وابسته به امپریالیسم قرارداشت. 

درافغانستان در دوران سلطنت از احزاب سیاسی رسمی خبری نبود و ظاهرشاه تا آخرین روزهای سلطنتش قانون احزاب را توشیح نكرد. اتحادیه های صنفی هنوز شكل نگرفته سركوب می شد. درنهایت جامعه در یك نوع ركود همه جانبۀ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسرمی بُرد،‌ مردم از ابتدائی ترین آزادی های سیاسی محروم بودند. مبارزات مشروطه خواهی سركوب و مشروطه خواهان اعدام شدند. بعداً مبارزات دموكراتیك درسال های ۳۰ هجری شمسی نهادها و حركاتی را به وجود آورد ولی سركوب شد. در دهۀ ۶۰ میلادی یا دهۀ ۴۰ شمسی كه جنبش های رنگارنگ سیاسی ـ اجتماعی جهان را فرا گرفته بود و ازگوشه و كنارجهان شور وهلهلۀ آزادی خواهی سرداده می شد، دركشورما هم قانون اساسی نیم بندی به وجود آمد كه درآن از برخی آزادی ها نام برده شد. مردم، به ویژه نسل جوان، كه خواسته های شان درگلو گره شده بود، به بیرون ریختند و اینجااست كه به حضور جریان های سیاسی علنی وتظاهرات خیابانی وسیع برمی خوریم. ولی هیچ یك ازاین جریانات تشكیلات لازمۀ شان را نداشتند.

مالكان بزرگ ارضی و اربابان كه دراین كشور تیپ خاص وعقبماندۀ خود را دارند و نباید آن را با فئودال های اروپائی قرون وسطی مقایسه كرد، به نحوی پایۀ سلطنت را می ساختند وسلطنت نیز تأمین منافع شان را به عهده داشت. مناسبات ایجاد شده در روستا معجون مركبی بود از مناسبات فئودالی ـ بردگی استعمارزده. دربسیاری از مناطق دور از مركز، دهقان نه تنها كشتمند كه بردۀ ارباب هم بود. دهقان مثل ابزار دراختیار مالك زمین قرار داشت و از كار توانفرسایش حتی لقمۀ نان شكم سیر هم  به او و فامیلش داده نمی شد. اومجبور بود همه ساله از اربابش جهت قوت لایموت “قرض” بگیرد و بدین ترتیب مقدار زیادی گویا قرضدار می شد كه آن را دربرخی جاها “ته قاوی” می نامیدند و دهقان هرگز امكان آن را نمی یافت كه این قرض را بپردازد، لذا مادام العمر در گرو خان و ارباب محل می ماند. با كوچكترین سرپیچی از فرامین ارباب لت وكوب می شد، به زندان ارباب كه درداخل دیوارهای قلعه ها و داخل طویله ها ساخته شده بود، انداخته می شد. و بعضاً زیر جزاهای غیر انسانی ارباب جان می داد. بنا برروایات مردم محل، حتی نمونه ای را داریم كه دریكی از ولایات غرب افغانستان، رعیت مظلوم به جرم نا فرمانی از ارباب، بردرختی نشانده شده و بسته شد و زیر درخت را به امر خان مواد سوخت گذاشته آتش زدند، آن انسان بی پناه پیش چشم جماعت زنده زنده می سوخت و سردار، یعنی خان یا فئودال، با ساز و سُرنا آن را به تماشا نشسته بود ولذت می برد. همین سردار وخان به دربار سلطنت پیوند داشت وسناتورانتصابی شاه بود. او در برابر هیچ قانون ویا مرجع قانونی هم حساب ِده ومسئول نبود ومراجع دولتی هم به كارش “مداخله” نمی كردند؟!

فئودال ها برای پیشبرد مقاصد شان تشكیلات ویژۀ سیاسی نداشتند، تبلیغات و پیام های شان را از طریق عده ای ازامامان مساجد كه نان خور و توابع گوش  به فرمان وتوجیه گرشان بودند، با رنگ و روغن دینی به مردم می رساندند. نادرشاه با نهادینه ساختن تبلیغات ازاین كانال، این امتیاز را برای فئودال ها و دربارخود جنبۀ دولتی و به اصطلاح قانونی داد و در”چهاردهم قوس ۱۳۰۸ش  جمعیتی به نام  “جمعیت العلما” دركابل تأسیس كرد”. و بعد از آن در اوایل ماه دلو۱۳۰۸ش لایحۀ تبلیغ را از طرف وزارت عدلیه نشر كرد كه درآن “هرگونه تبلیغ و خطابه را دراجتماعات مذهبی، بخصوص روزهای جمعه، ازوظایف روحانیون (روحانیونی كه اهلیت آن ها به تصویب “جمعیت العلما” رسیده باشد) می دانست ومحدود به آن هامی نمود”(چگونگی پیدایش و رشد بورژوازی درافغانستان، ص ۹۲).  و روحانیت مبارزحق تبلیغ نداشت. 

 اینجااست كه سلطنت حامی فئودالیسم و روحانیت مرتجع وسیلۀ توجیه آن می شود. هم اكنون نیزعین همین نمونه را داریم؛ تنها فقط نام آن از جمعیت العلما به “شورای علما” تغییر كرده است. “شورای علما” هم عملاً در خدمت توجیه عقبگرائی و دفاع از ارباب قدرت قرارگرفته و ابزار تبلیغاتی شان است. دربرابر هر  دگر اندیشیی اعلامیه می دهند وحكم تكفیر صادر می كنند و ستره محكمه هم پشتوانۀ دولتی شان است. یقیناً اگر اهداف شان به طور دلخواه شان عملی نشد، مثل سابق آن را با نیروی مسلح شخصی یا دولتی اعمال می كنند. جای دارد كه دراینجا از روحانیون مبارزی چون ملا محمد سرور واصف، این پیشتازمشروطیت، به بزرگی یاد كنیم و به روح شان درود بفرستیم.

گفتیم درگذشته فئودال ها برای پیشبرد مقاصد شان تشكیلات ویژۀ سیاسی نداشتند. در دهۀ قانون اساسی، تلاش هائی از طرف اخوان المسلمین بین المللی صورت گرفت كه در افغانستان نیز شاخك هائی برایش بسازد؛ در دوران جمهوری داوود خان، جماعت اسلامی پاكستان وحكومت پاكستان عده ای مثل گلبدین و رفقایش … را دور هم جمع كرده وآموزش های تروریستی داده به افغانستان صادر نمودند؛ ولی در پنجشیر و لغمان به دست مردم ضربه خورده و واپس به پاكستان فراركردند.

فقط كودتای شوم و بدفرجام ۷ ثور پرچمی ـ خلقی ها كه باخصلت غلیظ وابستگی اش خشم همگانی را برعلیه خود بر انگیخت زمینۀ سربازگیری از اقشار ولایه های عقبماندۀ جامعه را با سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم، برای وابستگان سیاسی فئودالیسم و تاجران دلال مساعد ساخت. آنگاه است كه سمارق وارتنظیم و گروپ ساخته می شود و توسط امپریالیسم و ارتجاع منطقه سازماندهی شده و تا دندان مسلح می گردد. ازآن به بعد تنظیم های جهادی مدافعین متشكل و مسلح منافع فئودال ها بوده وهستند و در زد وبند با بورژوازی دلال و امپریالیسم، برای چاپیدن جامعه عمل می كنند. حكومت جهادی ها و طالبان نمونه ای تیپیك حاكمیت فئودالیسم و دلالان اجانب بر زندگی كشور ما به حساب می آید كه ثمرات تلخ این حاكمیت ها به قول مردم “برای هفت پشت ما” كافی است، تا مایۀ نفرت شود.

ولی گاهی اوقات خیره سری عده ای و فراموشكاری عده ای دیگر به حدی است كه فرمول های جامعه شناسی و نورم های منطقی از محاسبۀ آن عاجز می ماند و نمی داند كه باز برچه مبنا ومعیاری خیره سران آزمون شده ازهمه می خواهند كه گذشته را نا دیده بگیرند و به باورهای آن ها وعملكرد آن ها صحه بگذارند؟ و حتی می خواهند كه جلوداری ساختن آینده را به‌ آن ها بسپارند؟؟ و بازعده ای چگونه به همین زودی ها ممكن است این همه رنج ومصیبت تحمیل شده برخود وجامعۀ خود را فراموش كنند و بار دیگرآزموده را بیازمایند؟  

نه! نباید چنین كرد! ‌این ها همانند كه بودند، ‌منتها بعد ازاین دوران بیش ازدو دهه جنگ، قشر طفیلی جنگ سالاری كه فقط از قِبَل جنگ وغارت به مال و زمین وسرمایه ای دست یافته اند به آن ها اضافه گردیده است كه خطررا بیشتر می كند.

    نیروهائی كه وابسته به سرمایه داری جهانی هستند وحیثیت دلال را درجامعۀ ما دارند، آنچنان كه تاحال دیدیم در زد وبند با مالكان بزرگ زمین واشرافیت قبیله ای و روحانی عمل كردند وعده ای زیاد شان درهمین تنظیم های جهادی بسیج شدند. عده ای هم دركنار سلطنت باقی ماندند ونقش وساطت بین طبقات حاكمۀ جامعۀ ما و امپریالیسم جهانی را بازی می كنند كه گاهی شریك حاكمیت هم می شوند. 

ولی یك قماش ازاین دلالان واسط دیروز، همان حاكمان جبار وخونریزخلقی ـ پرچمی هستند كه برای تأمین منافع ارباب شوروی شان وتحمیل اجباری حاكمیت خود بر جامعۀ ما شهر و روستا را ویران كردند و به خون كشیدند وهیچ دست كمی از تنظیم های جهادی ندارند. تجربۀ حاكمیت وحشی آن ها نیز باید برای نسل ها درحافظۀ تاریخ ما بماند و مبادا با بیماری فراموشی به تكرار آن جنایات اجازه داده شود. این قماش هم اكنون در تلاش چسبیدن به استعمارگران،‌ به ویژه متجاوزین امریكائی، هستند و حاضراند پای هر سندی را امضا كنند و به انجام هر عملی تن بدهند. اینان كه یكی از عوامل عمدۀ بدبختی های موجود دركشور ما هستند، با ظاهر فریبگر و مدرن، با دریشی ونكتائی، باطنی بسیار وحشی به نمایش گذاشتند. تا پای دامن زدن به آتش قوم بازی و تا مرز تجزیۀ افغانستان پیش رفتند وهم اكنون نیز چنین می كنند. بخشی از آن ها بازهم تحت حمایت خارجی ها تشكلاتی را به رهبری جنایتكاران معروفی چون شهنواز”تنی” وجنرال علومی وغیره سرهم بندی كردند تا بتوانند درمعاملات و زد وبندها سهیم شوند. مردم ما، به ویژه نسل جوان ما، باید این خطررا جدی بگیرند،  بالاخص صفوف سابقۀ پرچمی ـ خلقی كه درگذشته فریب خورده بودند، نگذارند كه رهبران جنایتكار خلق و پرچم از میان شان سربازگیری كنند وآن ها را قربانی اغراض شوم خود بسازند. این صفوف باید با دوری از رهبران درعمل به صف مردم به پیوندند و رهبران جنایتكار و معامله گر را افشاكنند.

بناءً اگر بخواهیم ازترمنولوژی جامعه شناسی علمی استفاده كنیم با درنظرداشت واقعیت كنونی، جامعۀ ما خصلتاً یك جامعۀ  مستعمره ـ نیمه مستعمره ونیمه فئودالی است. كه درآن تسلط امپریالیسم مشهوداست، به حدی كه قضایای ولسوالی های دورافتاده ای مثل شیندند را هم آقای “خلیلزاد” سفیركبیر و نمایندۀ رئیس جمهور امریكا شخصأ و درسفر به آن منطقه حل وفصل می كند، مسایل مهم كشوری را كه كاملاً وبلا استثنا.

خلیل زاد بدون هیچ شبهه وشكی “حاكم امریكائی افغانستان” است. اما این حاكمیت در زد وبند با نیروهای حاكم بومی، یعنی مالكان عمدۀ زمین (واشرافیت جنگی همراه شان) و تاجران بزرگ دلال، كه همه، یا درتشكلات معینی منظم اند ویا تشكلات ویژه ای خود را می سازند، ِاعمال می شود. لذا فورمول سادۀ حاكمیت فعلی در افغانستان چنین است:                                    

     امپریالیسم + مالكان عمدۀ زمین + تاجران دلال وابسته = حاكمیت

این سه نیروی ذكرشده درپیوند باهم تمام شاهرگ های اساسی اقتصادی كشور را دردست دارند؛ سیستم سیاسی، قضائی مثل حكومت، قوۀ قضائیه، ارتش، پولیس، موسسات فرهنگی و … در زیرسیطرۀ شان است و كشور را درهمه عرصه ها درجهت منافع مشترك خود رهبری می كنند و لذا نیروی مسلط حاكم بركشورهستند.

ادامه دارد